نگاهی به نمائی (21)
جمشید گشتاسبی
فدریکو فلینی قیلمساز نامدار ایتالیایی، خالق فیلم های “جاده”، “هشت ونیم” و”زندگی شیرین”؛ گفته ای داشت بدین مضمون که: نه آغازی وجود دارد و نه پایانی، فقط شور زندگی وجود دارد.
شاید این شور زندگی، تنها حقیقت مطلق یا همان عشق باشد. یگانه قطعیت موجود در هستی پیرامون ما که گاه در دل سنگینی، سردی و سختی ایام انگار نداریمش.
آن روز ساعت پنچ بعد از ظهر در مرکز شهر، پشت به حصار یک پارکینگ دولتی و لبه ی یک پیاده رو آنچه دیدم به گمانم شور زندگی بود. کنار هم با یک پتوی تا شده روی یک کیف نیمه چرمی نیمه برزنتی، دوکیسه زباله ی مشکی پر اما نه با آشغال که ظاهراً محتوی کل مایملک شخصی آنها بود.
بی خانمان بودند. جیب پری که نداشتند و شاید اصلاً جیب هایشان تهی از اسکناس بود اما پناه و اطمینان دلپذیری در نگاه به یکدیگر داشتند؛ پر رنگ تر از هر اسکناسی.
قلبشان لبریز از شادی و عشق بود، آنقدر که عکاس را هم مزاحم نمی دیدند. شاید می دانستند ته و توی ورجه وورجه ی من با دوربین و پرسه ام دور و بر آنها تنها خروجی اش تصویر با هم بودنشان است. احساس می کردم بیش از آنکه بخواهند از رنج شان بگویند یا از خیابان خوابی و سختی گذر ایام همچون دیگر ساکنان کف خیابان بگویند میل دارند احساس شان به یکدیگر را به رخم بکشند.
عشق یا همان چیزی که “هنری میلر” می گوید تنها چیزی ست که هرگز به اندازه ی کافی به دست نمی آوریم و تنها چیزی که هرگز به اندازه ی کافی نمی دهیم؛ شرح ساده ی حضور آنان بود.
وقتی با دوربین از خانه بیرون می روم چه به خیابان بروم و چه در دل طبیعت پرسه بزنم دوست دارم زیبایی را نشانه بروم. در کف خیابان و میان آدمیان می کوشم به سمت و سویی بروم که از دغدغه ی ثبت عشق و زیبایی آن مرا انتخابی دگر نباشد.
عشق، انکار شدنی نیست و اگر بتوانم ذره ای عشق را به تصویر درآورم احساس می کنم جهان درونم را آرایش می کنم.
پوست خشک و خاکی انگشتان مرد در این عکس هم بخشی از همان آرایش و پالایش است.