#اختر_نیوز:
سرگذشت آفتاب مجموعه ای از روایت های گوناگون زنان ایرانی که چه در ایران و چه پس از ترک و فرار از ایران در ترکیه از تبعیض و خشونت و تحقیر علیه زنان رنج می برند. سرگذشت آفتاب زندگی زنان تبعید در ترکیه است که به کوشش افسانه رستمی داستان گونه ثبت شدند.
اختر نیوز ضمن سپاسگزاری از نویسنده هر هفته یک بخش از این سرگذشت ها را منتشر میکند.
سرگذشت آفتاب – 4
افسانه رستمی
همیشه همین طور بوده است و بعد از این هم همین طور خواهد بود اگر ما برای هر آنچه که حقمان است نجنگیم. اگر از ترس آبرو و صرفا به خاطر حرف دیگران از خواسته هایمان بگذریم.
من ناچار بودم برای گریز از فضای بسته ای که در آن زندانی بودم به زندانی بزرگتر فرار کنم به نام زندگی مشترک .
زن اگر مردی را نداشته باشد که عاشقش باشد و وجود پراز مهر و عاطفه اش را با عاشقانه هایش نوازش کند پژمرده می شود و مثل یک گل ریشه هایش خشک می شود.
تمام تلاشم این بود که درسم را تمام کنم. با وجود این که ذره ای همسرم را دوست نداشتم و احساس پوچی بیش از اندازه داشتم از این ازدواج، اما سعی میکردم که هر طور شده زن خوبی باشم.
زن خوب از نظر اجتماعی که در آن زندگی می کردم. یعنی مطیع اوامر همسر و خانواده همسر، حرف گوش کن خلاصه زنی که از نظر من برده وار هر آن چه در نام زندگی مشترک دیکته می کنند را بدون کم و کاست انجام دهد.
یک هفته ای از ازدواجم گذشته بود که همسرم به من گفت به یکی از شهرهای بندری برای کار مهاجرت کنیم. این در صورتی بود که من دانشجوی ترم یک بودم و امکان گرفتن انتقالی نداشتم. اولین اختلاف من و همسرم سر این مسئله شروع شد. اصرار من به ماندن کنار خانواده همسرم برای درس خواندن، و فشار تمام خانواده ها (خانواده من و همسرم) برای ترک کردن دانشگاه و همراه شدن با ایشان.
من گوشم بدهکار نبود که نبود. تهدیدهای دیگران را نمی شنیدم و نه می خواستم که بشنوم. حتی مادر شوهرم به من گفت من اجازه نمی دهم اینجا باشی و همسرت در شهر دیگری تنها.
با هزار خواهش و تمنا و وعده و وعید اجازه دادند من ترم یک را تمام کنم.
همسرم استخدام شرکت نفت در یکی از شهرهای جنوب شده بود. در طول مدتی که نبود ما هیچ تماسی با هم نداشتیم. وقتی تماس می گرفت با همه حرف می زد جز من. در واقع ما حرفی هم برای گفتن به همدیگر نداشتیم.
امتحان های ترم یک که تمام شد همسرم برای دیدن خانواده اش آمد.
روز اول خواهرش برای ناهار دعوت کرد و تمام روز سرگرم بود با خواهر زاده هایش. و انگار من وجود نداشتم در آن جمع. حدودا ۱۰ روز مرخصی داشت. ما حتی یک بار با هم تنها نبودیم. من سعی می کردم بهش نزدیک شوم اما اون مرتب دوری می کرد.
وقتی اجازه تصمیم گیری برای آینده و زندگیت نداشته باشی و مجبور باشی بین بد و بدتر انتخاب کنی نباید منتظر نتیجه دلخواهت باشی. اجبار در انتخاب به هر شکلی نتیجه ای جز شکست ندارد.
ادامه دارد
Facebook Comments Box