نگاهی به نمائی ۲
جمشید گشتاسبی
همیشه از سیم خاردار بدم می آمده. سیم خاردار همیشه برایم به معنای مرز، محدوده، این سو و آن سوی خط و درنتیجه، باید و نبایدها و تهدید هائی در سایه قانون بوده. ذات زشتی داشته و به نوعی نماد خشونت بوده. مگر نه اینکه مرزها همیشه به نوعی آغشته به زخم های تاریخ و مسیر ممنوعیت هائی بوده تحمیل بر انسانها در هر دو سوی خط؟!
در فیلم “توهم بزرگ” ساخته ی “ژان رنوار” محصول 1937 فرانسه، گروهبان روزنتال می گوید: “مرزها اختراع انسانهاست، طبیعت حدی ندارد.”
به راستی چنین است. مرزها را ما آفریدیم تا بر مالکیت ها تأکید کنیم و با سیم خاردارها تأکید و تهدیدها را رسمیت بخشیدیم.
گرچه همیشه سیم ها نماد خشونت، ممنوعیت، تفاوت ها در این سو و آن سو و حاکمیت استانداردها و اندازه های سیاسی بوده اما بازهم مثل همه ی پدیده های پیرامون ما گاه مجالی ولو اندک برای تأملی بر اندکی زیبائی هم بوده اند. چه آن گاه که از فرط کهنگی، زنگار بسته، رنگ باخته و سست شده؛ چه آن گاه که با انگیزه عشق به رهائی توسط یک پناهنده، پاره یا درهم کوبیده شده و چه آن هنگام که به تاری و قطراتی آب با زیبائی مجاورشده چنانکه آن روز چنین دیدم و دوربین را سوی آن نشانه رفتم.
با همه ی اینها کاش مرزی نبود. سیم خارداری نبود. آن سو و این سو همه اش برابری بود. در آن صورت اگر خیلی هم دلتنگ چنین نمائی می شدیم، می شد سیم ها را به آتلیه برد و به نقشی و به نوری یا به رنگی و به رسمی جلوی دوربین آراست.