گذری برحکایت موش و گربه
عبید زاکانی
تحلیلی از: مهدی قاسمی
هر سال مهر ماه و قبل از شروع مدارس، پدر من را جهت خرید دفتر و قلم همراه خودش یه بازار میبرد و همیشه از یک کتابفروشی که وسط بازار وکیل بود برای من دفتر و قلم می خرید. اولین بار پدرم برای من در همین کتاب فروشی خیلی قدیمی، کتاب موش و گربه عبیدزاکانی با همین عکس روی جلد که در تصویر می بینید، برای من خرید.
داستان خیلی جذاب موش و گربه در این منظومه، گربههای کرمان پس از بستن عهد و فریب موشان، عهد خود را میشکنند و جنگ بین موشان و گربهها در بیابانهای فارس درمیگیرد. لشگرکشی شاه موش ها به لشگر گربه و شکست و اسیر کردن شاه گربه و نهایتا پاره کردن طناب ها توسط گربه و لت و پار کردن موش ها توسط شاه گربه در پایان داستان.
داستان نثر و شعر زیبای عبید زاکانی:
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
در ادامه لافهای شاه موش ها:
گفت کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد
که شود روبرو بمیدانا
گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام
عفو کن بر من این گناهانا
مست بودم اگر گهی خوردم
گه فراوان خورند مستانا
خلاصه گربه آن موش لاف زن را بکشت و بعدشم پشیمان شد. سر به مسجد گذاشت و لابه و گریه و فریاد وامصیبتا که پشیمانم…
دست و رو را بشست و مسح کشید
ورد می خواند همچو ملانا
بارالها که توبه کردم من
ندرم موش را بدندانا
خلاصه تا خبر به موش ها رسید همه شاد شدند که:
این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا
خلاصه جمع موشان با هدایا و تحفههای فراوان خدمت گربه رسیدند که تو کجایی تا شویم ما چاکرت و… به محض رفتن موش ها به خدمت، گربه جستی زد و جمله موش هارو بگرفت و خورد.
خلاصه موش ها غم زده و هراسان به خدمت شاه موش ها رسیدند که چه نشستی پادشاها که گربه عهد شکن شده و حرصش زیاد شده
سالی یکدانه می گرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا
خلاصه شاه موش ها هم لشگری برای جنگ با گربهها جمع کرد.
بعد یکهفته لشگری آراست
سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزهها و تیر و کمان
همه با سیفهای برانا
قاصدان به شاه گربهها در کرمان خبر رساندند که چه نشستی
خبر آوردهام برای شما
عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پای تخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که موش گه خورده
من نیایم برون ز کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد
لشگر معظمی ز گربانا
گربههای براق شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا
خلاصه در بیابانهای فارس دو لشگر به هم رسیدند و
آنقدر موش و گربه کشته شدند
که نیاید حساب آسانا
خلاصه طی حملهای برق آسا شاه گربه از فیل بیفتاد و اسیر شد و دست بسته به خدمت شاه موشها رسید
شاه گفتا بدار آویزند
این سگ روسیاه نادانا
شاه گربه در این لحظه به رگ غیرتش برخورد و ریسمانها رو بدرید…
موشکان را گرفت و زد بزمین
که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یکطرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزن تاج و تخت و ایوانا
غرض از این، قصه حکایت آشنای این روزگار است که چه موشانی دل به توبه و دوستی گربهها میبندند و قصد در افتادن با موش ها دارند. گربه همیشه دشمن موش است و بوده…