بچه شر و شور و کله خراب و دعوایی بودم. کلاس اول راهنمایی، همان سالی که آخرش با معدل نه، یک ضرب مردود شدم. هر روزم یا دعوا یا فرار از مدرسه و سینما بود. معلمها از دستم شاکی و کلافه بودند. سال بعد که اومدم مدرسه ایگار پرونده مو گذاشتن زیر بغلم و جز اولین سر لیست سیاه مدرسهای بودم که خود مدرسه پاتوق بچههای دعوایی و شر و شور بود و تو کل شهر اسم در کرده بود!
خلاصه مهرماه که اومدم بابای خدابیامرزم اومد تو مدرسه و گردن کج کردن و خواهش و تمنا که باز منو ثبت نام کنند. آقای کوهپایه مدیر مدرسه که اولین جرقه زندگی منو اون زد، منو کناری کشید گفت: بچه، به خودت رحم نمی کنی به بابات رحم کن… منم یکهو مثل برق گرفتهها شدم و یکهوی انقلابی در من شد، طوریکه سال بعد با هفت بیست یک ضرب قبول شدم. شدم ضرب المثل سال های سال اون مدرسه. هر وقت آقای کوهپایه می خواست کسی رو مثال بزنه منو مثال می زد. این شد که تا دیپلم و دانشگاه و… تاکنونم را در همون حمایت و تکون مدیر مدرسه می دونم.
همون سال ها که من نوجوان پر زور و دعوایی بودم و البته از لات بازی دست برداشته بودم، معلم ورزش مون آقای ایوبی که بعدها شد مربی تیم ملی کشتی ایران، منو برد باشگاه کشتی. اولین بار سالن کشتی تیمور فروغی، سه راه شیشه گری یا محله همون لاینز. کشتی باعث شد که کمی اخلاق و رفتارم مشتی تر بشه و آروم و افتادهام کنه. با کشتی هفت بار قهرمان اول استان شدم و شش بار مسابقات قهرمانی کشور رفتم.
کشتی گیر خوبی بودم ولی خوب امکانات مالی خوبی نداشتم، بچه پایین شهر بودیم و بی امکانات. یادمه اولین باری که به بابام گفتم کفش کشتی می خوام، خودش با من اومد و تو پاساژ کازرونی ها خیابان داریوش شیراز برام یک کفش کشتی خرید، هنوز یادمه کفش مارک آسیا. چند سالی داشتمش ولی اوایل دو بنده نداشتم و با زحمت و کار در مغازه هادی ابزار فروش تونستم یک دو بنده رنگ آبی بخرم ولی رنگ قرمز نداشتم و برای مسابقات اوایل همیشه رنگ قرمز را بین مسابقات از دیگرون قرض می گرفتم.
می خواستم شرح چند تا از مسابقاتم و گذشت هامو و حق خوریها رو بخاطر فقر و نداشتن پشتیبان برایتان تعریف کنم. رییس هیئت کشتی وقت چند بار حق منو تو شرایط حساس خورد و تو روحیه من نوجوان خیلی تاثیر گذاشت. اولین بار تو سالن لاینز واسه انتخابی استان با یکی انتخابی داشتم که خانواده با نفوذی بودند و به هیات کشتی گاه کمک مالی می کردند. کشتی تو دو وقت سه دقیقهای بود. تایم اول یک امتیاز با خاک کردن حریف، گرفتم که کل بچههای محله لاینز که مثل خودم بچه پایین شهر بودند منو یک صدا تشویق می کردند. در وقت دوم حریف رو تو یک بدل فن به پل بردم که همون مسئول هیات که داور تشک بود، امتیازم رو نداد. چند دقیقه بعد تو یک فن دو امتیازی باعث شد به حریف دو بر یک ببازم. ولی در اصل باید من مسابقه رو چهار بر دو مسابقه رو می بردم. بعد از سوت پایان کشتی همه تماشاچیها هو می کردند داور رو. من چهارده سالم بود و با اشک و داد و قال اومدم بیرون و با چشم گریان با دوچرخه کهنهام مسیر باشگاه تا خونه رو گریه کردم. خلاصه حریف ناجوانمردانه رفت مسابقات کشوری و اتفاقا قهرمان شد.
بار دوم در مسابقات نوجوانان قهرمانی کشور در شیراز منو بخاطر یک غیبت ساده تو تابستان که سر کار می رفتم از تیم منتخب حذف کردند و من روز مسابقه از استان خوزستان که کشتی گیرشون سر وزن نرسیده بود، شرکت کردم. یادم میاد اون روزافتتاحیه مسابقات من پیاده از کوچه پس کوچههای خیابان منوچهری و کوچههای منتهی به ورزشگاه پنج هزارنفری بهداشت محله دروازه کازرون در حال حرکت بودم، درحالیکه یک نصفه نون سنگگ خریده بودم و داشتم تو خیابون می خوردم، درحالیکه ساک ورزشیام رو کولم بود، در همین حال همون رییس هیات کشتی رو دیدم از کنارم رد شد و دید که دارم نون سنگگ به دندون میکشم و به سمت محل مسابقه میرم. خوب پول نداشتم که مکمل یا پروتین یا غذای مقوی بخورم. البته یکمم خجالت کشیدم که منو بانون سنگگ توی دست در خیابون دید.
اون روز در اولین رقابت با کشتی گیری از مازندران با امتیاز دو بر یک و با سختی و هیجان زیاد پیروز شدم. سالن یک پارچه منو تشویق می کرد. اولین گام رو قوی برداشتم اونم با دوپینگ نون سنگگ! دومین مسابقه برحسب اتفاق با یک حریفی که چند ماه قبل در مسابقات استانی با امتیاز ۱۲ بر ۷ برده بودم و اون حالا عضو تیم استان شده بود، داشتم. اینجا بود که دوباره همون آقای مسئول اومد منو گوشهای کشید و گفت فلانی بخاطر تیم شهر و استانت این بازی رو بباز و اگر نبازی بخاطر اینکه بومی خوزستان نیستی، حذفت میکنم!
من مغموم که طرفدار و تعصب تیم شهرم را داشتم و نمی دونستم چکار کنم و از طرف دیگر می دونستم تلاش بکنم باز می برمش. ابتدا تصمیم گرفتم کشتی خودم رو بگیرم، مسابقه شروع شد و من تو چند فراز و نشیب و سرشاخ با یک فن اونو رو پل بردم داشتم اونو ضربه فنی میکردم که صدای همون آقا از کنار تشک بازبلند شد که چکار میکنی قاسمی؟!