با ادیبان مسجدسلیمانی
منوچهر یاوری
درسال ۱۳۱۸درآبادان متولد شدم. پس از سه سال به مسجدسلیمان منتقل شدیم تقریبا بیشتر عمرم را قبل از انقلاب در مسجدسلیمان گذراندم.
در این زمان سه سال برای تحصیل در رشته تربیت بدنی در تهران بودم و در سال ۱۳۴۰ در رشته تربیت بدنی فارغ التحصیل شدم و به شهرم مسجدسلیمان برگشتم.
در این شهر به عنوان دبیر ورزش دبیرستان ها در آموزش و پرورش خدمت کردم.
بعد از ۸ سال به عنوان رئیس تربیت بدنی شهر انتخاب شدم و تا زمان انقلاب دراین شهر خدمت کردم.
پس از انقلاب اول به اهواز و بعد از یک سال به تهران منتقل شدم.
در تهران پست های مهم ورزشی ازجمله رئیس فدراسیون بدمینتون، رئیس هیئت تنیس تهران و اواخر دبیر فدراسیون پزشکی ورزشی را به عهده داشتم و به گواه دست اندر کاران و از شوق نامه های موجود درحد توانم خدماتی انجام دادم؛ ازجمله به عنوان بنیانگذار بیمه ورزشی درکشور شناخته شدم. ضمنا چون از زمان نوجوانی به مطالعه کتاب و نوشتن شعر و نثر علاقه مند بودم به تشویق دوستان نزدیکان دست بیشتر دست به قلم شده و چند جلد کتب نوشته و بچاپ رساندم.
کتابهای بنده به شرح زیر است:
کتاب تاریخی شهر من مسجدسلیمان که به چاپ چهارم رسید.
کتاب تاریخی لاله های واژگون شهر من مسجدسلیمان
کتاب تاریخی تاریخ ورزش ایران و نقش صنعت نفت در پیدایش ورزشهای نوین ایران.
کتاب مجموعه اطلاعات ورزشی.
کتاب اصول علمی آموزش علمی بدمینتون.
کتاب شعر بهترین یادگار
کتاب شعر در فصل عقیم حنجره ها
کتاب شعرجدیدی نیز دردست چاپ دارم…
دریک گفتگوی مجازی بین پرفسور کرمزاده و یک شخص ناآشنا به مسجدسلیمان، هرچه پرفسورکرمزاده در
وصف مسجدسلیمان می گوید این شخص ناآشنا به شهرمان باور نمی کند. تا اینکه امیدعلی اشاره میکند به
گفته جلال آل احمد و اینچنین ادامه میدهد:
«خوزستان در نظر من
شخصی بوده به صورت خاکی،
کسی بوده بصورت اقلیمی،
که تو گر به زیر آسمانش بسرنبری،
او مدام در آسمان ذهن تو خواهد بود.
بلکه پنداری،
بر آسمان اقتصاد مملکت
سایه انداخته است»
و جلال آل احمد اینچنین ادامه داد:
گر جسارت کنم بایدم گفت،
درتمام گوشه این کشور،
همه از برکت این خوزستان،
و به زیر سایه این آسمان
آسمانی پر ز خیر و پر ز برکت
زندگانی میکنیم»
آن شخص به امید علی گفت: اینکه او گفته ز خوزستان است
پس به مسجدسلیمان چه ربطی دارد؟
امید علی گفت
گوش کن،
اینکه خوزستان است،
روزگاری برهوتی بوده،
بی آب و علف.
بیابانی پر از مور و ملخ.
که درآن جز شتر و بادیه
آثاری نبود.
اگر از عهد عتیق
شوش و یا شوشتری بود،
دردل جبرزمان،
خرد و نابود شده بود.
تا که روزی،
بامداد
و به سال
یکهزار و نهصد و هشت میلادی،
اتفاقی رخ داد.
از دل خاک پر از برکت شهر،
با صدایی وحشت انگیز
ولی شادی بخش،
فوران زد از زمین
ماده نرم سیاهی که توگوئی،
همه ی عالمیان،
درانتظارش بودند.
شادی و هلهله در دشت پیچید.
و زمانی نگذشت،
که همین هلهله ها و پایکوبی
در جهان اوج گرفت
و چنین شد،
که سرمسجد ما
مرکز ثقل جهان شد،
چونکه،
نفت از دل خاکش
فوران شد.
پس از آن
سیل جهانخواران طماع
به دیار ما روان شد.
و چنان شد،
که جهان شکل دگر پیدا کرد.
از وجود شهر پر برکت ما،
کارگاه ها ساخته شد،
کارگاه کارخانه شد.
لوله ها در دشت، چون ماری مهیب،
یا که نه،
یک اژدهای هفت سر
روی خاک گسترده شد.
و خزید، تا انتهای مرز این
خاک غریب.
و شروع کرد به نوشیدن خون،
ازدرون دل ما
تا به رگهای جهان پخش کند.
و بدین سان:
کار تولید،
درون شهر ما شکل گرفت.
شهر ما،
مرکز تولید فراورده نفتی جهان شد، چه عظیم
چشم های همه عالمیان،
سوی سرمسجد ما نگران شد، چه بزرگ
و چندی نگذشت که
سرمسجد ما مثل شهرهای فرنگ،
گشت قشنگ.
خانه های زیبا،
جاده های هموار،
باشگاه و مرکز درمانی،
سینما و استخر شنا،
آب و برق و تلفن،
گاز با لوله کشی،
و فروشگاه های
پر ز ارزاق و فراوانی جنس،
در درون شهر ما
شکل گرفت.
آن زمان در کمترین
جای جهان آب وبرق و
تلفن و گاز لوله کشی
آمده بود.
سالها را ما بدین سان
پشت سر بگذاشتیم.
خون ز رگهای سیاه شهر پربرکت ما،
جان دگر به جهان بخشیده بود.
سوخت کشتی های جنگی
سوخت آن کارخانه های
ساخت هرنوع اسلحه،
و همه سوخت جهان
از زغال سنگ به
نفت تبدیل شد.
و همه بر سر سفره پربرکت شهر ما بنشستند.
وچنان شد،
که سرمسجد ما
کشور ایران را
که زمانی
مهد تاریخ جهان بود
جان دیگر بخشید.
کشوری که با همه تاریخش از ستمکاری
حکمای علیل،
در جهان مقروض و مفلوک شده بود
از سر برکت سرمسجد ما
کشوری شد مطرح در جهان صنعت.
همچنانکه وضع دنیا و حیات کشور
رو به بهبود نهاد،
گَرد خاموشی به سرمسجد ما پاشیدند.
آنچنانکه گوئی،
همۀ خون آشان
خون سرمسجد ما را آنقدر نوشیدند
که دگر،
در رگ و پوست شهر،
رمقی بیش نماند.
و چنین شد که حیاتش بسر آمد،
و به حال خود رهایش کردند.
جاده های هموار،
باشگاه و مرکز درمانی،
سینما و استخر،
دردل این شهر
رو به نابودی رفت.
آنچنانکه گوئی
یک چنین شهری نبوده هرگز
و زمانی نگذشت،
در مکانی که شاید،
آب با لوله کشی
اولین بار در آن آمده بود،
آب شربش، سخت و مشکل به دست می آمد.
در مکانی که زمانی،
مرکز صنعت بود،
کار و صنعت رو به نابودی رفت.
همه جا بیکاری،
همه جا بیزاری،
درد دامنگیر مردان غیور شهر شد.
درمکانی که آنزمان در ورزش،
شهره آفاق بود،
ز آن همه استعداد
اثری باز نماند.
صنعتش نابود شد،
حرمتش از بین رفت.
ورزشش،
ارزشش،
و همه بود و نبودش،
محو شد.
شهرما از اینهمه بی حرمتی،
شهر ما از این همه نامردمی،
ناله سر داد و خروشید
ولی، ناله اش خاموش ماند.
One comment
Pingback: عکس روز: نوستالژی، چهره ها، مسجدسلیمان – اخترنیوز