سرگذشت آفتاب (7)، افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب (7)
افسانه رستمی

#اختر_نیوز:

سرگذشت آفتاب مجموعه ای از روایت های گوناگون زنان ایرانی که چه در ایران و چه پس از ترک و فرار از ایران در ترکیه از تبعیض و خشونت و تحقیر علیه زنان رنج می برند. سرگذشت آفتاب زندگی زنان تبعید در ترکیه است که به کوشش افسانه رستمی داستان گونه ثبت شدند.

اختر نیوز ضمن سپاسگزاری از نویسنده هر هفته یک بخش از این سرگذشت ها را منتشر میکند.

ماه آخر تابستان بود. هوا همچنان گرم و شرجی. طبق معمول هر روز حدودا ساعت ۱۰ صبح از اتاق بیرون رفتم، شیر آب را باز کردم پاهایم را در حوض فرو بردم. چون آب داخل حوض کمی گرم بود دستانم را زیر شیر آب گرفتم که خنکی آب شیر حالم را جا بیاورد.

با صدای چرخش کلید از جایم بلند شدم چند قدمی جلو رفتم. آقایی حدودا ۳۵ ساله با پیرزنی ریز نقش قدم به حیاط گذاشتند. با دیدن من لبخندی زد و گفت شما باید آفتاب باشید. من هم با لبخند جوابش را دادم و ساک کوچکی که در دست داشت را گرفتم و تا در اتاقش همراهیش کردم.

برگشتم شلنگ را برداشتم سراسر حیاط و راه پله را شستم و آب حوض را عوض کردم. آشپزخانه رفتم و چایی دم کردم و سینی چای را با کمی خرما برداشتم، پشت در اتاق بی بی وایسادم در زدم، مرد جوان در را باز کرد و بی بی با صدای بلند دعوتم کرد داخل.

چای ریختم و تعارف کردم. مرد جوان رو به بی بی گفت خدا را شکر همدم پیدا کردی.
چای را سر کشید و بلند شد گفت من باید برم. بی بی مرد جوان را بدرقه کرد و برگشت چمدانش را باز کرد، کیسه‌ای پلاستیکی دستم داد گفت امیدوارم خوشت بیاد. سوغاتی دستبند ظریفی بود با نگین‌های فیروزه‌ای. من زن خانه داری نبودم. حتی گردگیری و اتو کردن لباس هم بلد نبودم. اما سعی میکردم کارهای خونه را به بهترین شکل انجام دهم. ظهر به کمک بی بی پلو ماهی درست کردیم، ناگفته نماند دست بخت بی بی بینظیر بود.

حدودا ساعت ۱ ظهر بود که همسرم برای ناهار رسید. من میز را چیدم و همسرم مشغول صحبت کردن با بی بی بود در آشپزخانه. سر ناهار بی بی چند بار به من گفت دختر تو چرا غریبی میکنی اینجا غریبه‌ای نیست. با خودت تعارف داری؟ بی بی خبر نداشت که من همسرم با وجود زندگی زیر یک سقف چقدر بینمان فاصله هست.

من به بهانه جمع کردن میز و شستن ظرف‌ها رفتم اشپزخونه، اما دلم خیلی گرفته بود. کنار همسرم احساس ناخوشایندی داشتم. بی بی خسته راه بود بعداز ناهار خوابید. من هم سعی

 

Facebook Comments Box

About اختر قاسمی

فرزند نفت ام. در گچساران بدنیا آمدم و در مسجدسلیمان شهری که با نفتش، با شیره ی جان خود و مردم مهربانش ایران نوین را ساخت، بزرگ شدم. از سال 1984 در خارج از کشور زندگی میکنم. در آکادمی هنر در اشتوتگارت تحصیل کردم و بیش از سه دهه است که به کار رسانه، عکس و فیلم و فعالیت های فرهنگی و حقوق بشری مشغولم. به امید آزادی و برقرای دمکراسی در میهنم زنده ام و تلاش میکنم. آرزوی دوباره دیدن شهر عزیزم را دارم و دلم برای شقایق ها و کوه های شهرم خیلی تنگ شده ....

Check Also

سرگذشت آفتاب (30)؛ افسانه رستمی

سرگذشت آفتاب (30)  افسانه رستمی دوباره شماره را گرفتم، زنی که گوشی را جواب داد …

شادباش نوروزی همکاران تحریریه اخترنیوز (فیلم)

نوروزتان پیروز! شادباش نوروزی همکاران تحریریه اخترنیوز در پیام های یک دقیقه ای: Facebook Comments …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *