نگاهی به نمائی 17
جمشید گشتاسبی
در انجمن عکاسی، یکی تا عکس را دید گفت: خیلی جالبه.
او از اعضای قدیمی انجمن عکاسی شهرمان بود. کسی که غالباً از گل ها و گیاهان عکس می گرفت. عکس هائی زیبا به جهات تکنیکی و هنری. برای من هم جالب بود که این کار من به نظر یک عکاس متبحر و متخصص در ضبط زیبائی گل ها جالب بوده.
گفت: این کی هست؟
گفتم : یک هیچکس شاد.
و بعداً به این هیچکس درون عکسم و خنده اش که فکر کردم، به خودم نهیب زدم که هیچکس با خنده “هیچکس” نخواهد بود. مگر نگفته اند که لبخند حتی زمانی که بر لبان یک مرده هم می نشیند، باز هم زیباست؟ آیا زیبائی می تواند با هیچ و هیچکس مناسبتی داشته باشد؟ … او هم کسی بود. کسی بود تنها و بی چیز اما شاد، در آن لحظه.
فارغ از شرایط اجتماعی و در دل فردیت انسانی، جانمایه ی زندگی و میل به بودن در ساده ترین و کوچک ترین شادی های زندگی متجلی می شود. شوری در حیات و هستی ماست که بیش از هر چیز از جنس شادی ست؛ فعل و احوالی مصادره ناپذیر.
او شهروندی بود که می خندید. و به همین سادگی یکی می تواند تجسمی و تصویری باشد از کمی شادی. و باز هم به همین سادگی و در همین قاب برای من کافی بود تا با کلیکی از لحظه ای شاد عکسی بگیرم و در خلوت خود به امکانات و فرصت های دریغ شده از بسیارانی در میهنم برای اندکی شادی با نوعی حسرت بیندیشم.
به گمانم می شود خنده، این کنش ساده و دلپذیر انسانی را کنار “شقایق” شاعرمان گذاشت و به یاد داشته باشیم تا خنده هست زندگی باید کرد.
و تا شاهدی هستم بر اندکی شادی، هر جا که باشد دوست دارم تصویرش را ثبت کنم.