نگاهی به نمائی 5
بچه دبیرستانی بودم که “راز کیهان” رادیدم. فیلم “اُدیسه فضائی: 2001” ساخته ی استانلی کوبریک کارگردان “اسپارتاکوس” را میگم.
اوایل فیلم صحنه نبرد میمون ها ختم شد به نمائی از سلاح میمون فاتح، تیکه استخوان درشتی که او سرمست از پیروزی به هوا پرتاب کرد. در نمائی اسلوموشن، استخوان چرخی زد و چرخی خورد تا صحنه قطع شد به نمای سفینه ای که به آرامی در آسمان پیش می رفت.
من نوجوان، آن روز سرمست از این تقطیع سینمائی شدم که چه زیبا تکامل را نشان داد! شور و نشاط تکامل هم زیر پوستم می لغزید و بفهمی نفهمی شاید کمی هم غرور قاطی ش بود که جوهر زندگی همین است. تکامل. حرکت به جلو و ترقی
پنجاه سال بعد وقتی این نقاشی دیواری را دیدم دوربین را در ترکیبی اینچنین به سویش نشانه رفتم و با خود فکر کردم جوهر زندگی پیش از نبرد میمون ها و بعد از آن پس از سیاحت انواع سفینه ها در آسمان و انگار فردا و پس فردا و فرداهای دگرمان هم از ترس است.
این قدر که حالا به ترس می اندیشم و هراسی که به اشکال مختلف از در و دیوار زندگی انسان معاصر بالا می رود اصلا به تکامل فکر نمی کنم.
حضور ترس را پا به پای نیازهای خود نمی شود انکار کرد. این روزها انگار ترس ها مدام دارند رویاهای ما را پس می زنند. ترس از جان سختی استبداد. ترس از ماراتن نان بدو، تو بدو. ترس از ناامنی. نه اینکه دزد قراره بیاد خونه و زندگیتو بچاپه. ترس اینکه با گریم دیپلماسی، هویت و تاریخ و فرهنگت را به مناقصه می گذارند. ترس از گرمی و رونق بازار مصادره.
من می ترسم. حالا دیگر من هم می خوام فریاد بزنم.
باید رویا ها را زیست نه ترس ها را.
به قول خانم دوروتی تامپسون، روزنامه نگار آمریکائی سالهای جنگ دوم جهانی: ” تنها و قتی نمی ترسیم زندگی را آغاز می کنیم.”
جمشید گشتاسبی