طنز تلخ
سلطانی جنگل
نوشته:مهدی قاسمی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا یک جنگلی بود با کلی حیوان و شیری جوان و قوی که سلطان جنگل بود. بر عکس همه قصه ها سلطان جنگل ما سلطان خوبی بود. باعث توسعه و آبادی جنگل شده بود. زورگو نبود، درنده نبود، خودخواه نبود. حیونهای جنگل هم به خوشی و خرمی زندگی میکردند. شیر سلطان هم تمام وقتش را برای جنگل و حیوانهای جنگل میگذاشت و به اموراتشان رسیدگی میکرد.
جنگل؛ آبادانی، سرسبزی، شادابی و رونق داشت و همه به کار و تلاش و شادی و رقص مشغول بودند. خلاصه؛ جنگل و حیواناتش خوش و خرم و آزاد بودند.
همانطور که قبلا گفتم شیر پیر به کنج عزلت و عبادت مشغول بود و از دنیا دل بریده بود.
جناب شیر از لحاظ من شما توانایی هدایت و کمک به حیوانات جنگل را دارا میباشی و شیر جوان، کم تجربه و در امورات سلطانی و جنگلداری ضعیف است. شیرجوان با دادن آزادی های بسیار، بی بند و باری را در جنگل رواج داده است. او فقط امکانات جنگل را به هدر میدهد، شما که از الطاف الهی همواره سرشار بوده و هستید و به خدا و قوانین الهی آشنایید، بهتر است که آستین همت بالا بزنید و با صحبت با حیوانات جنگل ضعف های شیر جوان را به آنها گوشزد کنید تا چشم و گوششان به حقیقت و خداجویی بهتر باز گردد.
خلاصه آنقدر روباه مکار مدام و مداوم در گوش شیر پیر خواند و تکرار کرد که شیر پیر امر برایش مسجل شد که واقعا فرستاده خداست و راهی جز نجات حیوانات جنگل و دور کردن آنها از گناه و دعوت به خداپرستی ندارد.
شیر پیر آن روز در حالی که در گودال آب جنگل خود را نگاه میکرد، تصویر یک شیر پیر با یالهای سفید شده و چنگالهای کند و شکننده را دید. کمی مایوس شد و آن روز ابتدا فکر کرد که رهبری این تغییرات از عهده اش بر نمیاید، اما خوب که فکر کرد فهمید که یک اسلحه بسیار قوی و موثر و یک نقاب فریبنده به نام مذهب بر چهره دارد که هر سپاه و لشگری را شکست میدهد. لذا با نقشه و برنامه همراه با همفکری و پشتیبانی روباه مکار در این کار مصمم شد.
از آن روز به بعد شیر پیر هر جائی که می نشست، در هر جمعی، جلسه ای و یا جشنی که در جنگل برگزار میشد به صورت علنی از شیر جوان بد میگفت و حیوانات جنگل را به خداپرستی و پرهیز از گناهانی دعوت میکرد که مسبب آنها را همه از سلطنت شیر جوان میدید.
گروه گروه و فوج فوج حیوانات بی درد به شیر پیر میگرویدند و مسبب همه بدبختی های نداشته شان را در سلطنت شیر جوان میدیدند.
تحریک ها و کارهای شیر پیر به گوش شیر جوان رسید، شیر جوان که بسیار قوی و با قدرت بود و نیز میتوانست در لحظه ای طومار شیر پیر را در هم بپیچد، بخاطر سن و سالش و ظاهر مذهبی اش و احترام به عقاید سایر حیوانات جنگل از مجازات شیر پیر چشم پوشید و فقط او را از جنگل تبعید نمود…
شیر پیر در تبعید هم دست از کارها و تحریکاتش برنداشت و با مدیریت روباه مکار، مقدمات از تخت به زیر کشیدن شیر جوان را با سلاح دین و همچنین وعده نان و آب و غذای مجانی و تضمین ارتقای دنیا و آخرتشان فراهم و بالاخره شیر جوان را از سلطنت خلع، و جنگلیان شیر پیر را با استقبالی پرشور از تبعید به جنگل باز گردانیدند…
صحبت های شیر پیر که بدینجا رسید و نیز از آنجایی که هر کدام از حیوانات همچون موش، خوک، اردک، میمون، جغد، آهو و… که هریک خود را ضعیفترین میدیدند و گمان میبردند که سلطانی و قصر موعود به وی تعلق خواهد گرفت، به این طرح رای مثبت دادند و به ایده شیر پیر آفرین گفتند.
روز موعود هزاران حیوان در جنگل دور هم جمع گردیدند تا شیر پیر و روباه مکار و گروه درندگان جنگل، سلطان جدید و البته ضعیفترین مستضعفان جنگل را معرفی کنند.
شیر درادامه گفت: همانگونه که میدانید امروز روز معرفی سلطان جنگل است، سپس بادی در گلو انداخت و با صدای خشن تری فریاد زد:
آیا در بین شما کسی هست که قبول نداشته باشد من ضعیفترین حیوان جنگلم؟!