نگاهی به نمائی 8
جمشید گشتاسبی
برای افزایش حداقل حقوق به خیابان آمده بودند.
برخلاف هموطنان کارگر من در هفت تپه، ماه ها که نه، حتی یک روز هم دستمزدشان عقب نیفتاده بود. آنها کمی بیشتر از آنچه داشتند می خواستند.
پلیس شهر هم جلیقه ی ضد گلوله تن نکرد. نقاب نزد. مدرن ترین باتوم ها را دست نگرفت. به هیچ گونه اسپری یا امکانات پرتاب گاز آشک آور مجهز نشد.
هیچ مقامی هم آنها را عوامل بیگانه یا عناصر تحریک شده ی قدرت های خارجی نخواند.
آن روز اساساً در هیچ نشریه یا بلندگوئی هم لغاتی چون “اغتشاش” و “آشوب” به کار برده نشد.
دموکراسی را کف خیابان می دیدم و مثل “ندید بدیدها” بدون وقفه عکس می گرفتم. و راستی مگر نه اینکه دموکراسی یعنی مردم، همه ی آحاد جامعه؟
اگر دموکراسی باشد توضیح و تفسیر و اما و اگر نمی خواهد؛ معترض باید دیده شود و سخنش شنیده شود. آسمان هم به زمین نمی آید.
کودک پائین عکس در سمت راست مرا بی اختیار یاد مالکوم ایکس انداخت و آنچه او در بیوگرافی اش گفته بود:
” من خیلی زود یاد گرفتم که فریاد زدن در اعتراض می تونه موفقیت آمیز باشه. خواهر و برادرهای بزرگتر از من پیش از مدرسه گاهی اوقات می آمدند و تقاضای بیسکویت یا چیز دیگه ای می کردند و مادرم بی صبرانه به آنها می گفت: نه! من اما، فریاد می کشیدم و جنجال می کردم تا چیزی را که می خواستم بگیرم. به خاطر میارم که چگونه مادرم از من می پرسید چرا نمی تونم مثل ویلفرد پسر خوبی باشم؟ اما من پیش خودم فکر می کردم ویلفرد به خاطر خوب و آروم بودنش غالباً گرسنه می ماند. بنابراین خیلی زود یاد گرفتم که اگر چیزی می خواهی بهتر است سروصدائی راه بیندازی.”
کارگران هفت تپه دیریست از زیادی “ویلفرد بودن” خسته و متضرر شده اند. فریاد زدن، حق آنهاست.
هنگام تحریر این یادداشت هفتاد روز گذشته که اعتصاب کرده اند. باید دیده و شنیده شوند.
جمشید گشتاسبی
.