خاطرهی آن دو شب قرنطینه
روایت شب اول
محدودیتهای رفت و آمد و خانه نشینی بحران کرونا وارد هفتهی سوم شده بود که ما در خانه با موقعیت عجیبی روبرو شدیم. انگار اضطرابهای شخصی درباره سلامت و قید و بندهای اجتماعی وضع شده برایمان کافی نباشد که یک نیمه شب با سر و صدای بلندی از خواب پریدم. کمی گوش دادم. صدای پخش فیلمی ظاهرا ترسناک از یک سیستم صوتی خیلی قوی بود. انگار تمام آن فریادها از دیوارهای اتاقم پخش میشدند. بیرون دویدم و دیدم دخترم هم سراسیمه وسط هال ایستاده و به اطراف نگاه میکند. از یکدیگر میپرسیدیم کدام آدم عاقلی ساعت یک شب با این صدای بلند فیلم نگاه میکند؟ بعد هر کدام غرغرکنان دوباره راهی اتاقهای خودمان شدیم تا شاید دو باره بخوابیم. پلکهایم تازه سنگین شده بود که صدای زنگ در آپارتمان را شنیدم. سریع دویدم پشت در و از چشمی نگاه کردم. چراغ راهرو روشن بود ولی کسی دیده نمیشد. ناگهان ترس به سراغم آمد. با عجله همه کرکرهها را پایین کشیدم و در آپارتمان را دو قفله کردم و به تخت برگشتم. سر و صدا همچنان بلند بود و ذهنم مشغول حل معما شده بود. آخر به این نتیجه رسیدم که حتما همسایه طبقه سوم به گمان اینکه صدا از خانه ما میآید خواسته تذکری بدهد. صبح فردا دخترم کلافه و عصبی گفت که تا ساعت ۴ صبح فیلم بیوقفه با همان صدای بلند تکرار شده است.
روایت شب دوم
عصر فردا در حیاط مشغول چمنزنی بودم که صدای آژیر آمبولانس را از نزدیکی خانه شنیدم. توجهی نکردم تا ماشین دوم که حامل پزشک است هم با فاصله کمی سر رسید. طاقت نیاوردم و از در گاراژ بیرون آمدم تا خبری بگیرم. کارکنان اورژانس در حال ورود به داخل ساختمان ما و بالا رفتن از پلهها بودند. خانم همسایه طبقه سوم هم پایین آمد و در کوچه مشغول تبادل اخبار شدیم. تا اینجا میدانست که همسایه طبقه وسط که مرد مجردیست و اغلب به دلایل کاری در سفرست، به دلیل شک ابتلا به کرونا در قرنطینه خانگی به سر میبرد و دیشب همو بوده که به قول خودش “قاطی کرده ” است و با چنان صدایی فیلم تماشا میکرده. پرسیدم تو زنگ خانه ما را زدی. گفت نه، آقای همسایه تلوتلو خوران در راهرو میگشته و زنگ هر دو طبقه را نیمه شب زده است. در دل پیش دستی همسایه در کسب اخبار را تحسین کردم و جواب دادم ظاهرا پاک روانی شده. ضمن این که ترسیده بودم با خودم فکر میکردم که در اولین فرصت باید همه کلید و پریزها و نردههای راهرو را ضدعفونی کنم!
بالاخره ماشین پلیس هم سر رسید تا ماجرا ابعاد عجیبتری بگیرد. من به خانه برگشتم و با دخترم به شیوه سنتی مشغول کسب اخبار از چشمی در و پنجره آشپزخانه بودیم. ولی همسایه متمدن ما ایستاد و با پرسنل اورژانس و پلیس وارد مکالمه شد. دست آخر کاشف بهعمل آمد که مرد جوان نمیتواند قرنطینه را تحمل کند، به مشروب پناه میبرد، زیادهروی میکند و بنای بدمستی میگذارد.
از غروب شب دوم صدای نعره و فریادهای همسایه دوباره بلند شد. فریاد میزد: شااایسسسه! مشت به جایی میکوبید و پنج دقیقه بعد شایسه بلندتری میگفت. گاهی هم از پنجهزار یورویی مینالید که به باد رفته و بعد نالهاش به آسمان میرفت.
میان چنان سر و صدایی و با دانستن این احتمال که ممکن است مردی سیاه مست و از آن ترسناکتر مبتلا به کرونا ناگهان از خانه بیرون بزند، باید به زیرزمین و رختشویخانه مشترک میرفتم و لباسها را از ماشین بیرون میآوردم. از دخترم خواستم همراهیام کند تا تنها نباشم. او هم فورا یک شمشیر ژاپنی تزئینی را که از دوستی هدیه گرفته بود برداشت و پیشقراول من شد. هر دو با ترس و لرز و آهسته پایین رفتیم. او در راهرو مشغول نگهبانی شد و من به سراغ ماشین رختشویی رفتم. هنوز دو سه دقیقه نگذشته بود که صدای درهم شکستن چیزی به گوش رسید. دخترم رنگ پریده و لرزان پست نگهبانی را رها کرد و به داخل دوید. لباسها را داخل سبد ریختیم و چند دقیقه در راهرو منتظر وقوع حمله ایستادیم. ظاهرا همسایه بینوا در خانه به خود زنی مشغول بود و در راهرو خبری از او نشد. تقریبا دوان دوان برگشتیم و خود را داخل خانه انداختیم و در را بستیم و از خنده و هیجان منفجر شدیم. نام آن شب کذایی را با دخترم گذاشتهایم شبی که با شمشیر رخت شستیم و چند روز پیاپی مایه شوخی و تفریح مان شد.
پ.ن : خانم همسایه با صاحبخانه طرف تماس گرفت و از طریق ایشان به بستگان مرد جوان اطلاع رسانی شد که به دادش رسیدند و از تنهایی نجاتش دادند. قرنطینه وی هم با نتیجه سه تست منفی به پایان رسیده بود و خوشبختانه وی تعطیلات عید پاک را تنها در خانه سپری نکرد.
اختر نیوز: خاطرات دوران کرونا ابتدا همه در شبکه های اجتماعی اختر قاسمی منتشر شد. این خاطره ابتدا 16 آوریل 2020 منتشر شد.