اتحاد، از واژه تا واقعیت
کوروش زمانی
نویسنده در این مجال تلاش کرده تا حاصل مطالعهی افکار عمومیِ جامعه ایران، با استفاده از گفتگو در محافل عمومی و همینطور بررسی نظرگاههای ایرانیان در شبکههای اجتماعی، دیدگاه ساکنین داخل کشور در مورد عوامل مؤثر در عدم شکلگیری اتحاد و یکپارچگی در داخل و خارج بین مردم و اپوزیسیون را بازتاب دهد. این مطالعه در حقیقت انعکاس باورهای بخشی از جامعه ایرانی داخل کشور است در مورد نحوه عملکرد جریانهای مخالف داخلی و خارجی.
بر کسی پوشیده نیست که اتحاد میان احزاب و گروههای اپوزیسیون، از ضرورتهای پیشبرد اهداف جریانهای مخالف در هر کشوری به شمار میرود. این اتحاد، اپوزیسیون را برای رویارویی با هر نوع انحراف در سیستم قدرت، یکپارچه کرده و آن سیستم را از هرگونه دستاندازی و تعرض به منافع ملی بازمیدارد و دلسرد میکند. تجربهی دیگر کشورها در این زمینه نیز نشان میدهد که پیشرفت اهداف اپوزیسیون درگِرو اتحاد جریانهای مختلفی است که اهدافی مشترک را دنبال میکنند.
در حقیقت اتحاد پایدار میان گروههای مخالف، از جمله مهمترین پیششرطهای براندازی نظامهای دیکتاتوری و توتالیتاریسم است که همواره در تلاش برای خودمشروعیتبخشی، سرکوب عمومی به بهانه انحراف از عقاید مذهبی و ایجاد شکاف در میان جریانهای مخالف خود هستند. از این رو فقدان اتحاد و انسجام، نتیجهای جز شکست برای اپوزیسیون و قدرتگیری حاکمیت را در پی نخواهد داشت.
البته نباید فراموش کرد که طرح انتقاد از موضع حفظ انسجام، اصلاح امور و پیشبرد اهداف اپوزیسیون، بسیار سازنده خواهد بود چرا که انتقاد دلسوزانه، میتواند جنبهی اصلاحکننده در بدنه اپوزیسیون داشته باشد وگرنه باعث تضعیف آن جریان خواهد شد؛ اما باید میان انتقاد و تخریب، مرزی قائل شد تا باعث ناامیدی نگردد و گسست را در بین جریانهای مخالف رژیم و مردم ایجاد نکند. بطور کلی انتقاد از برخی موضوعات در جهت اصلاح و بهبود امور، باعث برطرف شدن چالشها خواهد شد؛ نکته اینجاست که انتقاد، نباید به دستاویزی برای کارشکنی و سنگاندازی بدل شود.
در وضعیت کنونی، اتحاد بین اپوزیسیون و جامعه بهعنوان موضوعی حیاتی مورد توجه قرارگرفته است و شاهزاده رضا پهلوی نیز به عنوان شخصیتی شاخص در بدنه اپوزیسیون جمهوری اسلامی، بارها بر این نکته به عنوان رمز موفقیت و تداوم مبارزات خشونتپرهیز تأکید کرده است. وی همچنین به تکرار ایجاد اتحاد میان جریانهای مخالف نظام ولایت فقیه را بسیار مهم دانسته است. این موضوع به اندازهای دارای اهمیت بوده که وی طرحی به نام «پیمان نوین» ارائه داده تا تمامی جریانهای مخالف جمهوری اسلامی اعم از جامعه ایران، احزاب، سازمانها و گروهها را به همگرایی بر سر اقدامی مشترک دعوت کند. یادآوری میشود که شعار اتحاد، تنها مربوط به ماههای اخیر نیست بلکه به عنوان چالشی دائمی و سیاستی راهبردی طی چهار دهه گذشته همواره مورد توجه قرار داشته است.
به عبارت دیگر شکلگیری اتحاد، اپوزیسیون را در پیگیری سیاستها و برنامههای آینده یاری میکند و به بدنه و رهبران آن دلگرمی و قدرت میبخشد تا با امید به آینده و اتکا به متحدان خود، دسترسی به پیروزی را تسریع کنند. این یکپارچگی به شکل مستقیم، ثبات درحرکت رو به جلو را در پی خواهد داشت و این ثبات، پیششرطی اساسی برای توسعه و پیشرفت اهدافی است که در نهایت به پیروزی منتهی خواهد شد.
اهمیت وجود اعتماد میان اپوزیسیون و مردم
پیشبرد اهداف براندازانه، نیازمند اصول اعتماد و اعتقاد دوسویه بین مردم و اپوزیسیون است. اگر اپوزیسیون بخواهد اقدامی انجام دهد باید شفافیت در رفتار و برنامههای خود داشته باشد و اگر جنبشهای داخلی قصدی برای مبارزه داشته باشند، میبایست در ابتدا عزم خود را به نمایش بگذارند. اصول نامبرده موجب میشود که هر دو طرف دیدی یکسان به موضوع براندازی داشته باشند و در قبال هدفشان مسئولیتپذیرتر رفتار کنند. اگر حداقل یکی از طرفین به طرف دیگر اعتماد نکند، هیچیک از برنامهها و اقدامات به سرانجامِ مورد انتظار نخواهد رسید و چهبسا اثری معکوس در پی خواهد داشت. در حقیقت اپوزیسیون برای اجرای برنامههای خود ناگزیر به جلب اعتماد جامعه است تا پتانسیل جریانهای اجتماعی را در جهت تقویت توان لازم برای رسیدن به اهداف مبارزاتی در اختیار داشته باشد. اگر اپوزیسیون با یکدیگر و جامعه دست در دست هم ندهند، یقیناً گذر از سدّ ولایت فقیه امکانپذیر نخواهد بود؛ بنابراین دستیابی به این مهم، نیازمند مؤلفههایی چون یافتن نقاط اشتراک، گفتگو بر سر مسائل مورد اختلاف، رعایت احترام چندجانبه و صیانت از اعتماد ایجادشده در بین اپوزیسیون و جامعه و همینطور تلاش برای همگرایی هر چه بیشتر نیروها و شخصیتهای تأثیرگذار در میان جنبشهای سیاسی، مدنی، کارگری، صنفی و فرهنگی در داخل کشور است زیرا جمهوری اسلامی در چهل و یک سال گذشته نشان داده است که از هر شیوهای برای ایجاد شکاف میان جریانهای اپوزیسیون با یکدیگر و مردم، در جهت ضربه زدن به مخالفانش استفاده میکند.
موانع شکلگیری اتحاد
بطور کاملاً واضح، جامعه ایران تحت سلطهی رژیمی قرار دارد که برای اداره امور، از فرمول توتالیتاریسم (انحصارطلبی و تمامیتخواهی) استفاده میکند؛ گرچه بدیهی است که تنوعی گسترده از فرهنگها و تفکرات سیاسی- اجتماعی در کشور جای دارند و در مقابل نظام حاکم مقاومت میکنند، اما دارای دو بخش اصلی هستند که کشمکش اساسی بین این دو در جریان است. بخش اصلی که تمام منابع اجتماعی، قدرت سیاسی، اقتصاد و رسانه را در دست خود گرفته و بر هر سه قوا تسلط کامل دارد؛ در مقابل تودههای جامعه هستند که به واسطه وجود جنبشهای گوناگون، یک پای این کشمکش ایستادهاند.
بنابراین بطور کلی میتوان سه جریان اصلی را در بخش تودهها در نظر گرفت:
۱- جریان ناسیونالیسم که تفکراتشان پدید آمده از عشق و مهر به فرهنگ، نژاد، زبان یا تاریخ و سرگذشتشان است که از بازار آزاد سرمایه نیز استقبال میکند و نیمنگاهی به غرب دارد.
۲- جریان اکثریت که شامل مردم عادی و قشر کارگر است که تنها مطالبه و دغدغهشان دسترسی به عدالت اجتماعی و حقوق حداقلی است.
۳- جنبش ملی- اسلامیها که تار و پودشان با ایدئولوژی اسلامی در هم تنیده شده است.
اینجاست که باید دید آیا با چنین تنوعی در تودهها، امکان همگرایی با یکدیگر وجود دارد و آیا اساساً تمایزهایشان با دیگر جریانها حقیقی است؟ برای نزدیک شدن به پاسخ، لازم است نگاهی گذرا به این سه جریان داشته باشیم.
جنبش ناسیونالیسم که در میان اقوام ایران بسیار گسترده است اما شاخصترین آن، بخشی از جامعهی شمال غرب ایران در بخش آذربایجان و کردستان است که خود را جزیی از جریان ناسیونالیسم به شمار میآورند اما بیشتر از آنکه ملیگرا باشند، پیرو اصطلاحِ خودساختهی «ملیتگرایی» هستند و در عمل سهم سرمایهداری منطقه را از مرکز میخواهند. هدف اصلیشان بورژوازی بومی و سرمایهداری خودشان است که البته در کنار آن، همواره صداهایی واضح از تمایل به فدرالیسم قومی و تجزیهطلبی نیز به گوش میرسد.
جنبش دیگر مردمان عادی هستند که از فشارهای گوناگون و سرکوب، بانام مقدسات به تنگ آمده و میخواهند با کرامت انسانی و آزاد زندگی کنند، اما در مقابل، جریانی در جامعه حاکم است که نمیگذارد تلاشهایشان به ثمر برسد؛ در حقیقت این اسلامِ سیاسی است که برای استمرارش باید دست به سرکوب تودهها بزند. «از انقلاب اسلامی تحت رهبری روحالله خمینی به عنوان شخصیت شاخص آن میتوان بهعنوان نقطه عطف اسلام سیاسی نام برد.»
سومین جنبش، ملی- اسلامیها هستند که البته این جریان هم از گستردگی برخوردار است. این جریان اکیداً خود را در تقابل با ساختارهای سیاسی سرکوب در نظام حاکم نمیبیند و تنها بخشی از آن، به فردگرایی در نهاد قدرت اعتراض دارد. قبل از انقلاب به تمرکز قدرت در دست شاه و در زمان حال به انحصار قدرت در دست خامنهای معترض است. این جنبش بهشدت سنتگرا است و از منسوخترین متُدهای اجتماعی بر پایه آموزههای مذهبی تبعیت میکند.
حال با کمی توجه به توضیحات بالا در خصوص سه جریان اصلی موجود در جامعه ایران، باید دید آیا میتوان چشمانداز روشنی از ائتلاف و یکپارچگی را در داخل کشور متصور شد؟
– بخشی از جامعه که هیچگونه اعتقادی بر ملیگرایی و وطندوستی ندارند و با تعاریف و واژههای جعلی، با توهم «ملیتگرایانه» خود، در تلاش برای دستیابی به اهداف قومی هستند.
– جنبشی که از بطن چهل و یک سال سرکوب و تبعیض سر برآورده و همواره خون میدهد بدون آنکه تریبون، پول، قدرت و رهبری داشته باشد؛ و یا جنبشی که با اعدام و سرکوب موافق است، هرگز نمیتواند ایدئولوژی را از خود جدا کند و در عمل بههیچ وجه زیر بار یک سیستم سکولار دمکراسی نخواهد رفت؟
آنچه بهروشنی میتوان دریافت، نبود یکپارچگی بین مخالفان داخلی، به دلیل تصویر کاملاً متفاوتی است که هر یک به واسطه ایدئولوژی و دیدگاهشان دارند؛ اما دیالکتیک پیشرونده و تبادل نظر در میان آنان لازم است تا جایی که امکان شکلگیری تحولی اساسی در نظرگاهها و سیاست هر یک از آنها به وجود آید.
اما در مورد اپوزیسیون برونمرزی چطور؟
پاسخ این پرسش هم بازمیگردد به ماهیت جریانهای مخالف خارج از کشور که بهاختصار مورد بررسی قرار خواهم داد.
– برخی از اپوزیسیون اساساً ساختارشکن نیستند و قصد براندازی رژیم را نیز ندارند و فقط در تلاش برای جلب افکار عمومی برای رسیدن به بنیاد قدرتاند.
– برخی از اپوزیسیون کاملاً در پی تغییر رژیم در ایران هستند اما خود را رهبر و آلترناتیو جمهوری اسلامی میدانند و به دیگر جریانهای مخالف باور ندارند.
– بخشی دیگر از اپوزیسیون به واقع در تلاش برای براندازی رژیم ولایتفقیه هستند و همواره از هیچ اقدامی در پیشبرد این هدف فروگذار نکردهاند.
اما بُعد دیگری از اپوزیسیون نیز وجود دارد که در حقیقت بازوی جمهوری اسلامی در خارج از کشور است و مأموریتش برهم زدن تعادل هر جریان مخالفی است که در حال توانمندسازی خود و همفکرانش است.
برای اینکه دید روشنی از عملکرد اپوزیسیون خارج از کشور داشته باشیم، لازم است نگاهی به فعالیت این مخالفان در سالهای اخیر بیندازیم.
چهار دهه تجربه نشان داده است که اپوزیسیون خارج از کشور وظایف خود را در حد انتظارات و ظرفیتهایش در قبال جامعه و جنبشهای داخلی انجام نداده است. در طول چهل و یک سال گذشته، همواره شاهد افراد، گروهها و احزابی بودهایم که در نقش اپوزیسیون ظاهر شدهاند اما با گذر زمان، در کنار استمرار مخالفت خود با رژیم جمهوری اسلامی، شمشیر مخالفت با دیگر جریانهای اپوزیسیون را نیز از رو بستهاند و رسماً به اپوزیسیونِ اپوزیسیون تبدیل شدهاند.
متأسفانه جریانهای مخالف، بیش از مبارزه با استبداد ولایتفقیه، خود درگیر نزاعی بودهاند که از اختلافات شخصی و سلیقهای گرفته تا جنگ بر سر تعیین سیستم آینده، آلترناتیوسازی، خودرهبرپنداری، دشمنانگاری و دیگر مسائلی که تنها اتلاف انرژی، واپسگرایی و خشنودی رژیم ولایت فقیه را از وضعیت پیشآمده به همراه داشته است؛ بطور کلی میتوان گفت: پافشاری بر نظرات و سلایق شخصی، با در اولویت قرار دادن منافع تشکیلاتی در مقابل مصالح ملی به دلیل فقدان برنامهای جامع و روشن به علت عدم اطلاع از واقعیتها و باورهای حال حاضر جامعه ایران، خود یکی از موانع اصلی و بزرگ سد راه یک اتحاد فراگیر به شمار میرود.
اکنون سؤال اینجاست که آیا ما از گذشته تا حال، با فقدان اپوزیسیون مسئول روبرو بودهایم و نیروهای مخالف در خارج از کشور، کارآیی لازم را نداشتهاند؟ پاسخ یقیناً «خیر» است. برخی از شخصیتها و جریانهای قدیمی و ریشهدار اپوزیسیون در عرصهی روشنگری و افشای جمهوری اسلامی در سطح داخلی و بینالمللی، با گفتمانسازیهای علمی، فرهنگی و سیاسی، به ویژه در حوزه دموکراسی و حقوق بشر، با ترویج فرهنگ دمکراتیک، هزینههای هنگفتی را متحمل شدهاند، تلاشهای ارزشمندی انجام دادهاند و ارتباطات مؤثری را از طریق رایزنی با شخصیتهای تأثیرگذار سیاسی در دیگر کشورها برقرار کردهاند که در این مورد میتوان به «شاهزاده رضا پهلوی» به عنوان یک شخصیت سیاسیِ شاخص و همینطور به «حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات)» به عنوان یکی از احزاب پرتلاش و موجه در بین جریانهای مخالف خارج از کشور اشاره کرد.
البته همانطور که قبلتر اشاره شد، توجه به این مسئله لازم است که در طول چهل و یک سال گذشته، جمهوری اسلامی نیز دست روی دست نگذاشته و با هر شیوهای از جمله گسیل نیروهای تحت امر خود به خارج از کشور، با هدف تشکیل و تأسیس اپوزیسیوننماها، در صدد تضعیف و عقیمسازی و هدر دادن زحمات اپوزیسیون، با استفاده از حربهی تخریب بوده است که با ایجاد تفرقه بین جریانهای مخالف خارج از کشور و ترویج بدبینی جامعه نسبت به اپوزیسیون به پیشبرد اهداف خود پرداخته که این تاکتیک با ترفندهای مختلف کماکان نیز ادامه دارد؛ اما همچنان گمان میرود که توانایی و ظرفیتهای اپوزیسیون به لحاظ کمّی و کیفی بیش از مواردی است که اشاره شد. از این رو پنجره انتقاد همواره به روی اپوزیسیون خارجنشین باز است و جای ساعتها گفتگو و کارشناسی جهت بازنگری و آسیبشناسی این مقوله وجود دارد.
اما پرسشی که بطور ویژه همواره از درون مطرح بوده این است که جمهوری اسلامی برود تا کدام نیرو جایگزین شود؟
واقعیت این است که اپوزیسیون برانداز پس از چهار دهه فعالیت، همچنان بر سر اینکه دیگر جریانها مفید بودهاند یا مخرب، نظام پادشاهی بهتر است یا جمهوری، دولت در تبعید تشکیل بشود یا خیر و… اختلاف نظر دارند که این تمرکز بر روی نقاط اختلاف و در مقابل عدم تمرکز بر روی نقاط اشتراک، باعث ایجاد خلاء اتفاقِ نظر در تصمیمگیریهای کلان شده است. هرچند که برخی از اختلافات در این سطح، نشانه پویایی احزاب است، اما به شرط آنکه خارج از فضای مناقشه، بر سر چهارچوبی مشترک به توافق رسیده باشند که این چهارچوب چیزی نیست جز به توافق رسیدن بر سر یک آلترناتیو بالقوه که بتواند رهبری جریانهای برانداز داخلی و خارجی را ساماندهی کند.
یکی دیگر از دلایلی که باعث عدم شکلگیری اتحاد بین جریانهای مخالف برونمرزی شده، نگرانی از به حاشیه رانده شدن پس از براندازی نظام ولایت فقیه است که به نظر میرسد این نگرانی به دلیل نبود ثبات و قدرت لازم در میان برخی جریانهای مخالف خارج از کشور شکلگرفته است؛ اما هیچیک از این جریانها حاضر به تأیید وجود این نگرانی به دلایل حیثیتی نیستند. این نگرانی شاید به دلیل پیشینهای باشد که در دوران پس از انقلاب ۵۷ شاهد آن بودهایم. در آستانه انقلاب ۵۷، جریانهای اپوزیسیونِ شاه فقید، با هم متحد شدند تا انقلاب را به پیروزی برسانند. در آن زمان همه نیروهای مذهبی و کمونیستی در اتحاد با هم علیه پادشاهِ وقت اقدام کردند؛ در بخش نیروهای مذهبی، نهضت آزادی، هیئتهای موتلفه اسلامی، جامعه روحانیون تهران و… به همراه ملیمذهبیهای مستقل مانند جاما، حزب ملل اسلامی در کنار چپگرایانی چون حزب توده ایران، چریکهای فدایی خلق، مائوئیستها و حتی تروتسکیستها، نیروهای چپ مذهبی شامل سازمان مجاهدین خلق ایران و ملیگرایان متشکل در جبهه ملی ایران حضور داشتند اما با پیروزی انقلاب اسلامی و قدرت گرفتن جناح حاکم، دیگر احزاب و سازمانها که حرفی برای گفتن داشتند، یا از دایره قدرت حذف شده و کنار گذاشته شدند و یا تجزیه و در نظام ولایتفقیه ذوب شدند.
در انتها اما میتوان به اساسیترین موانع بر سر راه اتحاد میان جریانهای مخالف خارج از کشور اشاره کرد:
۱- نبود رهبری در خارج از کشور جهت ساماندهی نیروهای مخالف
۲- نبود شفافیت و اشتراک نظر در مبانی فکری و ایدئولوژیک بین اپوزیسیون
۳- بیبرنامگی در جریانهای مخالف خارج و عدم شناخت دقیق از یکدیگر
۴- ناآگاهی اپوزیسیون از واقعیتها و باورهای حال حاضر جامعه ایران
۵- وجود شک و تردید در نحوه عملکرد اشخاص و جریانها در میان اپوزیسیون
این پنج عامل است که تا حال باعث تداوم سلطه ولایت فقیه جمهوری اسلامی بر میهنمان شده که باید هرچه سریعتر فکری به حال رفع این موانع در جهت هموار شدن مسیر برپایی دموکراسی در کشورمان ایران کرد.