پورمزد کافی (منظر)
“در کوی تو”
بی تو نه منم در همه روزان و شبانم
سر گشته ی کوی تو و بر بسته دهانم
ایام شد و مژده ی وصلی نرسیده ست
از لاله رخ و سلسله ی لاله رخانم
کو نطع که جان بر سر جانان بگذارم
مست از قدح نرگس تو جامه درانم
در کوی تو از مستی ی خویشم حذری نیست
طرحی ست ز آتش که منش جمله زبانم
آری که من از دایره ی نار گذشتم
گو تش بدرد هر چه پلشتی که در آنم
۸
بر بام دلم پای نهادستی و رفتی
باز آ و می از طره ی گیسو بچکانم
بی نرگس شوخت به سر آید سمن و گل
خونین شودم باغ و بخشکد گل جانم
ای مهر تو انگیزه ی بشکفتن هر گل
می باش که جان بر سر مهرت بفشانم
زینگونه که گل از غبنت جامه دریده ست
وقتست که دل بگذرد از جان و جهانم
تا منظر از آیینه ی رویت بشود مست
یک لمحه از آن نرگس جادو بنشانم
آن نقطه ی پرگار که جود نگه توست
دامی ست که من مرغ گرفتار همانم
اکتبر ۲۰۱۹، آلمان