بارها و بارها گفتهام که ایرانیان تاریخ خود را یا نمیخوانند، و یا اگر بخوانند، داستانهای ابنهشامی آمده در آن را خوشتر میدارند. من در اینجا سر آن ندارم که گریزی به تاریخچه نبرد پیگیر زنان ایرانی برای رهائی از زندان حجاب بپردازم و از “انجمن مخفی منع حجاب” و “کنگره نسوان شرق” در تهران و … یاد کنم. تنها میخواهم به آن دسته از کسانی که از سر کینه کور به رضاشاه از “حق انتخاب پوشش” و “فرهنگ همگانی مردم” سخن میگویند، رخدادی را یادآوری کنم، که شاید گویاتر از دهها کتاب باشد:
چکیده قانون کشف حجاب؛ مزدک بامدادان
چکیده قانون کشف حجاب
برگرفته از فیسبوک مزدک بامدادان (دکتر محسن بنایی)
«ای مردان ایرانی! از این پس دیگر حق این را نخواهید داشت که با زور، یا با بهرهجویی از ناآگاهی همسرانتان آنان را در کفن سیاه بپیچید!»
17 دیماه و یادآوریهای تاریخی از آن فرمان پُرارج که نامش را قانون کشف حجاب گذاشتهاند، یک بار دیگر درون واپسمانده و اسلامزده فرهنگ همگانی ما را به نمایش گذاشت؛
گروه نه چندان کوچکی، از مارکسیست و اسلامیست و دیگران، هر یک به بهانهای در نکوهش این کار سترگ دیوانسالاری پادشاهی پهلوی زبان گشودند و بویژه سخن از “زور” و “زیر پا نهادن حق زنان برای گزینش آزادانه پوشش” راندند (*).
در سال 1307 امانالله خان غازی پادشاه افغانستان و همسرش ثریا طرزی به ایران آمدند. ثریا با جامه اروپائی و بدون حجاب اسلامی شوهرش را در دیدارهای رسمی همراهی میکرد، کاری که روحانیان شیعه را برآن داشت تا از رضاشاه بخواهند، پادشاه کشور همسایه را وادارد که حجاب بر سر همسرش بیافکند.
بدینگونه روحانیت شیعه در همان روزها نیز درست بمانند امروز “حق آزادی پوشش” را نه تنها برای زنان ایرانی، که حتا برای شاهبانوی یک کشور همسایه نیز به رسمیت نمیشناخت. ولی گروهی از ایرانیان هنوز برآنند که زنان ایرانی به خواست و آرزوی خود تن به حجاب داده بودند و رضا شاه این حق (مسَلم!) را با زور از آنان گرفت!
*) برخی از این نگاهها را میتوانید در زیر نوشته پیشین من بخوانید.
Facebook Comments Box