نگاهی به نمائی 9
جمیشد گشتاسبی
هر انسان تنهائی، خزیده در کُنج دنج رنج خود، خواه ناخواه فرزند کسی بوده یا هست. از هیچ نیامده که هیچ باشد اما در مسیر زندگی و در دل جامعه، به مقام “تنهائی” رسیده! و در همسایگی ما انگار که “دیگری” شده. یک “دیگری” تنها.
به هر روی چیزی در این میان، نیست شده یا دیده نمی شود که او را واداشته درمانده و وامانده به گوشه ای پناه برد.
ظاهراً چیزی برای اشتراک ندارد چرا که تنها دارائی او احتمالاً در این لحظه، تنهائی اوست و اینکه انگار بی کس است. هرچه هست از چیزی رنج می برد. غایبی دارد یا کمبودی. شاید احوالی، امکانی یا فقدانی ولو چند سکه ی پول خرد او را چنین تک و تنها به گوشه ای کشانده.
شاید دلی ناشاد یا غمی ناگفته یا حسی خصوصی و شاید تنها فقدان یک حرفه ی ساده، درآمدی اندک که بتواند فردا و پس فردا را برای او در حضور دیگری، مطمئن معنا کند.
چیزی در این میان کم است. چیزی که از سوی دیگر، امروز و هنوز در دنیای ما، در جهان پیشرفته ی ما بسیار است.
او تنهاست و تنهائی را به گمانم خانم پائولین فیلیپس؛ ژورنالیست آمریکائی به درستی “نهایت فقر” خوانده است.
هنوز و حتی در این هزاره ی سوم میلادی چه آسان یکی “دیگری” می شود. یک “دیگری” تنها.
چون گمان می کنم انگار بدیهی پنداشته ایم فقر و تنهائی را، هر بار و هر جا که می بینمش بی اختیار دوربین را نشانه می روم.
جمشید گشتاسبی