اخبار خوب، اخبار بد
جمشید گشتاسبی
مبارک باشد این پیوند
همایون باشد این پیوند
گرامی باشد این سوگند
شکوفا باد بر لب هاتان
همواره این لبخند
همایون باد، همایون باد، همایون باد.
عروس و داماد هم تکرار می کردند هرچه را آخوند از روی تیکه کاغذی که دستش بود می خواند. فیلم مراسم عقد یکی از جوانان فامیل بود با حضور تنها چهار تا پنج نفر از بستگان نزدیک که همراه با پیامی کوتاه و تلفنی فرستاده بودند:
” بابک و شبنم هم در این ایام با عقدی کرونائی زندگی مشترک را آغاز کردند.”
مراسمی متفاوت، خلوت، با حفظ فاصله های توصیه شده اما قشنگ و جمع و جور. داماد، خود سرودی را بر تیکه کاغذی نوشته به آخوند داده بود تا واژه هائی زیبا بر کلیشه “فی المدت المعلومه علی مهرالمعلومه” یا “قبلتو” و از این قبیل سایه اندازند و سرودی نو و متفاوت را توشه راه سازند و چرا که نه! چرا عهد و پیمان بستن برای یک زندگی مشترک بر بستر واژه هائی موزون در قالب شعر ننشیند؟ زیبائی و عشق، این روزها از به قول معروف “نان شب” واجب تر است. این روزها که همه با تلفن هایشان آژانس های خبری کرونائی شده اند و آدم احساس می کند مدام تلخی و تندی اخبار بد بر روح و روانش تازیانه می زند خبر خوب و متفاوت کیمیا بها شده.
همین که ببینی عبارت “همایون باد” بر زبان یک محضردار سنتی جاری شده انگار هوائی تازه کرده ای.
هوای تازه گاهی اصلا به اکسیژن و نیتروژن ربطی ندارد. خبر خوب هوای تازه است، درهای باز به روی رستگاری و شادی همگانی ست، باز شدن قفل هاست. چیزی که این روزها کیمیاست. بدی احوال ما در این ایام اینست که انگار باید برای همه چیز تعریفی تازه پیدا کنیم چون به شدت در محاصره و مخاطره باید ها و نباید ها قرار گرفته ایم. محالات دیروزی امکان وقوعی در امروزها و این روزها می یابند حتا اگر همیشگی نباشند. مثلا می شنویم این روزها، خیابان خواب ها را در سانفرانسیسکو در هتل های خالی جای داده اند. ورزشگاه ها تعطیل اند، آرایشگاه ها نیز. برای اصلاح موی سر و آرایش هم وارد حوزه ممنوعیت ها می شویم. آرایشگاه مکانی عمومی ست و جای عمومی در اذهان ما این روزها همانا جائی ست که احتمال دارد اهریمن کوچولو کمین کرده باشد.
من نیز در این میان موهایم را به قیچی و شانه و ماشین ریش تراشی در دستهای همسرم سپردم. طولانی تر از زمان آرایشگاه رفتن بود اما توام با آرامش بیشتری بود و ایضاً چاشنی غُر زدن های او که می گفت: ”چقدر وول می خوری؟! بیچاره اون بابای سلمونی که رو سر تو کار می کنه!” و هر از گاهی هم با فشار انگشتانش سرم را در حالتی که می خواست قرار می داد. هرچه بود برای من تجربه جالبی بود. دیگر آموخته ایم که از دل ساده ترین اتفاقات روزمره حسی از شادی چسبیده به ایمنی داشته باشیم.
آرایشگاه خانگی خیلی بیشتر به دلم نشست وقتی همسرم ضمن کار برایم تعریف کرد آنچه را که از دوستش شنیده بود. “نازی” گفته بود همسایه شان زوج آمریکائی سالمندی هستند که همیشه سر و صدا و های و هوی نوه هاشون که بیشتر روزها پیش آنها بودند در کوچه می پیچیده اما از زمان شیوع کرونا ساختمان آن ها شده بود خانه ی ارواح؛ خاموش و سوت و کور تا دیروز که گویا تولد مامان بزرگه بود، بچه ها با چهره های پوشیده در ماسک هدایای شان را آوردند، پشت در خانه گذاشته بودند و با انبوهی بادبادک و کاغذ رنگی هائی که به شکل ماسک برش داده بودند، درهوا تکان می دادند. از پشت شیشه به مدت نیم ساعت تولدت مبارک و ترانه هائی که به نظر می رسید باید از موارد مورد علاقه پیرمرد و پیرزن باشد خوانده اند. چیزی نمی گذرد که همسایه ها هم با آنها همخوانی می کنند و کوچه را شور و شادی خاصی فرا می گیرد.
جوهر آدمی از جنس شادی ست اما دریغا که این روزها جوهر اطلاع رسانی در باب این ویروس از وحشت و نگرانی شکل گرفته و لذا گریز از اخبار بد سخت شده. تهدید سلامتی و حضور شری تازه و جهانی اخبار را مصادره کرده تا جائی که حتا اخبار مبتذل و سرگرمی های سبک و عامه پسند را هم تا حدودی عقب رانده. همه جا کرونا در اول صف حضور دارد.
یکی می گفت تا دیروز “عشق چیست؟” بیشترین جستجو در گوگل بوده اما امروز کرونا از آن سبقت گرفته. وقتی وارد سایت یاهو می شوی هم دیگر کمتر خبری هست که فلان خانم سلبریتی دیروز چه پوشیده بود یا بیکینی جدیدش شل و ول بوده و مرکز توجه دوربین پاپاراتسی ها! خبر غالب، اعداد و ارقام حضور و غیاب ویروسی ست.
مرگ دارد مفهومی آشنا و نزدیک می شود. این روزها بسیاری به آن می اندیشند. گاه فکر می کنم البته ما پیش از این هم مردمی ویروس زده بوده ایم. تیتر خبرهای ما ایرانی ها پیش از این هم غالباً فاصله ای نجومی با شادی و نشاط داشته و دارد. اگر ویروس چیزی غیر از خبری شوم و تهدیدی عام نیست، مگر فقر و فلاکت یا غم و اندوه در ابعاد و اشکال گوناگونش خود یک نوع ویروس نیست و نبوده؟
یکی از ایران می گوید بعضی ها نمی توانند محدودیت و ممنوعیت تجمع در سالن ها و یا باغ های مخصوص برگزاری مجالس عروسی را تحمل یا درک کنند و لذا در خانه دور هم جمع می شوند و به جشن و پایکوبی می پردازند. اما بعد خبر می آید که تعدادی از خانواده میزبان و جمعی از میهمانان، آلوده و سپس بستری شده اند یعنی ازدواج و آغاز یک زندگی نو از همان ابتدا بر بستر تلخی و نکبت و رنج شکل می گیرد.
به این ترتیب می بینی تیتر خبرها هم دارد مرزهای تازه ای را طی می کند: بیمارستان ها با واریته ای از کمبودها مواجه اند. ازدحام در بعضی مراکز درمانی و فقدان امکانات و تجهیزات پزشکی گونه ای شرایط آخرالزمانی ست. تلخی ایام و ترس ما هم در نوع خود به گونه ای عجیب و انحصاریست.
به گزارش یک خبرگزاری رسمی تست پنجاه نفر از میهمانان یک عروسی در روستائی در گوشه ای از ایران مثبت بوده یا جائی دیگر عنوان می شود علیه برگزار کنندگان دو مجلس ترحیم که فاصله گذاری در محل را رعایت نکرده اند اعلام جرم شده است. به نظر می رسد این روزها بعضی ها به گونه ای جنون آمیز تحمل محدودیت ها را ندارند و شگفتا برای مردمی که سالهاست با انواع محدودیت ها سر کرده اند ظاهراً حالا دیگرخیلی افت دارد جلوی یک موجود میکروسکوپی کوتاه بیایند!
در این میان هم بعضی ها همیشه ناقل و راوی اخبار بدند. گویا بعضی از ما به گونه ای عجیب عادت کرده ایم خبر بد را سریع به دیگری اطلاع دهیم. در این روزهای کرونائی بیشتر اذیت می شوی وقتی صبح از خواب بیدار می شوی و تلفنت را از حالت خاموش خارج می کنی و دینگ دینگ دینگ خبرت می کند پیام داری و وسوسه می شوی پیش از آنکه دست و روئی بشوئی ببینی چی را از کی دریافت می کنی و لحظاتی بعد پیام درگذشت “کشاورز”، دریابندری، فرزانه تأئیدی، انیو موریکونه آهنگساز و یا فلان دوست دوران تحصیلی ات چون یک سیلی ناگهانی استرس و اضطراب و اندوهی را زیر پوستت می دواند. روز را با غم آغاز کردن، این روزها بسیار پیش می آید.
اینقدر که روی آمار تلفات، مبتلایان، شفایافتگان و یا چگونگی تلاش پزشکان برای مقابله با کرونا تمرکز می شود، فجایع اجتماعی دیگر محل توجه نمی شوند.
در همین دوران هراس و خطر ابتلا در گوشه و کنار عالم است که قلب خواننده جوان زنی در ترکیه پس از دویست و هشتاد و هشت روز اعتصاب غذا در اعتراض به استبداد و احکام ضد بشری دولت اردوغان از طپش باز می ایستد و خبرش هم مرکز توجه نمی شود. دو تن از دوستان و همکاران او در همان گروه موسیقی نیز بعد از او در پی اعتصاب غذایی طولانی تر از او از پا در می آیند.
“هِلین بولِک” خواننده “گروپ یوروم” با ویروس ارتجاع و استبداد درافتاده بود. تلخ است هرآینه بیندیشیم اگر از کرونا می مرد شاید بیشتر محور توجه بود و در آمار به روز و جهانی یک فاجعه به حساب می آمد.
آیا همه ی حواس ها پرت شده؟! قطعآ چنین نیست کما اینکه از بعضی عزیزان هم پیام هائی داری که به جهاتی حالت را بهتر می کند. کم نیستند عزیزانی هم که این روزها علیرغم همه ناملایمات و محدودیت و مشکلات، دریچه ی دلشان رو به زیبائی و معرفت گشوده است. یکی برایت نقاشی می فرستد، طرحی را که خودش کشیده. یکی عکسی از خوراکی ابتکاری به تو می دهد. یکی کتابی را به شکل پی دی اف برایت می فرستد و بسیاری هم به سیاق گذشته همچنان از این سو و آن سو خلاصه ای را کپی کرده با تو به اشتراک می گذارند. همه را که بفشاری و بتکانی، به جوهر زندگی امروز می رسیم: ترس و امید.
از یکی پیامی داشتم حاوی نقلی از “آلبرکامو” در کتاب “طاعون”. به نظرم آمد متناسب با حس و حال این روزهای کرونائی ست:
“آه! کاش زلزله بود! تنها یک تکان است و بعد هم تمام می شود… مرده ها و زنده ها را می شمارند و دیگر کار تمام است. اما این مرض لعنتی! حتی کسانی هم که دچارش نیستند آن را در قلبشان دارند.”
جمشید گشتاسبی
کالیفرنیا، جولای 2020