مصاحبه با علیرضا اسیوند،بازیگر و کارگردان سینما؛ ما در مسجدسلیمان با فوتبال و سینما بزرگ شدیم، فرشید خدادادیان

مصاحبه با علیرضا اسیوند، بازیگر و کارگردان سینما

“ما در مسجدسلیمان با فوتبال و سینما بزرگ شدیم”

فرشید خدادادیان

پژوهشگر تاریخ نفت 

فرشید خدادادیان هنگام مصاحبه با علیرضا اسیوند هنرمند و کارگردان

معرفی: علیرضا اسیوند، هنرمندی مردمی و بی تکلف،با کارنامه ی هنری پرباری است که تجربیات خود در زادگاهش مسجد سلیمان، نخستین شهر نفتی ایران و خاورمیانه و مهد بسیاری از مظاهر مدرن از جمله”سینما”را با دانش آکادمیک درآمیخته و آهسته و پیوسته راه هنری خود را طی می کند.او از هر فرصتی برای بیان ظرفیت های فرهنگی هنری قوم بختیاری و پیشینه ی تاریخی مسجدسلیمان و نفت استفاده می کند و نسبت به مشکلات امروز زادگاه نیز بی تفاوت نیست.یکی از فرازهای این موضوع،تشبیه مسجدسلیمان به شهر میلیونرهای زاغه نشین در گفتگوی تلویزیونی با مهران مدیری در برنامه ی”دورهمی”بود که چند ماه پیش از تلویزیون ایران پخش شد. با این همشهری هنرمندم در مورد “سینما”، بعنوان یکی از رهاوردهای “نفت” در شهر اولین ها و تاثیری که هنر هفتم در شکل گیری شخصیت هنری او و دیگر هنرمندان مسجدسلیمانی داشته، گفتگو کردم….

 

  • جناب اسیوند،ضمن تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار داید،لطفا در ابتدا از تولد و دوران کودکی خودتان برایمان بفرمایید؟

با سلام و تشکر از دعوتت، من متولد اول اول آذر۱۳۳۶ در مسجد سلیمان و بچه ی محله ی”کلگه” هستم. مسجد سلیمان بعد از اکتشاف نفت در آنجا و آغاز شهرنشینی مدرن، محل همزیستی اقوام و طوایف مختلف بود و اقوام و حتی ملیت های مختلف در کنار یکدیگر به خوبی و صفا زندگی می کردند. محله ی ما،”کلگه”، یکی از مصادیق این همزیستی مسالمت آمیز بود. بختیاری ها، سده ای های اصفهان و عرب کمری ها در این محله با صمیمت در کنار یکدیگر سکنی گزیدند، زندگی کردند و نسل دومی در این شهر و این محله پاگرفت که دیگر اصالتش،”مسجدسلیمانی”بود. مادر من سده ای و پدرم از طایفه اسیوند بختیاری است.”سده”یا”سه ده”که قبل از انقلاب “همایون شهر”و بعد از انقلاب”خمینی شهر”نام گرفت، یکی از شهرهای استان اصفهان است که ساکنانش در آن ایام بیشتر به کار باغداری و کشاورزی مشغول بودند. به مرور و با رسیدن خبر فعالیت کمپانی نفت از طریق بختیاری هایی که بین خوزستان و چهارمحال و بختیاری و اصفهان در تردد بودند،خیلی از سده ای ها هم برای کار در کمپانی به مسجدسلیمان آمدند و بالای کلگه و کاروانسرا اقامت گزیدند. من در خانواده ای شبیه همه ی خانواده های آن روزگار، پرجمعیت بدنیا آمدم و با برادران و خواهرانم و بچه های کلگه که با آنها هم جز احساس خواهر و برادری نداشتیم، بزرگ شدیم. به دبستان رفتیم، بازی و شیطنت کردیم و در شهر اولین ها پا گرفتیم. من دبستان را در مدرسه “ثریا” که کمی بالاتر از بنگله (ویلای مسکونی سازمانی) دکتر نهاوندی، چشم پزشک خدوم و نام آور شرکت نفت در مسجدسلیمان قرار داشت، سپری کردم.

مانند هر انسان دیگری، خاطرات کودکی شیرین ترین نوستالژی زندگی من هستند. در عین سختی ها و مشکلاتی که بچه های محلات کارگری داشتند، ما برای شاد بودن بهانه های زیادی داشتیم و این شادی توام با کم توقعی را با دیگران نیز به اشتراک می گذاشتیم.

  • نخستین تصویرهای نفتی که در ذهن شما شکل گرفت مربوط به چه دوره و کدام موضوع بود؟

محله ی ما،محله ای کارگری بود. یکی از نخستین تصویرهایی که من از”نفت”در خاطر دارم گودال بزرگی بود که هر از چند گاه یک تانکر بزرگ در آن نفت سیاه خالی می کرد و زن های محله”پیت”(ظرف حلبی بزرگ) و دلو و کاسه بدست برای گرفتن سهمیه مصرفی و روشن نگاه داشتن اجاق آشپزی و کارهای دیگر دور آن جمع می شدند. مقدار کم این نفت پالایش نشده و خام که بوی تندش تمام محله را پر می کرد و متقاضیان زیاد محله،بیشتر مواقع منجر به درگیری خانم ها می شد. صحنه هایی تراژیک و در عین حال کمیک که تا مدتها در خاطر بیننده می ماند. نکته عجیب اینکه همان خانم هایی که با هم دعوا کرده بودند، کمتر از یک ساعت بعد کنار هم مشغول آشپزی و بگو بخند می شدند!در محله ی ما یک زن خیلی قوی بنام”دمدینه”(دایه مدینه) بود که بسیار انسان قوی بنیه و پر زوری بود. هیبت او که از سر تا پا نفتی می شد، در ذهن تصویرساز من، تبلور یک شیر زن محروم اما پر غرور بود که از هر مردی، مرد تر بود و در عین نیازمندی، به دیگران نیز کمک می کرد.

علیرضا اسیوند در رختکن تیم فوتبال نفت مسجدسلیمان در جریان یکی از مسابقات این تیم در تهران

مسجد سلیمان، دو گروه کلی شهروندان را داشت. کارکنان شرکت نفت و خانواده هایشان و گروه دوم بازاریان،کارگران کارهای غیر نفتی مثل خدمات ساختمانی و تعمیرگاه های مکانیکی و خدماتی و پیله وران. بنوعی حاشیه نشینانی که حقوق بگیر نفت نبودند، اما زندگی شان از قبال کارکنان نفت می گذشت. برای همین همه ی ما مسجدسلیمانی ها مستقیم و غیرمستقیم نفتی بودیم و جلوه های نفت در جای جای زندگی مان خودنمایی می کرد. خصوصا اینکه بسیاری از مظاهر زندگی مدرن در مسجدسلیمان فراهم بود.باشگاه های تفریحی و زمین های ورزشی،خیابان های جدول کاری و گل کاری شده و منازل زیبا، فروشگاه ها و بیمارستان و درمانگاه ها و استخرها و سینماهایی که ما را مسحور می کرد.

فوتبال، تفریح اکثر پسرهای مسجدسلیمانی بود و من و برادرانم هم همیشه یک پای فوتبال بودیم. خیلی از بچه های مسجدسلیمان ورزش و خصوصا فوتبال را ادامه دادند و به تیم های مطرح فوتبال در مسجد سلیمان و بعد از آن تهران رسیدند. از جمله برادرم”غلامرضا” که متاسفانه اخیرا و بدلیل همین بیماری منحوس”کرونا” او را از دست دادیم. او بازیکن پیشین تیم‌ های نفتون و نفت مسجدسلیمان بود و با تیم منتخب مسجدسلیمان، قهرمانی جام فلق را نیز کسب کرده بود. او بعدها به تیم بوتان تهران پیوست و سالها در این تیم نیز بازی کرد.خیلی های دیگر از بچه های مسجدسلیمان در طول تاریخ فعالیت این ورزش خوش درخشیدند. فعالیت های صنعت نفت در مسجد سلیمان رهاوردهای زیادی داشت. این شهر مهد فوتبال ایران است و مهد خیلی دیگر از مظاهر زندگی مدرن و فرهنگ جدید از جمله”سینما”…

  • یاد برادرتان زنده باد. همانطور که گفتید مظاهر مدرن در مسجدسلیمان زیاد بودند و از جمله”سینما”در این بین جایگاهی ویژه داشت.آشنایی شما با سینما چگونه بود؟
علیرضا اسیوند در کنار برادر مرحومش غلامرضا پیشکسوت و مربی فقید فوتبال

مسجد سلیمان چند سینما مخصوص کارگران و کارمندان شرکت نفت داشت که البته افراد غیر شرکتی را راه نمی دادند و ما مجبور بودیم با ترفندهایی خود را بین تماشاچیان سینما نفتون که کارگری بود، جا کنیم. مدتی بعد دو سینما با سرمایه گذاری شخصی نیز در شهر ایجاد شد. سینمای باشگاه مرکزی مخصوص کارمندان شرکت نفت و خارجی ها بود. شرکت نفت نشریه چهار صفجه ای منتشر می کرد که اخبار تولید نفت و گاز و گزارش های خدمات فرهنگی و اجتماعی و ورزشی را منتشر می کرد. همیشه یک صفحه، یا یک ستون نیز مربوط به معرفی فیلم هایی بود که خیلی هاشان بدون دوبله به زبان فارسی اکران می شدند. جنس کاغذ این بولتن ها، جنس خاصی بود. این نوع کاغذ و خصوصا ستون معرفی فیلم های به نمایش درآمده در باشگاه مرکزی و سینما نفتون و باشگاه ایران، همواره مرا به خود جلب می کرد و چند بار این مطالب را می خواندم.

سینماهای بقول امروزی ها”بخش خصوصی”در مسجد سلیمان هم یکی سینما”ستاره آبي” متعلق به آقایان عالیپور و فریدونی بود که پس از انقلاب با نام های”كوروش”و بعدتر با نام 22بهمن فعاليت مي ‌كرد. این سینما متاسفانه در جریان جنگ تحميلي دوبار مورد حمله موشکی و بمباران قرار گرفت و شنیدم که دیگر تغییر کاربری داده است. سینما ستاره آبی در خيابان اصلي و پرتردد شهر قرار داشت و از سينماهاي فعال قبل از انقلاب، با نزدیک به 500 صندلي در 2 طبقه بود.

سینمای دیگر که با سرمایه گذاری آقای عبدشاه در محله نمره یک و نزدیک مسجدجامع نمره یک ایجاد شد، سینما”ديانا” نام داشت که پس از انقلاب هم با نام”شهر فرنگ”فعاليت مي‌ كرد.

اولین فیلمی که من در سینما دیدم یادم نیست، اما یکی از اولین فیلم هایی که از طریق مدرسه ما را به دیدن آن بردند، فیلمی خارجی بود بنام “تیره تر از کهربا “بعدها در دانشگاه و در بررسی تاریخ سینما متوجه شدم که آن فیلم محصول سال 1970 میلادی در امریکا بود و کارگردانش “رابرت کلاوس” نام داشت.

پدرم عاشق سینما بود. او در بخش ساختمان سازی فعالیت می کرد و اوقات فراغت بعد از کارش، با کت شلوار شیک و مرتب، مشتری سینما دیانا بود. پدرم از طرفداران مرحوم محمدعلی فردین، هنرپیشه سینمای ایران بود و فیلم های او را از دست نمی داد. “سینما” هم در کنار فوتبال تفریح ما در دوران نوجوانی و جوانی و ایام دانش آموزی در دبیرستان بود و البته سینما رفتن پول می خواست! من،خصوصا در ایام تابستان و تعطیلی مدارس با پدرم سرکار می رفتم. درآمد روزانه ام را که می گرفتم بعد از استحمامی با عجله،خود را به سینما می رساندم.

من طرفدار فیلم های اکشن بودم و از دیدم صحنه های اکشن لذت می بردم. تقریبا همه ی نوجوان های هم سن و سال من اینگونه بودند. هرچقدر پدرم شیفته ی”فردین”بود، من “بیک ایمانوردی” را دوست داشتم.

برگشت من و دوستانم از سینما، تازه اول داستان بود. حالا باید با آب و تاب صحنه های فیلم را برای آنها که نیامده و ندیده بودند، بازسازی می کردیم و شب خاک آلود و عرق کرده و گاه خونین به خانه می رفتیم و تازه باید تنبیه مادر و پدر را هم تحمل می کردیم، اما ارزشش را داشت. جادوی پرده سینما ما را مسحور خود می کرد و از تقلید لحن صدا گرفته تا تقلید مدل راه رفتن و لباس پوشیدن، ما را به سوپراستارهای آن روز سینما نزدیک می کرد. سوپراستارهایی با چهره ها و صداها و رفتار خشن و مردانه. کلاه و لنگ”فرمون”و کفش پاشنه دار”قیصر”، تردستی”جان وین” در کشیدن کلت از کمر و نگاه های عمیق”چارلز برانسون”،وهم و ترس کلاغ های فیلم های”هیچکاک”که شبیه کلاغ های روی تیر برق های کلگه در زمستان های سرد مسجدسلیمان بودند و چهچه های”ایرج”روی لب های”فردین”و پدرم که هیچگاه از من نپذیرفت که ایرج بجای فردین می خواند!

؛؛…آره خودش لاله که نمی تونه بخونه! فردین خودش می خونه بچه؛ این را پدرم می گفت که شیفته ی فردین بود و از صداگذاری چیزی نمی دانست، یا شاید ترجیح می دا

مخروبه باقی مانده از سینما ستاره آبی در مرکز شهر مسجدسلیمان پس از بمباران در ایام جنگ و تغییر کاربری پس از آن

د که چیزی نداند!

سینما رفتن ما البته مصائب و مشکلاتی هم داشت. در قانونی نانوشته که هنوز هم علت آنرا نمی فهمم، نوجوان های محله های”نفتون” و “نمره یک” با بچه های دیگر محلات که برای دیدن فیلم به سینما نفتون یا سینما دیانا می رفتند، رفتار دوستانه ای نداشتند. همیشه بهانه ای برای دعوا و درگیری پیدا می کردند. خصوصا اگر تنها می رفتی. هر محله مرزی نامرئی داشت که وقتی وارد آن می شدی، به احتمال زیاد باید کتک می خوردی!

نفتون،سینما و نمره یک بازار و سینما داشت و محل تردد بودند و ما از این می سوختیم که کلگه هیچ چیز نداشت تا کسی به آنجا بیاید و ما هم حق میزبانی را به مدل آن روزگار ادا کنیم. اما ارزشش را داشت. کتک خوردن برای سینما شیرین بود! البته این را هم بگویم که همین نوجوان های خروس جنگی بزرگتر که می شدند در قانون رفاقت و دوستی مردم مسجدسلیمان، تبدیل به دوستانی یکرنگ شده و با شرمساری به خاطرات درگیری های نوجوانی می خندیدند.

  • شیرین ترین خاطره ای که از سینما در ایام نوجوانی برایتان مانده کدام است؟

من به محض اینکه چشم مادرم را دور می دیدم، خانه را تبدیل به سینما می کردم. از سطل های زباله اطراف اتاق آپارات سینما دیانا و سینما نفتون، قطعاتی از فیلم های سی و پنج میلیمتری یافته بودم و با آنها در خانه به همبازی ها نمایش می دادم.

اتاق را تاریک می کردم. با دهان، صدای مارش سرود ملی را در می آوردم و همه بچه ها را مجبور می کردم شبیه آغاز نمایش فیلم در سینما، سرپا بایستند. بعد با آینه شکسته کوچکی از نور خورشید که از زیر دراتاق می تابید،تصویر یک فریم از فیلم را هرچه بود روی دیوار گچی اتاق انداخته و داستان فیلم را با تلاش برای تغییر لحن و صدا در هنگام ادای دیالوگ هرکدام از شخصیت ها، تعریف می کردم. صحنه های بزن بزن با مشارکت تماشاچی ها شور و هیجان پیدا می کرد و”دیش”،”دیش”صدای مشت های نمادینی بود که به طرف یکدیگر پرتاب می کردیم. صحنه های کافه و حرکات موزون هم متخصص خودش را داشت و یکی از بچه ها به خوبی آنرا اجرا می کرد. معمولا مادرم همیشه قبل از پایان نمایش می رسید و جارویش روی کمر من فرود می آمد و پایان فیلم بدون دیدن THE ENDروی دیوار گچی فرا می رسید!

؛؛…بچه نا اهل خونه رو کردی مطرب خونه، بذار بابات بیاد تکلیفت رو روشن می کنم…؛ این را مادرم، کلافه از به هم ریختگی اتاق و بوی عرق بچه ها در فضای بسته ی اتاق کوچکمان می گفت و ما پس از فرار به کوچه همچنان درگیر همزاد پنداری با شخصیت های مثبت و منفی فیلم بودیم. ما زندگی مان را بازی می کردیم.

سینما دیانا (شهر فرنگ) مسجدسلیمان

خواهرم چند وقت پیش آن قطعات بریده بریده ی فیلم ها را در انباری خانه مان پیدا کرد و برایم فرستاد و خیلی خاطرات برایم زنده شد. بریده هایی که سرنوشت مرا با سینما گره زدند.

همزاد پنداری ما مسجدسلیمانی ها با شخصیت فیلم های سینمایی جلوه های دیگری نیز داشت. چند سال پیش همشهری هنرمند من و شما آقای “حسین مددی” مستندی ساخت بنام “شهر اولین ها” که نریشن (گفتار متن) فیلم را من خواندم. جایی در این مستند یکی از همشهریان که چهره ای فتوژنیک و سینمایی هم داشت، تعریف می کرد که بعد از دیدن فیلم های وسترن، سوار بر اسب و اسلحه شکاری در دست به سمت خط آهن قطار در”تمبی” می رفتند و در زمان حرکت قطار، اطراف آن با سرعت به حرکت درآمده و در حالی که لوکوموتیو ران و سرنشینان ایرانی و انگلیسی قطار تشویق شان می کردند و برایشان دست تکان می دادند،آنها خود را در صحراهای آریزونا و در تعقیب قطار حامل شمش طلا می پنداشتند. او،”جان وین”مسجدسلیمان بود!

 

  • بسیار هم خوب و عالی. فعالیت هنری شما اما با تئاتر شروع شد.

بله با همان تجربه های بازآفرینی صحنه های فیلم، استعداد بازیگری من شکوفا شد. سال ۵۸ و در سن 22 سالگی من در تئاتری به کارگردانی هنرمند پیشکسوت مسجدسلیمانی استاد حشمت قاسمی، با نام “آنجا که ماهی ها سنگ می شوند” نوشته ی استاد خسرو حکیم رابط بازی کردم. نویسنده در این نمایش نامه وضعیت اختناق سالهای دهه چهل را همراه با مخالفت های یک مرد به تصویر می کشید. نمایش مذکور تصویری بود از حرکت صنعتی شدن استعمار پسند از یک سو و از طرفی خیزش جامعه ی کارگری برای به راه انداختن قیام های مردم سالار و خداباور. این تئاتر بسیار مورد توجه قرار گرفت. این را بگویم که در کنار سینما،تئاتر هم در مسجد سلیمان فعالیت داشت و علاقه مندان فراوانی نیز یافته بود.

شروع جنگ تحمیلی زندگی همه ما را تحت تاثیر قرار داد.سال1362 برادرم”شاپور”که سه سال از من کوچکتر بود در لباش سربازی و در راه دفاع از وطن، جان خود را فدا کرد و من و خانواده را در غمی عظیم فرو برد. مرگ برادرم شوکی بزرگ برای خانواده ما بود و من هم تا چند سال بعد از نظر روحی آمادگی ادامه فعالیت هنری ام را نداشتم. به تهران آمدم و همانطور که قبلا در جایی گفته ام 10 بار امتخان کنکور دادم تا در رشته ای که می خواستم پذیرفته شوم. لیسانس بازیگری و فوق لیسانس کارگردانی تئاتر گرفتم و طی این سالها نیز در تئاتر، سینما و تلویزیون به کار مشغولم. در تمام این سال ها من در کنار مطالب ارزشمندی که در دانشگاه و از اساتیدم آموختم، از سینما، نفت و مسجدسلیمان نیز متاثر بودم.

ما در مسجدسلیمان با فوتبال و سینما بزرگ شدیم و امروز نیز تمام آنچه زیستیم در نظرمان مانند پرده ی سینما تکرار می شود و از سویی با دیدن حال امروز مسجدسلیمان، بیش از گذشته به گذشته پر فروغ شهر اولین ها می اندیشیم….

علیرضا اسیوند در برنامه دورهمی مهران مدیری در تلویزیون مسجدسلیمان را شهر میلیونرهای زاغه نشین نامید

 

  • شما با رویکردی متاثر از همین حساسیت نسبت به مسجد سلیمان و دانش سینما مدتی پیش در یکی از برنامه های “دورهمی” آقای مدیری، مسجد سلیمان را شهر ملیونرهای زاغه نشین نامیدید. تمثیلی که از سوی مسجدسلیمانی ها با استقبال ویژه روبرو شد؟

کاش از جانب کسانی که می توانند برای مسجدسلیمان کاری کنند استقبال می شد! بله “میلیونر زاغه نشین”فیلمی انگلیسی به کارگردانی”دنی بویل”برگرفته از رمان یک نویسنده ی هندی است که سال 2009 برنده جایزه اسکار شد.

وقتی آقای مدیری از”مسجد سلیمان”و شرایطش پرسید، بر اساس آنچه می دانستم همشهریانم را میلیونرهای زاغه نشینی نامیدم که روی دریای نفت در محرومیت زندگی می کنند. غیر قابل کتمان و روشن است که حال”مسجدسلیمان”خوب نیست و امیدوارم هرکس می تواند برای احیای این شهر کاری بکند و آستین همت بالا بزند.

علیرضا اسیوند در برنامه دورهمی مهران مدیری در تلویزیون، مسجدسلیمان را شهر میلیونرهای زاغه نشین نامید

همانگونه که گفتم من فوتبالی هستم.تیم نفت مسجدسلیمان وقتی در تهران بازی دارد،سعی می کنم حضور پیدا کنم و تشویق شان کنم.تا قبل از حضور تیم نفت در لیگ برتر خیلی ها در تهران و شهرستان ها نمی دانستند حتی مسجدسلیمان کجاست!حضور این تیم باعث شده شهری که مهد فوتبال ایران است،در بالاترین رقابت های این ورزش در سطح کشور حضور داشته باشد.به شهرهای مختلف برود.تیم های بزرگ به مسجدسلیمان بروند.پخش زنده تلویزیونی بگیرد.ببرد،بیازد،مساوی کند و دیده شود.این ارزشمند است و طبیعی است که با حمایت های بیشتر می تواند بهتر نیز کار کند.

  • جناب اسیوند از وقتی که اختصاص دادید سپاسگزارم و برای شما آرزوی موفقیت روزافزون داریم.در پایان لطفا از برنامه های بعدی کاری تان نیز برایمان بفرمایید

من پس از سالها بازیگری و دستیاری کارگردانی،نخستین فیلم تلویزیونی(تله فیلم)خود را بنام”مندیر بارون”(منتظر باران)به نویسندگی آقای مهدی سجادپور و تهیه کنندگی آقای مرتضی رحیمی،کارگردانی کردم.در این فیلم به آیین”هل هله کوسه”(تمنای باران)در بین بختیاری ها توجه می شود.من چند طرح و فیلم نامه داستانی و مستند نیز با موضوع”نفت”و”مسجدسلیمان”در دست آماده سازی و تکمیل دارم که امیدوارم شرایط و فرصت ساخت آنها،ترجیحا در خود لوکیشن مسجد سلیمان فراهم گردد.

همه ما به آن شهر مدیونیم.همه ایران به مسجد سلیمان مدیون است.

Facebook Comments Box

About اختر نیوز

Check Also

“سید علی” دریغا که بیست سال پیش کس نفهمید چه گفتی!؟ “فرشید خدادادیان”

دلنوشته ای با دلی دردمند از اعلامیه امارت اسلامی افغانستان برای «سید علی صالحی» عزیز …

سوخت بران را نسوزانید! فرشید خدادادیان

سوخت بران را نسوزانید! فرشید خدادادیان نمی دانم هیچگاه سیستان و بلوچستان بوده اید یا …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *