ریش!
انشای سیزده سالگی من در شیراز
مهدی قاسمی
در این بلاد ریش همسنگ طلاست. با این تفاوت که طلا رو با زحمت به دستش میارن، اما ریشو با کلک.
بچه ننه اصغر که باباش چپقی بود و خودش دایم الخمر، حالا گذاشته ریش و شده درشکه چی دربار و زیر انداز حاکم کیش.
آری ای برادر این نه جنگ است، بچه ننه اصغر خیلی زرنگ است.
قصاب زیر بازارچه که سیبیلاش هم چون خادم مسجد سید ابوالوفای شیراز کلفت و نوک تیز بود، حالو چون گوشت و دنبه چرب به چنگش افتاده و می خواد به خلق الناس با استخون قالب کنه، ریشی گذاشته به بلندای فلک و گاهی چهار چارک.
آری ای برادر این نه جنگ است، قصاب زیر بازارچه خیلی زرنگ است.
چوپان ده بغلی ما دارد ریش. اونجا هرکه ریشش بیش، میشش بیشتر، هرکه میشش بیش، شیرش بیشتر، هرکه شیرش بیش دوغش بیشتر، هرکه دوغش بیش زورش بیشتر، هرکه زورش بیش بامش بیشتر، هرکه بامش بیش، برفش بیشتر، هرکه برفش بیش نفتش بیشتر، هرکه نفتش بیش سرما کی خورد؟ بهر قرصی نان دعوا کی کند؟
آری ای برادر این نه جنگ است، چوپان ده بغل زرنگ است.
القصه، این ریش چه طبیعی و چه ز پشم میش خورد به درد هر که خواهد فراموش کند دین و ایمان خویش. همان گونه که مست می شود آدمی از عرق کیشمیش، سرمست دروغ می شوی ز پس و پیش با ریش!
مهدی قاسمی
۱۳۶۵