دوست دشمن است، شکایت کجا برم؟ پری افسای

این بار تصمیم دارم با این جملۀ کوتاه ولی پُرمعنای “چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم” سرِ درد دل رو باز کنم تا ببینیم به کجا می‌رسیم.
هر چند فکر می‌کنم تا حدود زیادی متوجه منظورم شده باشید، زیرا به قدری واضح و آشکار و تلخ، حقیقت را بیان میکند که دیگر تا تهِ داستان را می توان درک کرد.
متاسفانه مفهوم این جملۀ کوتاه پُر است ازدرماندگی و بیچارگی، پر است از غم و غصه و غریبی و دربدری.
وقتی در یک محیط کوچکی مثل مدرسه، محل کار یا حتی خانواده، این اتفاق می‌افتد و دست یکی از بهترین دوستان مان برایمان رو می شود، درست است که قبولش برایمان سخت است ولی خوشبختانه هم چاره دارد هم راه حل های زیادی برای کنار آمدن با موضوع وجود دارد. مثلا محیط کارمان را عوض می کنیم. با صحبت کردن، خیلی از مسائل را برای خود و دیگران روشن می کنیم یا در بدترین حالت این است که با یک جار و جنجال حسابی، به اصطلاح دل مان را خنک می کنیم.
به قول یک ضرب المثل قدیمی ایرانی که می گوید: “هر چه بگندد نمکش میزنند… وای به روزی که بگندد نمک”
وای از زمانی که به جایی می رسیم که دیگر «دوست دشمن شونده» دیگر نه شخص است، نه گروه نه حتی اهالی یک شهر، بله درست حدس زدید یک دولت یا یک حکومت نابکار و نادانیست که کشور و وطن مان را تسخیر کرده و ما را مجبور به اطاعت از قوانین کذایی و از خود درآوردی می کند. اینجاست که حسِ درماندگی و بیچارگی را با تمام وجود می توان تجربه کرد.
می‌گویند انسان آزاد و رها آفریده شده ودارای اختیاراتی است به نام اراده، بله کاملا درست است ولی آیا حقِ استفاده از آن را هم داده‌اند یا مثل همیشه فقط یک شعار است در حدِ گفتار؟
این حکومت کذب جمهوری اسلامی ایران با ما مردمانش چنین کرده. با تحمیل عقاید پوچش، همه را از جمله من و بسیاری از هموطنانم را به دلیل نداشتن حقِ آزادی بیان، از کشور و موطن خویش رانده و به مناطق دیگر هُل داده. حتی مزدورانش در کشورهای همسایه هم دست از سر خیلی از افراد بر نمی دارند.
و اما آیا اینجا پایان درماندگی است؟ خیر محیط جدید جایی است که باید به دلیل پناهنده شدن درآن کشور، به تمام قوانینش احترام بگذاریم و هر چه می گویند بگوییم چشم. و وقتی درمصاحبه‌ها از ما می‌پرسند چرا کشورتان را ترک کرده‌اید، جواب مشترکی که همۀ ما درد کشیدگان داریم این است: چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم؟
در غربت زبان مان کوتاه است، دست و پای مان، راکد و بی حرکت مانده و صرفا مانند یک مجسمۀ متحرک هستیم که نفس می‌کشیم و زمان را محاسبه می کنیم و از روی دلخوشی به همدیگر نویدِ “به آزادی نزدیک شدیم” را می دهیم.
به قدری این داستان غم انگیز و دردناک است که تا زبان یا قلم، شروع به حرکت می کند، یارِ همیشه وفادارش که چشم است، به طور اتوماتیک، باران پاک و معصومش را به تأئید از جملات حُزن انگیز فرو می بارد تا بلکه آبی باشد بر آتش قلب گُر گرفته. اما افسوس که این درد بی درمانست و چاره‌ای نیست جز انتظار کشیدن و درمانی نیست جز امید داشتن و راهی نیست جز صبور بودن.
کاملا واضح است که اگر بخواهم وارد جزئیات شوم این داستان به چه تراژدیِ تلخی تبدیل خواهد شد و من بیزارم از اینکه با گفتارم، اشک بر چشمان هم نوعانم بیاورم، اما چه کنم که حقیقتی است اجتناب ناپذیر و بدانید که چه واقعیت هایی که ناگفته باقی مانده و خواهد ماند.
چه بیوه زنانی که سخت کوشیده‌اند که برای حفظ آبرویشان و ترس از قضاوت شدن و ترس از تبدیل شدن به الگوهای نا بهنجار برای فرزندانشان؛ شب ها سرِ گرسنه بر بالین گذاشته‌اند و با خفت و خواری دست و پنجه نرم کرده‌اند تا شکم فرزندشان را سیر کنند و همیشه دَم فرو بسته و هیچ نمی‌گویند.
چه خانواده هایی که در غربت و پناهندگی نتوانستند تاب بیاورند و از هم پاشیدند.
متاسفانه پناهندگی واژه‌ای شده که تا جایی اسمی از آن می‌آید، همۀ کسانی که تجربه‌اش کرده‌اند، چهار ستون بدن شان می لرزد و با زبان بی زبانی می‌گویند: لطفا راه دیگری را برای رهایی انتخاب کنید.
حال دوستان عزیز، به نظر شما چون دوست دشمن است، چه چاره‌ای میتوان اندیشید؟!

 

Facebook Comments Box

About ادیتور

Check Also

نشست نوروزی سازمان زنان ایران

اختر قاسمی، سازمان زنان ایران به سرپرستی سرکار خانم هما احسان مراسمی را برای نوروز  …

عکس روز؛ همه چیز در یک قاب: امنیت، اقتدار، مدرنیته و آزادی 

عکس روز؛ اخیرا این عکس در شبکه های مجازی پخش میشود که زیر آن نوشته …

One comment

  1. به غیر از بخشش چه کاری میشه کرد ، اکثر مردم مثل ما اهل انتقام نیستند پس به خودمون آسیب میزنیم حالا بهتره به جای شکایت ببخشیم تا همه چیز تموم بشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *