پورمزد کافی (منظر)
(۱۵) “از این فلات پر اندوه”
اینجا دگر نشانه ای نیست
ماه
در زلالی شبنم می شکند
و تو
در آستانه ی گل به خاک می افتی
با جراحت بال پروانه
در گلوی روز
اینجا دگر نشانه ای نیست
کلاف سخن چنان بسته است
که خون از خراش قلم می چکد به خاک
و دلهره بر گیسوان شب چنگ میزند
اینجا دگر نشانه ای نیست
آیینه ها پرده های تکدرند
و رودبار بغض در گلبرگهای خاطره جاریست
نور گدازه ی سردی ست
که از منشور درد و دریغ میگذرد
اینجا دگر نشانه ای نیست
فصول سرد انهدام است
و شقایق نفرت
با قدیسانی پیر که بر مردنگاه بی مجال
قصیده های یاس می خوانند
اینجا دگر نشانه ای نیست
باغ کبود
لاشه ی پریشانی ست
و ابر سترون نیز رویای تلخ بهاران نیست
نسیم
زهر شرر باریست
بر عصب عاصی ی خاک
اینجا دگر نشانه ای نیست
زخمی ملتهب
در جان خورشید سوخته
شعله میزند
و تبسمی سرد
چو خنجری خونین
از شکوفه ی دهان میگذرد
اینجا دگر نشانه ای نیست
بیداری ی روز را
تعزیت گردانانند که می گردانند
با سرودی مهیب
برهنه به شهر
و مرگ
تاریخ روشن ستاره ها را
جویده است
اینجا دگر نشانه ای نیست
هول
بوسه می زند بر تبار عشق
و از اندام های خوشه ای ی برنج
عصاره ای تلخ بالا میرود
خاک
در فضای مات شقاوت معلق است
اینحا دگر نشانه ای نیست
نه ماه
نه سکوت
نه روز
تنها تالاب های عاطفه تبخیر میشوند
با این چنین
تقدیر توست
در مسیر ترد سحرگاهان
سلام عافیت بر جراحت گل
که بر زمینه ی آتش
با ققنوس قلب تو
زخمی نمیرود
۱۹ بهمن ۱۳۶۷ آلمان