تاریخ شفاهی ارامنه در مسجدسلیمان، شهر اولین ها، فرشید خدادادیان

تاریخ شفاهی ارامنه در شهر اولین ها

مسجدسلیمان، شهر همزیستی اقوام در گفتگو با “امیل سوازیان”

فرشید خدادادیان

یکی از محاسن انتشار مطالب، مقالات یا مصاحبه های انجام شده ی تاریخ شفاهی در فضای مجازی، بازخورد آن در نقاط مختلف ایران و جهان است. در دهکده ی جهانی “نت” مرزهای سیاسی و فاصله های جغرافیایی معنایی ندارند. در عین دور بودن آنقدر به یکدیگر نزدیک هستیم که انتشار مطلبی کوتاه همچون؛ “کریسمس پشت لین هفت بی بی یان” می تواند از “مسجدسلیمان” تا “کانادا” و از “بی بی یان” تا “کانزاس” مخاطب داشته باشد!

داستان آشنایی با “امیل” همشهری مهربان ارمنی که نزدیک به نیم قرن است از ایران و مسجدسلیمان دور است، به این بهانه اتفاق افتاد و علیرغم همه سختی ها و محدودیت های کرونایی، شادی پنهان در ایام کریسمس را به فال نیک گرفتم؛ وقتی به درخواست مصاحبه تلفنی ام پاسخ مثبت داد، ضمن مرور خاطرات خود، ناگفته های دیگری از تاریخ حضور ارامنه در صنعت نفت و همزیستی مسالمت آمیز ایرانیان در نخستین شهر نفتی ایران را برای من و مخاطبان این متن پیاده شده از آن مصاحبه ی بلند، روشن کرد. از “امیل سوازیان” سپاسگزارم که مهربانانه و صبورانه در این گفتگوی اینترنتی شرکت کرد.

  • آقای سوازیان،ضمن آرزوی سلامتی برای شما از اینکه دعوت مرا به این گفتگو را پذیرفتید، سپاسگزارم. لطفا در ابتدا، ضمن معرفی بیشتر خود، بفرمایید چه سالی و در کجا بدنیا آمدید؟
امیل سوازیان

با سلام به شما و شادباش آغاز سال جدید و آرزوی سالی توام با صلح و سلامتی برای همه، من امیل سوازیان هستم و متولد اول فروردین سال ۱۳۲۴ خورشیدی در آبادان.

پدرم “مایل” در یکی از روستاهای ارمنی نشین چهارمحال و بختیاری بدنیا آمده بود و مادرم “زاغیک” (گئورگیان) در اصفهان متولد و دست سرنوشت او را با پدرم آَشنا و منجر به ازدواجشان شده بود.

آن سالها اوج فعالیت کمپانی نفت و جذابیت آن برای ایرانیان از اقصی نقاط کشور بود و بدین ترتیب بود که پدرم نیز برای کار در کمپانی نفت راهی خوزستان شده بود. سرزمینی که من در آنجا به دنیا آمدم و بهترین خاطرات کودکی و شاید کل زندگی ام در آنجا و در مسجدسلیمان زیبا رقم خورد.

  • شغل مرحوم پدر در آبادان چه بود و چگونه شد که به مسجدسلیمان رفتید؟

در آن سالها کمپانی نفت در بخش های مختلف نیاز به نیروی کار داشت و به همین دلیل بود که ارامنه ی زیادی نیز به خوزستان آمدند و جذب کمپانی شدند. پدرم به همراه تعداد دیگری از ارامنه ی چهارمحال و بختیاری در آبادان به استخدام کمپانی نفت در آمدند. او در اسکله شرکت نفت در آبادان مشغول بکار شد و چون سواد خواندن و نوشتن داشت، در آن قسمت سرپرستی بخشی از کارهای ورود و خروج کالا به اسکله را سرپرستی می کرد. کارت تردد مرحوم پدر به ساحل و اسکله آبادان که تصویر آن را برایتان می فرستم،

 نشان می دهد که او مجوز تردد و حضور در بخش اسکله و ساحل مربوط به؛ Cargo Vessels (شناورهای باری) را داشته است. در اسکله ای که البته تانکرهای نفتکش نیز در بخش دیگری از آن پهلو می گرفتند و صادرات نفت از آبادان به انگلستان از آن اسکله انجام می شد.

البته من دو ساله بودم که کار پدر از آبادان به مسجدسلیمان منتقل شد، اما پدرم بعدها و در مرور خاطرات خود از کار در آبادان به عظمت و حجم زیاد کار در اسکله آبادان همواره اشاره می کرد.

همانطور که عرض کردم، من دوساله بودم که به مسجدسلیمان منتقل شدیم. پدرم در انبار BARRACK-OFFICE مسجدسلیمان مشغول به کار شد. آن زمان شرکت نفت لوازم خانه کارکنان را نیز تامین می کرد. کارگران در منازل بیست فوتی و دو و سه اتاقه و کارمندان در بنگله هایی (Bungalow) به صورت مبلمان کامل و فرنیچ شده سکونت می یافتند. مرحوم پدرم در بخش تهیه و تامین و انبار این اقلام مشغول به کار شد و ما در ابتدا در محله ی چشمه علی ساکن شدیم که هم انبارهای شرکت نفت در آنجا قرار داشت و هم منازل سازمانی برای کارکنان ساخته بودند.

پدر در همان سالهای کودکی من، یکسال هم به انبارهای آغاجاری مامور شده بود و من و خانواده نیز او را همراهی کردیم که البته من خاطراتی از آن ایام ندارم.

در حقیقت من به جز خاطرات مسجدسلیمان، از کل زندگی ام در ایران خاطرات چندانی ندارم و این خاطرات خوش همیشه همراه من است.

  • ارامنه ی زیادی آن سال ها در مسجدسلیمان زندگی می کردند و گویا مهد کودک و دبستان خاص خود را نیز داشتند. شما تحصیلات سیکل اولتان را در کجا گذراندید؟

بله کودکستان و دبستان ملی “مهرداد” در محله نمره چهل مسجدسلیمان مختص ارامنه بود و من این شانس را داشتم که در این کودکستان و همچنین تا پایان سیکل اول در دبستان مذکور به تحصیل مشغول باشم. کودکستان مهرداد، نخستین کودکستان ساخته شده در مسجدسلیمان بود و من نیز جزو اولین گروه بچه هایی بودم که توسط خانواده ام در این کودکستان ثبت نام شدم. پس از آن نیز من تا سیکل اول را در آنجا درس خواندم.

کارنامه هرانت برادر امیل سوازیان، دبستان ملی مهرداد مسجدسلیمان

در کنار همکلاسی ها و دوستان ارمنی که شیرین ترین خاطرات کودکی را از ایشان دارم. فرشیدجان من خیلی جستجو کردم از کارنامه هایم در دبستان مهرداد که خواسته بودی نمونه ای پیدا کنم، اما بعد از اسباب کشی مدتی پیش که از سانفرانسیسکو به این شهر جدید داشتم، آنها را نیافتم. به خاطر همین از برادر کوچکترم هرانت خواستم که از نمونه کارنامه هایش بدهد تا برایت بفرستم. نکته جالب اینکه (باخنده) هرانت گفت چرا کارنامه های خودت را نمی دهی نکنه نمره هات بد بوده!؟ البته من دانش آموز زرنگی بودم.

عکس یادگاری پایان سال تحصیلی در دبستان مهرداد مسجدسلیمان مسجدسلیمان

به هرحال، یکی دیگر از عکس هایی که برای شما فرستاده ام مربوط به پایان سال تحصیلی دوم دبستان من است. معمولا در پایان هر سال تحصیلی دانش آموزان پایه های اول تا ششم دختر و پسر در کنار مدیر و معلم ها عکسی به یادگار می انداختند. در این عکس هم مدیر و معلم های مهربان و همکلاسی ها و هم مدرسه ای های من حضور دارند و من ردیف دوم، نفر سوم از سمت چپ ایستاده ام.

دبستان مهرداد، کنار کلیسای ارامنه در محله نمره چهل واقع شده بود و علاوه بر آن زمین فوتبال مسجدسلیمان، که البته آن موقع خاکی بود هم نزدیک دبستان واقع شده بود.

تعداد زیادی از خانواده های ارمنی نیز در همین محله و در اطراف کلیسا، دبستان و کودکستان در منازل شرکتی زندگی می کردند.

  • ارامنه، دیگر در چه محلاتی زندگی می کردند و آیا از دیگر همشهریان خود جدا بودند؟

حتما قبلا نیز از دیگر همشهریان ارمنی و غیر ارمنی مسجدسلیمان شنیده ای که در آن دوران، موضوع تفاوت مذهبی برای مردم مسجد سلیمان به هیچ عنوان اهمیتی نداشت و همه با صلح و صفا و مهربانی کنار یکدیگر زندگی می کردند.

ارامنه علاوه بر نمره چهل در چند محله از جمله؛ نفتون، پشت کوه و چشمه علی زندگی می کردند. خود ما همانگونه که گفتم، ابتدا در محله چشمه علی ساکن بودیم و من مدتی با سرویس مدرسه از آنجا به دبستان می آمدم و برمی گشتم. محیط زندگی در مسجدسلیمان بسیار ساده و صمیمی و توام با صلح و صفا برای همگان بود.

البته، طبیعی است که در هر جامعه ی انسانی، بگو مگوها و حتی تنش هایی نیز بین ساکنان آن جامعه و حتی بین اعضای یک خانواده پیش بیاید، اما من در تمام دوران زندگی در مسجدسلیمان، چه در دوران کودکی و چه در دوران نوجوانی و جوانی، به خاطر ندارم که دو نفر یا دو خانواده به خاطر اختلاف مذهبی با هم دچار تنش و مشکل شده باشند. گو اینکه ما اصلا به تفاوت مذهبی فکر نمی کردیم و خیلی وقت ها هم باور کنید واقعا فراموشمان می شد که مسیحی، مسلمان، زرتشتی، کلیمی یا… هستیم.

نمره چهل البته به دلیل تعداد بیشتر خانواده های ارمنی و مهمتر از آن وجود کلیسا در آن، محله ای ارمنی نشین محسوب می شد، اما این بدان معنا نبود که دیگر شهروندان مسجدسلیمانی در آنجا حضور ندارند. خصوصا اینکه وجود زمین فوتبال در این محله و مسابقات فوتبال و هاکی و جشن هایی که در آن انجام می شد، باعث می شد همشهریان زیادی به نمره چهل تردد داشته باشند. بنابراین ما نه تنها از دیگر همشهریان احساس جدایی نمی کردیم بلکه از ندیدن گاه و بیگاه آنها بود که دلتنگ می شدیم.

  • اشاره کردید به مسابقات هاکی در زمین نمره چهل. در مورد مسابقات فوتبال و البته برگزاری جشن و کارناوال در آنجا قبلا شنیده بودیم. اما هاکی را نخستین بار است که می شنوم. لطفا در این مورد بیشتر توضیح دهید.

بله ورزش هاکی روی خاک نیز از تفریحات مسجدسلیمانی ها و مشخصا ارامنه بود. این ورزش را گروهی از ارامنه که برای تحصیل به هندوستان می رفتند، از آنجا آموخته بودند و برای انگلیسی ها هم جالب بود که ارامنه ی مسجدسلیمان با ورزش هاکی و قوانین و مقرارت آن آشنا هستند.

در مصاحبه قبلی شما با همشهری و هم تبار خوبم؛ “سارو منصوریان” خواندم که او برایتان توضیح داده بود که مرحوم پدرش “ماتاووس” یا به قول مسجدسلیمانی ها “میرزا ماتاووس” از جمله ارمنی های فارغ التحصیل مدرسه ی ارامنه در هندوستان بود. از این گروه افراد در بین ارامنه زیاد بودند و در همان هندوستان و در جریان تحصیل بود که آنها با ورزش هاکی روی خاک و چمن آشنا شده بودند. مسابقات هاکی روی خاک بین ارامنه مسجدسلیمان در همان زمین فوتبال نمره چهل برگزار می شد و علاقمندان و تماشاچیان زیادی نیز داشت. از جمله، ما بچه ها که اطراف زمین جمع می شدیم و آنها را تشویق می کردیم. بختیاری ها و انگلیسی ها هم می آمدند و انگلیسی ها هم البته هاکی بازی می کردند…

  • هیچوقت شاهد مسابقه هاکی بین انگلیسی ها و ارامنه بودید؟

نه؛ به خاطر ندارم، اما مسابقه فوتبال بین انگلیسی ها و ایرانی ها را بیاد دارم. این روزها که اخبار بازی های تیم نفت مسجدسلیمان را در لیگ برتر ایران دنبال می کنم، می بینم که زمین نمره چهل چمن شده و جایگاه تماشاچیان آن نیز خیلی تغییر کرده. آن موقع زمین نمره چهل خاکی بود، اما مسابقات کارگران ادارات مختلف مسجدسلیمان، دست کمی از مسابقات لیگ برتر الان نداشت.

به مناسبت های مختلف بازی فوتبال بین انگلیسی ها و تیم های منتخبی از کارکنان ایرانی کمپانی نفت نیز برگزار می شد. در یکی از این بازی ها، بخاطر دارم که انگلیسی ها به ایرانی ها گل زدند. یکی از کارگران مسجدسلیمانی نامش “مهدی” بود و در گویش محلی بختیاری و محاوره ایرانی او را “میتی Meyti” صدا می کردند. به قول امروزی ها دفاع سفتی بود. تماشاچیان پرشور مسجدسلیمانی، وقتی انگلیسی ها به طرف دروازه تیم مسجدسلیمانی ها حمله می کردند یکصدا فریاد می زدند؛ “میتی قلمش کن! میتی قلمش کن!” یعنی به قول امروزی ها تکل محکم برو روی پای حریف و میتی هم البته کم نمی گذاشت و هر از گاه قلم می کرد.

در منطقه تمبی هم یک زمین فوتبال خاکی بود که بزرگتر که شدم با بچه ها بعضی وقتها تعطیلات می رفتیم آنجا و فوتبال بازی می کردیم.

  • اینکه می فرمایید بزرگتر که شدید، به معنی دوران تحصیلی سیکل دوم، شما در کدام دبیرستان درس خواندید و لطفا از خاطرات، همکلاسی ها و معلم هایتان برایمان بگویید.

بعد از گرفتن سیکل اول در دبستان مهرداد، من در دبیرستان امیرکبیر نفتون ثبت نام کردم و تا پایان سال دوم دبیرستان که از مسجدسلیمان مهاجرت کردیم، آنجا درس خواندم. نفتون از محله های فوق العاده ی مسجدسلیمان در ایام دوران دبیرستان من بود. من و دیگر دوستان ارمنی ام با دیگر بچه های مسجدسلیمان در این دبیرستان که معلم های بسیار خوبی داشت مشغول به تحصیل شدیم. در آن دوران درسی بود به نام “فقه” که در آن تعلیمات دینی مسلمانان به بچه های مسلمان آموزش داده می شد. قاعدتا ما از این درس بی نیاز بودیم و در زنگ فقه ما آزاد بودیم. خلاصه، زنگ فقه،زنگ تفریح و ورزش ما بچه های ارمنی و همینطور کلیمی و زرتشتی بود.

میل سوازیان در کنار دوستش اوشین در مسجدسلیمان در حیاط بنگله محله میدان

ما در خانواده چهار برادر بودیم و من فرزند سوم هستم. فاصله سنی من با بزرگترین برادرمان حدود ده سال بود و طبیعتا ما برادرها هم بازی یکدیگر بودیم. بچه های دیگری نیز بودند که با آنها دوستی داشتم.مثل؛ اوشین یقیازاربان، هاروک پطروسیان، آلن کاراپتیان و چند نفر دیگر. البته در بین بختیاری ها و دیگر مسجدسلیمانی ها هم دوستان زیادی داشتیم. یکی از عکس هایی که برایتان فرستادم من و دوستم اوشین هستیم که در حیاط خانه شرکتی مان که به آن بنگله می گفتند، ایستاده ایم.

معلم های ما هم همانطور که گفتم خیلی خوب بودند. من چپ دست بوده و هستم. یادم می آید معلم ما آقای مکری تلاش بسیاری کرد که من با دست راست بنویسم.

احمد مکری از دبیران و معاون بعدی دبیرستان امیرکبیر، نفتون عکس از کتاب تاریخ آموزش و پرورش مسجدسلیمان، دانش عباسی-شهنی

او معتقد بود با دست راست خوش خط تر خواهم نوشت و البته اصرار او و تلاش های من بی نتیجه ماند و من همچنان چپ دست هستم. یکی دیگر از معلم های ما آقای صبحی نام داشتند که ایشان نیز معلم بسیار خوبی برای ما بودند. بچه های مسیحی و ارمنی، علاوه بر تعطیلات مرسوم نوروز ایرانی، یعنی سیزده روز اول سال خورشیدی، چند روز نیز به مناسبت سال نو و عید پاک مسیحی می توانستند به مدرسه نروند. فرصتی که ما البته همیشه از آن استفاده می کردیم و دوستان غیر مسیحی مان به شوخی گلایه می کردند که شما هم از تعطیلات ما استفاده می کنید و هم از تعطیلات خودتان.

بعضی وقت ها فکر می کنم که ما چقدر بچه های خوشبخت و البته کم توقعی بودیم و با هر بهانه ای شاد و خندان می شدیم. برخلاف بچه های امروز که هر هدیه ای را ممکن است نپسندند و خوشحال نشوند، ما از یک پاکت کوچک نقل و خوراکی که در مدرسه و به مناسبت آغاز سال نو میلادی به ما می دادند، چقدر خوشحال می شدیم. از تخم مرغ بازی روز عید پاک در حیاط کلیسا که من تبحر ویژه ای در آن داشتم (با خنده…)

کوچک که بودم ما در حیاط خانه مان مرغ و خروس و غاز نگهداری می کردیم. یک سال من تخم غاز بردم برای تخم مرغ بازی روز عید پاک و بچه ها اعتراض کردند که این تخم خیلی بزرگ است و من تقلب کرده ام. اینها و خیلی خاطرات دیگر است که مسجدسلیمان را برای من ماندگار کرده است.

  • در جشن های آغاز سال نو مسیحیان در مسجدسلیمان، پاپانوئل هم داشتید؟

خیر؛ در آن سال ها بیاد ندارم کسی لباس پاپانوئل در حیاط کلیسا یا محله به تن کرده باشد. البته در جشن بزرگترها در باشگاه ایران بیاد دارم که یک نفر لباس پاپانوئل می پوشید و موجب تفریح و شوخی دیگران را فراهم می کرد و به بچه ها هدایای کوچکی نیز می داد.

در حقیقت، از اول دیماه جشن های ما در مسجدسلیمان با جشن شب چله آغاز و با کریسمس و عید پاک و آغاز سال نو مسیحی و بعد از آن چهارشنبه سوری به عید نوروز می رسید و با سیزده بدر، ما برای امتحانات آخر سال آماده می شدیم. در کنار خانواده و بزرگترهایمان شاد بودیم و برای یکدیگر فارغ از دین و مذهب مان شادی می خواستیم.

  • به باشگاه ایران و محله ی میدان اشاره کردید. شما در این محله هم زندگی کردید؟
امیل ساوازیان بهمراه مادر و چند مهمان در حیاط بنگله شان در محله میدان مسجدسلیمان

بله؛ پدرم بعد از گرفتن گرید (رتبه) بالاتر، ارتقاء کاری گرفت و خانه ما هم به بنگله ای در محله میدان که در مرکز شهر مسجدسلیمان و کنار باشگاه ایران بود، منتقل شد. عکسی که به همراه مادرم و میهمانانی که از اهواز به خانه مان آمده بودند برایتان فرستادم، مربوط به حیاط بنگله مان در میدان می شود.

بنگله ما در نزدیکی درمانگاه و گاراژ شرکت نفت بود و از حیاط خانه می توانستیم مخازن بزرگ آب در تپه بالای محله پشت برج را ببینیم. مخازن بزرگی که آب مصرفی قسمتی از مسجدسلیمان را تامین می کردند. آب مصرفی مسجدسلیمان از رودخانه کارون و محلی بنام “گدار” تامین می شد. من هشت یا نه ساله بودم که با پدرم به آنجا رفتیم و من در آنجا بود که نخستین بار دیدم بختیاری ها چگونه با قایق های کوچکی که از مشک های باد شده می ساختند، از رودخانه ی خروشان کارون می گذشتند. این صحنه برایم خیلی جالب و هیجان انگیز بود.

بختیاری ها از پوست گوسفند،کیسه و تیوپی چرمی می سازند که به آن مشک می گویند و در آن از ماست، کره و دوغ می گیرند. این مشک ها کاربرد دیگری هم برایشان داشت که من آن روز متوجه شدم و آن کاربردی شبیه تیوپ نجات در شنا یا قایقرانی بود و از آن در ساخت قایق های کوچکی که به آن کلک می گفتند استفاده می کردند. در منطقه گدار همچنین یک تلمبه خانه متحرک ساخته شده بود که با بالا و پایین رفتن آب تغییر ارتفاع می داد و خیلی ابتکار عجیب و البته مفیدی در مقابله با سیلاب ها بود.

امیل سوازیان و سه برادر به همراه پدر ساحل رودخانه کارون در محل جرثقیل-لالی

پدر ما را زیاد به پیک نیک می برد. خاطرم هست و عکسش را هم برایتان فرستادم که به کناره ی رودخانه کارون، در محل جرثقیل ارتباطی به لالی هم می رفتیم و تفریح و آب بازی می کردیم. در عکس پدرم به همراه من و سه برادر دیگرم حضور داریم و مادرم از ما عکس گرفته است.

 دلیلش را نمی دانم، اما من و برادرم سلام نظامی داده ایم. شاید متاثر از یک فیلم یا چیز دیگری. آن موقع هنوز پلی بر روی رودخانه احداث نشده بود و این سوی رودخانه ماشین ها و مردم را روی صفحه فولادی بزرگی سوار می کردند و یک قرقره برقی بزرگ کابل و صفحه حامل ماشین ها و مردم را به طرف دیگر دره می کشید. ما با پدر به لالی هم رفتیم که جای بسیار زیبایی بود.

برگردم به پرسش شما. ما در محله ی میدان زندگی می کردیم و باشگاه ایران نیز در همان جا قرار داشت که بزرگترها از آن بعد از تایم کاری و تعطیلات آخر هفته استفاده می کردند. مسجدسلیمان چنانچه می دانی، باشگاه های متعدد داشت. تابستان ها یکی از تفریحات اصلی ما استفاده از استخر باشگاه میدان یا باشگاه مرکزی بود. معمولا ساعت شش عصر که می شد نوبت بزرگترها بود و بوق بلندی به ما بچه ها اعلام می کرد که باید استخر را ترک کنیم. ما معمولا تقلب می کردیم و نفس مان را حبس و چند دقیقه ای بیشتر زیر آب می ماندیم و البته نهایتا مجبور به ترک استخر بودیم. باشگاه ها هر شب، یا سه چهار شب در هفته نمایش فیلم در سینمای تابستانی و فضای باز نیز داشتند و دیدن این فیلم ها نیز از تفریحات اصلی و مورد علاقه ما بود.

  • دیگر تفریحات و سرگرمی های جوانان هم سن و سال شما در مسجدسلیمان چه بود؟

یکی از دوستانمان، به نام “اوشین” که قبلا هم به نامش اشاره کردم و هنوز هم از دوستان خوب من هست و در ارمنستان زندگی می کند، پدرش مربی ژیمناستیک بود. پدرش ما را جمع می کرد و تمرین ژیمناستیک می داد که البته من استعداد چندانی در آن نداشتم.

امیل سوازیان عضو تیم پیشاهنگی در محوطه فرودگاه مسجدسلیمان

عضویت در پیشاهنگی نیز از تفریحات مورد علاقه من بود. یکی از عکس های آن ایام را نیز دارم که مربوط به یکی از اردوهای ما در گروه پیشاهنگی در فرودگاه مسجد سلیمان می شود. در عکس که آنرا برایتان فرستادم، ما و مربی گروه پیشاهنگی، در کنار رئیس فرودگاه مسجدسلیمان آقای “میسن” و یکی از ماموران نگهبانی فرودگاه حضور داریم.

در کلوپ گلف بی بی یان هم بعضی اوقات جشن هایی برگزار می شد و ما هم اگر اجازه داشتیم همراه خانواده یا بدون حضور آنها شرکت می کردیم. همچنین مسابقات اسب سواری و خرسواری در باشگاه سوارکاران نفتک از سرگرمی های خانواده ها و بچه های مسجدسلیمان در آن سالها بود.

  •  حضور شما در مسجد سلیمان تا چه سالی بود و بعد از آن ارتباط تان با این شهر و دوستانتان چه سرنوشتی پیدا کرد؟

حدود سال 1960 میلادی من سال دوم دبیرستان را می گذراندم که پدرم بازنشسته شد و ما برای ادامه زندگی به تهران رفتیم. لحظه ترک مسجدسلیمان برایم لحظه بسیار تلخی بود. امروز نیز بعد از شصت سال که دارم آن لحظه را بیاد می آورم بغض کرده ام (چند لحظه سکوت…) شاید نزدیک به یک ساعت بعد از خروج از خانه و محله و مسجدسلیمان، من هنوز از شیشه ی عقب اتومبیل داشتم پشت سرم را نگاه می کردم. چیزی را در مسجدسلیمان جا گذاشته بودم و هنوز هم احساس می کنم جاگذاشته ام. کودکی و نوجوانی ام را و همه ی خاطرات خوب آن روزگار را (مصاحبه نزدیک به یک دقیقه در سکوت و البته صدای آرام گریه ی امیل ادامه پیدا کرد… و بعد او اینگونه ادامه داد) ببخشید؛ من در مقابل خاطرات مسجدسلیمان آدم احساساتی هستم. بله عرض می کردم که ما به تهران مهاجرت کردیم و آنجا من دیپلم گرفتم به سربازی رفتم و پس از آن نیز در سال 1969 میلادی با برنامه ریزی که پدر برایمان کرده بود و البته ما هم موافق بودیم به همراه برادرم برای تحصیل و زندگی به امریکا مهاجرت کردیم. متاسفانه از آن زمان تنها یک بار و آنهم در تابستان سال بعد از مهاجرتمان بود که من برای شرکت در مراسم عروسی برادر بزرگترم به ایران آمدم و چند روزی را در تهران بودم، اما متاسفانه امکان سفر به مسجدسلیمان برایم فراهم نشد. با تعدادی از دوستان مسجدسلیمانی در ارتباطم. در شهر و ایالتی که ما زندگی می کنیم، البته ایرانی کم هست، اما از طریق فضای مجازی و بقول شما دهکده ی جهانی از ایران و ارمنستان و همینطور مسجدسلیمان و مسجدسلیمانی ها بی خبر هم نیستم. نمونه اش همین افتخار آشنایی با شما عزیز مسجدسلیمانی ست. من در آرزوی سفر به ایران و مسجدسلیمان به سر می برم و امیدوارم روزی این فرصت و شرایط برایم فراهم شود.

  • به سربازی اشاره کردید. آیا سربازی شما در همان تهران بود یا جای دیگر و در جریان سربازی روابط ایرانیان با هموطنان ارمنی را چگونه دیدید؟

خیلی خیلی صلح آمیز و دوستانه بود و هیچ تفاوتی میان من ارمنی و دیگر سربازان مسلمان و غیره نبود. من دوران سربازی را به بندرعباس اعزام شدم و در نیروی دریایی چون دیپلم بودم با درجه گروهبانی خدمت کردم. من تازه گواهینامه رانندگی گرفته بودم و خیلی به رانندگی علاقمند بودم و البته این را بگویم که هنوز هم هستم و رانندگی می کنم (با خنده…) بخاطر همین علاقه با اینکه برای خدمت در بخش مخابرات انتخاب شده بودم و مشغول به خدمت بودم پیگیری کردم به قسمت موتوری بروم و با جیپ نیروی دریایی در خیابان های بندرعباس رانندگی کنم. دوست و هم خدمتی داشتم بنام علی خانجانی، یادش بخیر. به من توصیه کرد این کار را نکنم. گفت اگر به قسمت موتوری بروی شب ها تا دیروقت باید در خدمت افسران باشی و آنها را به کاباره و رستوران و باشگاه افسران ببری و روز هم سرخدمت باشی. به هرحال خدمت سربازی را در چنین شرایطی سپری کردم. اواخر خدمت سربازی گروهبانی داشتیم که گفت سوازیان، تو دیگر مهمان ما هستی. راحت باش و هر وقت دوست داشتی بیا و برو. فضای دوستانه و صمیمی بود. یکی دیگر از درجه داران نیروی دریایی، اواخر خدمت حتی به من پیشنهاد کرد که مرا به یک ناخدا معرفی کند و ترتیب جذب من به عنوان کادر رسمی و ماندن در نیروی دریایی را بدهد که البته من تشکر کردم و نپذیرفتم، چون پدرم مشغول هماهنگی کارهای مهاجرت ما به امریکا بود.

در مجموع باید خدمتتان بگویم که من در دوران حضور و اقامتم در ایران از مسجدسلیمان تا تهران و بندرعباس، جز مهر و دوستی از هموطنانم ندیدم و تلاش کردم من نیز جز مهر و دوستی رویکرد دیگری با آنها نداشته باشم. همزیستی مسالمت آمیز را ما در مسجدسلیمان آموخته و با آن بزرگ شده بودیم و جز آن روشی برای زندگی بلد نبودیم.

  • جناب سوازیان، ضمن تشکر مجدد از شما و وقتی که برای این گفتگو اختصاص دادید، امیدوارم روزی در ایران شما را ملاقات و به اتفاق به مسجدسلیمان عزیز برویم.

من هم از شما سپاسگزارم؛ فرشید عزیز، متشکرم که فرصتی فراهم کردی برای مرور خاطرات خوب. جالب است که بدانی همسر من که اینجا با او آشنا و ازدواج کرده و بیش از ۴۷ سال است مونس و همدم من است، با اینکه هیچگاه به ایران نیامده، اما از فرط تکرار من او هم ندیده عاشق ایران شده. از مسجدسلیمان هم زیاد برایش گفته ام و البته جالب است که بدانی با اینکه فارسی بلد نیست، اما وقتی من موسیقی بختیاری گوش می دهم، او هم از شنیدن آن لذت می برد. امیدوارم روزی با او بتوانیم به ایران بیاییم و مسجدسلیمان عزیزم را یکبار دیگر ببینم.

خدانگهدار و به امید دیدار.

Facebook Comments Box

About اختر نیوز

Check Also

“سید علی” دریغا که بیست سال پیش کس نفهمید چه گفتی!؟ “فرشید خدادادیان”

دلنوشته ای با دلی دردمند از اعلامیه امارت اسلامی افغانستان برای «سید علی صالحی» عزیز …

سوخت بران را نسوزانید! فرشید خدادادیان

سوخت بران را نسوزانید! فرشید خدادادیان نمی دانم هیچگاه سیستان و بلوچستان بوده اید یا …

One comment

  1. I love Iranian Armanian giving us liqur

    طبق روال همیشه ، داخل پرانتز ها از من ا ست
    ———————————————————————-
    عباس آخوندی نگران تقسم ایران بین انگلیس و روسیه ( دیر متوجه شدی ، ضمنا روسیه و چین است )
    https://www.saat24.news/news/550706
    —————————————————————————-
    هزاران پناهجوی کُرد ایرانی، سرگردان میان امید و ناامیدی در اقلیم کردستان (کرد علیه کرد)
    https://www.radiozamaneh.com/672422/
    ——————————————————————–
    روزی که ترور در آلمان از چپ وارد شد
    (ترور همیشه از چپ وارد شده ، تازه پوتین دارد اولترا راست ها را مثل چپ ها تروریست میکند)
    https://www.dw.com/fa-ir
    ————————————————————————-
    مرکل: اصلی‌ترین چالش پیش‌روی ما روسیه است (تو هم مثل لاریجانی و موسوی نقش خودت یادت نمیاد ؟ الهی بمیرم )
    https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=229800
    ——————————————————————————-
    «ایران» چه کند که «ونزوئلا» نشود؟ (به ونزوئلا کمک نکند )
    https://fararu.com/fa/news/492232
    ————————————————————————
    جبهه اصلاح‌طلبان به حمایت از عبدالناصر همتی در انتخابات رای نداد
    (میدونن که دیگه این مزخرفات کار نمیکنه بر خلاف خود این یارو که تازه از خواب بیدار شده )
    https://www.radiofarda.com/a/31307520.html
    ————————————————————————-
    جلسه ی اصلاح طلبان: نه به تحریم، نه به همتی و مهرعلیزاده؛ هر کس خود تصمیم بگیرد!
    ( تو کانادا به اینها میگن حزب نه ، مثل ان دی پی – چپ کانادا)
    https://www.akhbar-rooz.com
    ————————————————————————————
    تناقض برجامی رییسی زیرذره بین یورونیوز
    ( یورو نیوز همه چیز را با چشم بسته از پوتین میگیره ، نمی دونم ذره بین واسه چیش هست وقتی در تهران دفتر داره و از عمویی و زرافشان اخبار میگیره ؟)
    https://www.saat24.news/news/550807
    —————————————————————————
    چگونه بومیان کانادا به یکی از بالاترین نرخ های واکسیناسیون در جهان دست یافتند
    (واسه اینه که یک دولت فمینیست حقوق بشری لیبرال دارند که گناه کلیسا و دولتمردان صد سال پیش کانادا را هم گردن میگیره و عذر خواهی میکنه ، نمیدونه ، مثل اسد میتونه بندازه گردن دیگران ، یا مثل موسوی بگه خبر نداشتم ، یا مثل کاسترو بگه اینها مال دوران ان یکی ها بوده , ما به ارث بردیم , تازه جنده های ما سواد دارند )
    http://iranjavan.net
    ————————————————————————-
    تویئت تبعیض آمیز مهدی پرپنجی و پاسخ شپول عباسی
    (تنها تبعیض مجاز تبعیض مثبت هست که تروریست های کرد انرا اختراع کرده اند ، فدایی ها ، توده ایها در توجیه کشتار ژاندارم و کارگر و رفیق دگر اندیش و منتقد از ان بهره می برند ، تبعیض برای بلوچ و ترک حرام است ، عربها هم بستگی داره چقدر پول بدهند به اینها ، یا چه اندازه کیر پوتین را لیس بزنند )
    https://www.akhtarnews.de/2021/06/11/13/11/11185/
    ————————————————————————-
    ملاقات روسای جمهور آمریکا و ترکیه؛ بایدن: دیدار بسیار خوبی با اردوغان داشتم
    (سایت مشروطه که برای ساواما کار میکنه این خبر را ندیده ، زیاد سانسور کردن این ضررها را هم داره ، نمیتونه به پرزیدنت بایدن حمله تروریستی بکنه !)
    https://per.euronews.com/2021/06/14/erdogan-says-held-fruitful-and-sincere-talks-with-biden-us-turkey
    ———————————————————————————–
    4 روزی که می تواند
    نتیجه انتخابات را زیر و رو کند ( بیدار شو تاوارلیش ، خرهای قبرس هم دارند عرعر میکنند، صبح شده )
    http://www.pyknet.net/
    ————————————————————–
    پیام میرحسین موسوی در مورد «مهندسی انتخابات»؛ موج‌سواری بر «جنبش تحریم انتخابات» یا دلخور از رد صلاحیت خودی‌ها؟!
    (دیروز که کیرموسوی را ساک زدید و او را رهبر جنبش سبز کردید زرافشان چیزی گفت یا حسین شریعتمداری ؟)
    https://kayhan.london/fa/1400/03/22
    ———————————————————
    زندگی در خیابان | ۱۵
    یک بیانیه، یک آیه
    ( این ساک با ولعی که شما به کیر رفسنجانی و موسوی و خامنف و پوتین میزنید ، و ازانها خدایگان می سازید ، مرا به فکر فرو میبرد که شما از کدام انواع حیوانات هستید ؟ هیچ حیوانی اینقدر خودش را تحقیر مردکی مزدور میکند که کون شما ها گذاشت ، چند تآ از شماها را کشت ، و هروقت می خواهد گوسفند قربانی کند ، چون زورش به مارکسیست ها نمیرسد ، زن و بچه شما را می گاید ، تف به ملی مذهبی )
    https://www.zeitoons.com/88622
    ———————————————————————
    نامه سرگشاده صادق زیباکلام به علی لاریجانی: جنابعالی خیلی دیربفکر مطالبه ازشورای نگهبان برآمده اید/ طشت “من درآوردی” بودن نظارت استصوابی مدتهاست از بام افتاده
    ( مارکسیست هم مثل تو باشه ، نه اون بی شرف فرخ نگه دار سهامدار شرکت مهندس انصاری در ونزوئلا و پای پول شویی )
    https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=229792
    ——————————————————————————-
    انتخابات ۱۴۰۰؛ جنتی، از ‘جفا’ به لاریجانی تا ‘جفا به ولایت فقیه و تشیع’
    ( دینداری فقیهانه بی بی سی فارسی )
    https://www.bbc.com/persian/iran-57423068
    ——————————————————————————
    از ریاست جمهوری رئیسی باید وحشت کرد؟ / احمد زيدآبادى
    (اه احمد ، اه ، چی بگم ولله ؟ هیچ وقت هیچ مطلبی را تمام نمی کنی)
    https://www.iran-emrooz.net/index.php/news2/more/91116/
    —————————————————————————–
    این نگاهی است فهرست وار به همه انچه دغدغه رسانه های فارسی در داخل و خارج کشور است
    1) هیچ کدام اینها نه مساله اصلی کشور است ،
    2) نه مساله مردم ،
    3) نه به اینده ایران ارتباطی دارد ،
    4) نه درسی از گذشته به یادمان می ا ورد .
    زرد نویسی به همه جا سرایت کرده ، به جای نویسندگان و روزنامه نگاران حرفه ای و ارباب وسایل ارتباطات جمعی و کارشناسان اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، نظامی ، امنیتی ، اقتصادی ، برنامه ریزان دراز مدت در سطح کلان ملی مشتی قورباغه های تربیت شده روس ، ک گ ب ، حزب توده ، متخصصین ضد اطلاعات استالینیست ، بوغهای ایدیولوژیک روسیه و مارکسیست پوتینیست های اورو اسیا ، روزانه امثال این مزخرفات را بدون تحلیل ریشه ای ، روش های علمی نقد و بررسی و تست صحت و سقم مطالب , مثل زباله میریزند به دهانه برکه ها و ابراه های ذهن ملتی , که قربانی ۳۰۰ ساله استعمار روس و انگلیس و نابود شده و هدر رفته در مسلخ استعمار روسی مارکسیستی لنینیستی استالینیستی پوتینیستی عنتر ناسیونال پطر ـ استالین ـ پوتین در دو رژیم
    1) مدرن غیر دموکراتیک شاه ،
    2) و عقب مانده مالیخولیایی شبه بعثی روسی ملاهای ماقبل تاریخ ، است .
    از شهریور ۱۳۲۰ تا بهمن ۱۳۵۷ هر چه بود نشخوار پس مانده های مارکسیسم لنینیسم بود و مارکسیسم اسلامی و آخوند ضد امپریالیست که از ان دو آخور روسی به اندازه شعور پایینش ، بالا می کشید و نشخوار میکرد .
    – شاهی که میدانست ارتجاع سرخ و سیاه که بعدا موتاسیون پیدا کرد به سرخ و مارکسیسم اسلامی ، ریشه همه نابسامانی ها ، تخریب ها ، عقب ماندگی ها است ،
    اما ان چنان بی اراده بود و میترسید که همه مزدوران مارکسیست و اسلامی و مارکسیست اسلامی را در مهمترین پست های کلیدی دولتش جا داد .
    باج داد ، منتظر بود که این تناقض تمدن با بنیاد گرایی لنینیستی ـ اسلامی خود به خود با پولدار شدن مردم و چشیدن رفاه حل شود .
    – انقدر که از ملی ها وحشت داشت ، از این دو گرگ گرسنه روسی نهراسید .
    و امد بر سرش انچه نباید میا مد .
    ایرانیان را زیر اوار روس ها ( توده ای ، فدایی ، ملی مذهبی ، آخوند روسی ) رها کرد و در رفت .
    – نور بر قبرش ببارد که
    a) نه گذاشت ، تیمسار اویسی با چماق این الاغهای روسی را ادم کند ،
    b) نه دموکراسی اورد که مردم در سرنوشت و تصمیم گیریها شریک باشند ، تا روز واقعه همه چشمها به سوی ان شاهنشاه عالی مقام ، فرمانده خدایگان دروازه های تمدن ، نچرخد ،
    حتی هویدا هم گفت من تدارکاتچی بودم ۱۳ سال ، دنبال اوامر میرفتم ، بی گناهم !
    – گوش کنید ، الان هم تدارکاتچی های این الدنگ روسی فقیه نادان ، می گویند که اجرای اوامر کرده اند ! کاره ای نبوده اند ، نگذاشته اند ،
    – وقتی انها حذف می کردند ، می کشتند ، قطعه قطعه می کردند ، غارت می کردند ، اینها خبر نداشتند ! موافق نبودند ! – اصلا نمی دانند چی شد که اینجوری شد !
    – باید کار تحریم امریکا و ترامپ باشد و دشمنی نتانیاهو ! میگویید نه ؟ از بقراط ، زرافشان ، تابان ، نیکفر ، طبری ، گلسرخی ، جزنی ، امیر طاهری ، میلانی ، چامسکی ، شودوفسکی ، پوتین ، جین پینگ ، کیم ، اسد ، مادورو ، کاسترو ، … بپرسید .
    – از بهمن ۵۷ تا ۶۰ مزدوران روس هر انچه بود کردند تا امنیت و تمامیت ارزی و دموکراسی و توسعه پایدار و نرمالیزاسیون بازرگان ـ برژینسکی پس از سقوط شاه ، اداره کشور توسط ملیون کاردان ( سنجابی ، نزیه ، فروهر ها ، مدنی ، امیر انتظام ، جامی ، معین فر ، ….) هرگز امکان شکل گیری پیدا نکند .
    – همه کاری کردند تا ملاها افسار یک حکومت ویرانگر و اماده ساز برای رشد میکروب روسی عنتر ناسیونال را در دست بگیرند .
    – تو گویی شاهنشاه اریامهر در هراس از ملیون , تنها , نبود ،
    کیانوری و طبری و فدائیان و ملی مذهبی ها و مجاهدین انقلاب و مسلمانان مارکسیست ، بیش از شاه از امدن ملیون ، تکنوکرات ها ، خرده بورژوازی توسعه مدار ، پارلمانتاریست ها ، مشروطه خواهان حکومت و دموکراسی پارلمانی ، وحشت داشتند ،
    – هنوز ولیعهد همان شاه از ترس ملیون به دامان تروریست های جنگلی ژندارم کش می خزد ،
    – به جای انتقاد از روسیه و جنایاتی که روسیه در سرزمین اهورامزدایی میکند ، از اروپا و امریکا طلبکار است .
    یک چیزی در این مملکت سیاه سر جای خودش نیست .
    بیهوده مغز مردم را با این آشغالهای روسی پر نکنید که اگر تاجزاده بیاید همه چیز با دیروز موسوی متفاوت خواهد شد ، یا اگر دوباره و سه باره این مزدوران روسی از پنجره چپ وارد شوند چیزی فرق میکند ، اگر ان دیوانه های دیگر از پنجره راست ، یا حتی ان عقب مانده های فسیل از در عقب بیایند تو .
    نه ! ولله نه ! به سبیل استالین نه ! به روح خوا ب بسر زده خوئی از وحشت شعار مرگ بر روسیه و نه غزه ، نه!
    به ربنای شجریان و کلنل دولت ابادی ، نه !
    هیچ فرقی نمیکند ، بدتر هم می شود .
    چون اساس این رژیم روسی است و سیستم ان بعثی .
    همه هم و غم مملکت شده که موسوی چی گفت ؟ خودش هم نمی داند ، ولله نمی داند چه می گوید .
    او یک مالیخولیایی متوهم است مثل خامنف .
    حالا یک دیوانه مالیخولیایی جدید هم پیدا شد ، علی لاریجانی !
    یک نفر به اینها بگوید که شما بدون اینکه لیاقت داشته باشید ، مثل خامنف ، با توطئه روس امدید و گند لازم را زدید . بس است دیگر .
    در امریکا یک رئیس جمهور می اید ۴ تا ۸ سال ، واقعا هم هر کدامشان به کشورشان از یک راهی خدمت میکنند که منحصر به خود انها است اما در چهار چوب قانون ، زیر نظارت چشمهای تیز بین . بعد که تمام شد میروند ، شما اشغالها که خاک کف کفش انها هم نیستید به چه مجوزی ، می خواهید دوباره بیایید ، در حالیکه همه شما ها باید در دادگاه در برابر قانون محاکمه شوید برای جنایاتی که در دوران شما اتفاق افتاده ا ست
    طلبکارید ؟ بی خود نیست راست و چپ تان کیر پوتین را ساک میزند ، چون او هم مثل شما جنایت کار فراری از قانون است ، که روزی زیر یک پل مردم با خنجر با او تسویه حساب میکنند . گوش کنید ، صدای پچ پچ ها را می شنوید ، به زودی همهمه می شود و بعد که فریاد شد ، گلوله های سربی و بمب اتم و موشک دراز هم نمی تواند او را نجات دهد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *