دلنوشته ای از دکتر پریسا قاسمی
برای دو زن فعال سیاسی؛
«افسانه رستمی» و «لیلا حسینیان»
که در ترکیه حکم دیپورت به ایران دریافت نموده اند
مقاله ای را که تقدیمتان میکنم، در مورد دو بانویی است که حدود هشت – نه سال پیش به کشور ترکیه پناهنده شدند و به واسطه اینکه برای دفاع از حقوق زنان، در ایران یا بهتر بگویم حقوق بشر و رها زیستن که این کمترین حق هر انسانی است در جامعه ی بشری، بارها و بارها مواخذه شدند و از سر اجبار، از موطن خود مهاجرت نمودند، بلکه بتوانند از طرق مختلف حق زنان را در دنیا، فریاد کنند.
اما به قول شاعر* “چون دوست دشمن است؛ شکایت کجا بریم”؟ با داشتن پذیرش از سازمان ملل باز هم دچار تعامل های امنیتی دو کشور ایران – ترکیه گشته و با تبانی این دو دولت، حکم دیپورت این دو بانوی عزیز و دلسوز که کاری جز خدمت به حقوق بشر، انجام نمی دادند را صادر نموده اند.
اکنون نوبت ماست که ذره ذره جمع شویم تا به اقیانوسی مواج تبدیل گردیم و این کشتی فرسوده که آخرین تلاش هایش را برای ماندن بر روی آب می نماید را در هم شکنیم.
ما میتوانیم؛
“من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه برمی خیزند”
همیشه با خود می اندیشیدم، کودکانی که در پرورشگاه ها بسر میبرند، بعد از اینکه به خانواده ای سپرده میشوند، حال که دیگر دغدغه ای ندارند، چرا به دنبال خانواده خود میگردند و حاضرند دنیا را زیر و رو کنند تا آنها را بیابند. اما اکنون که زنی ۴۹ ساله ی پناهنده هستم، جوابم را یافتم؛ آنها به دنبال هویت خویش میگردند. تاکنون نمیدانستم که هویت نداشتن چقدر عذاب آور و تحملش طاقت فرساست. شاید در اعماق وجودم، آنها را قضاوت کرده ام که اکنون به درد آنها دچار گشته ام. حال میفهمم که وقتی خانواده ای از در یتیم خانه به داخل ساختمان میرود و تمام کودکان چشم هاشان را به در و پنجره می دوزند و در کمال نا امیدی و پژمردگی، امیدی تازه در وجودشان شکوفا میشود؛ چه معنایی دارد. من در پناهندگی فهمیدم، انتظار کشیدن از مرگ بدتر است. فهمیدم بی هویت بودن چگونه شکنجه ای روحی و روانیست؛ فهمیدم وقتی بی پناهیم چقدر بی اهمتیم.
من زنانی را میشناسم که تمام زندگیشان را صرف نجات دادن وطن از دست اهریمن کرده اند، از تمام زرق و برق دنیا دل کندند و تمام وجودشان به لشکری پرقدرت تبدیل شد برای آزادی مام وطن اما میدانید چه نتیجه ای دریافت کردند؟ چیزی جز بازداشت و شکنجه و حبس دستگیرشان نشد و زمانی که به کشور مجاور پناهنده شدند و خواستند تا از راه دور به آگاه سازی دوست و برکندن دشمن، ادامه دهند بازهم نتیجه ای جز خیانت های پشت پرده و نصیب شان جز دشنه ای در پشت از طرف کسانی که حتی فکرش را هم نمیکردند، نشد. ناگهان دیدند که تنها مدرک هویتشان را هم با حیله و نیرنگ نارفیقان و نامردان، در کشوری غریب که هیچ پشتیبانی نداشتند، به نام قانون و با ناقانونی تمام، از چنگشان به در آوردند و آنجا بود که من فهمیدم بی هویتی هیچ ربطی به یتیم خانه و پرورشگاه ندارد، همه ی ما که در غربت نیز، هم چشم انتظاریم و هم پژمرده و افسرده، هزاران بار در جایگاه نا امن تر و بی پشتیبان تر بسر میبریم.
مادرانی که بچه های خود را به دندان گرفته اند و از ترس گزند دشمن همیشه در کمین، دنبال پناهگاهی امن میگردند. من به شخصه با تمام وجودم اعتراضم را در مورد این بانوان، از حنجره فریاد میزنم؛ افسانه و لیلا جان، هر چقدر بی احترامی و توهین و تحقیر شدید، هر چقدر نامهربانی دیدید، من و امثال من قدر زحمات شما را میدانیم و از اعماق وجودمان به شما عزیزان ارج می نهیم.
ایمان دارم که آدمهایی هستند که بال ندارند ولی همچون فرشتگان نجات، از شما عاشقان وطن، به درستی حمایت خواهند کرد.
بدانید همانطور که شما برای ما جنگیدید، ماهم برای شما هستیم. زنده باد آزادی
پریسا قاسمی
*سعدی