شعر (76)؛ پورمزد کافی (منظر)
بهار آمد بیا و بر مزار من گلی بنشان
تو کنج عزلت ما را به بویت آشنا گردان
خراب غربت غم را صلایی بر نمی آید
بیا و بر خراب غم تو آهنگی دگر برخوان
حدیث خنجر هجر تو با نرگس به خون آید
ترحم می کن و بر ما فروِغ مهر خود تابان
بهار آمد بیا و بزم گل بر خوان رویا بّر
و نور قدس فروردین به شام سرد دی افشان
سمند قهر تلخ تو بسی گردنکشان آید
کمند زلف خندان را بیفشان بر رهش چندان
و گر صبر از تو بر این جان ناآرام بایستن
به منت دارمت یک لمحه از آن ناوک مژگان
اگر پایار محنت زا شب شعر مرا می کشت
بیاور بر شب منظر سروش مرغ خوش الحان
جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۶۱