گزارش به مردم: آن که امضا نکرد و آن که امضا کرد!
جمشید اسدی
این نوشته گزارش کسانی است که نامه «هدف ملی: برپاداشت دمکراسی، انتخاب فردی: پادشاهی یا جمهوری!» را بر نتافتند و دست «ردّ» بر آن زدند و نیز کسانی که بر آن دستینه (امضا) نهادند و پشتیبانی کردند.
پیوستن به این نامه که ایرانیان را از همین امروز به برپایی دمکراسی و پاسداشت یکدیگر در درازنای مبارزه فرا می خواند، سود های فراوانی دارد. نخست این که راست آزمایی مدعیانی است که وعده دمکراسی پس از سرنگونی نظام ولایی می دهند. کسی که دمکراسی را می شناسد و می پسندد، از همین امروز آن را به کار می بندد و از هراس جمهوری یا پادشاهی از آن تن نمی زند. مگر آن که نشناسد و نپسندد و پس وعده اش دروغین است و مردم می بایستی بدانند.
سود دوم هم آفزایی نیروهاست. اپوزیسیون آزادی خواه خشونت پرهیز، نه از لوله تفنگ، که از همبستگی مردم نیرو می گیرد. آن نامه هم ایرانیان را به هم افزایی نیرو فرا می خواند.
سود سوم این که مردم کوچه و بازار چون ببیند که کوشندگان سیاسی و اجتماعی بر پایه دمکراسی و حقوق شهروندی انجمن می کنند، دلگرم و امیدوار می شوند و ببش از پیش به میدان می آیند..
در آن چه می آید، نخست به انگیزه «ردّ» کسانی می پردازیم که فراخوان این نامه را برنتافتند و از آن پشتیبانی نکردند. سپس به انگیزه کسانی می پردازیم که در پرداختن به اندیشه و نگارش این نامه و گردآوردن دستینه برای آن بسیار کوشیدند. داوری آن می ماند برای خواننده.
۱. آن که امضا نکرد. چرا کسی که در نوشته و گفته خواهان دموکراسی و حقوق شهروندی برای همه ایرانیان است، از فراخوان نامه برای انجمن هواداران دمکراسی بدون پیوستن به چهره ای و دسته ای پشتیبانی نکرد؟ به پنج دلیل.
«زمان سنجی». به دست اندرکاران سیاسی اپوزیسیون بیش از دیگر کوشندگان فرهنگی و اجتماعی پیشنهاد شد که از نامه «هدف ملی: برپاداشت دمکراسی!» پشتیبانی کنند و دستینه بر آن نهند. شگفتا که هم ایشان بیش از هر دسته دیگری از آن پرهیختند.
آن قدر خام نبودیم که رو به کسانی آوریم که تنها در پی همدلی هم باوران خویش بودند، با دلایلی چون این که: من هوادار پادشاهی یا جمهوری چگونه می توانم با پیرو جمهوری یا پادشاهی هم آوا شوم؟ به ایشان که کاری نداشتیم. به پرچم افراخته گان دمکراسی و شهروندی پیشنهاد دادیم که نپذیرفتند و بر « انجمن همه شهروندان ایرانی»، با مهر و ادب، دست «رّد» زدند. زبده انگیزه شان دو تا بود: «زمان اش نرسیده» و «زمان اش گذشته».
باورمندان هنوز «زمان اش نرسیده» چنین می آوردند که: ما با این نامه همداستانیم. اماز پشتیبانی آشکار از آن را به هنگام نمی دانیم، چراکه دوستان و همرزمان مان با آن موافق نخواهند بود و پس ما هم فعلا امضا نمی کنیم. کی زمان اش می رسد؟ چهل و دو سال آمد و رفت. چقدر دیگر از منابع و فرصت های ایران بسوزد؟ کی زمان آن دموکراسی می رسد که همواره وعده اش را به مردم می دهند؟
برخی دیگر هم دست «رّد» به نامه زدند، به دلیل آن که «زمان اش گذشته»، با این استدلال که: ما سال ها پیش نامه ها نوشتیم و با اینان و آنان امضاها کردیم و سپس از آن دوره گذر کردیم و دیگر فرصتی برای آن نداریم.
ما هم هیچ پاسخی ندادیم که هر چه باشد خسرو گروه خویش اند و صلاح آن بهتر دانند. اما این پرسش به جان و دل مان ماند که پس از گذر از دوره «نامه نویسی»، مگر به چه دوره ای رسیدید که دیگر برای پشتیبانی از نامه ای که به گفته خویش خرده ای بر آن ندارید فرصت امضا ندارید؟ بیش از ۱۵ دقیقه، گیرم نیم یا حتی یک ساعت وقت می برد؟ وانگهی مگر دوره ای که بدان گام نهادید با جانمایه نامه «هدف ملی: برپاداشت دمکراسی!» همخوان نیست؟
در کنار «زمان اش نرسیده» و «زمان اش گذشته»، نیز می توان اشاره کرد به «زمان ناپیدا». بدین ترتیب که یکی از چهره های پر آوازه در اپوزیسیون، که با یکی از دست اندرکاران نامه دوستی و نشست و برخاست های دور و دراز داشت تماس گرفت که امضای من را هم در پای آن نامه بگذارید. سپس باز تماس گرفت که برای رعایت اصول نامه را بدهید که نخست به شورای رهبری نشان دهم. دیگر خبری از وی نشد که نشد. حتی نیاندیشید که کسانی به رسم ادب منتظرند و انتشار نامه را معلق گذارده اند. برای نخستین بار در درازنای دوستی دیگر به پیام ها هم پاسخی نداد. به یک باره در زمان ناپیدا شد و البته ما هم منتظر ظهورش نماندیم.
«فراسیاسی». در شمار کسانی که از نامه « هدف ملی: برپاداشت دمکراسی، انتخاب فردی: پادشاهی یا جمهوری!» پشتیبانی نکردند و دستینه بر پای آن نگذاشتند، اندیشه ورزانی هم بودند که در رسانه ها حضوری و آوازه ای دارند.
دلیل نیم گفته «ردّ» ایشان، گرفتاری قلمی و فرهنگی و هنری بود که فرصتی برای کار سیاسی باقی نمی گذاشت. «ردّ» کردند، اما مهری هم نشان دادند که: رنجه نوشتن نامه را پاس می داریم و حتی دل در گرو آن داریم، اما چه کنیم که که کارهای مهم تر از سیاست در دست داریم!
چه کاری؟ وانگهی چه کسی از ایشان کار سیاسی خواسته بود؟ اندیشه ورزند و معنی کوشندگی سیاسی را می دانند. باشنده ای که خانه همسایه را در آتش می بیند، خاموش بنشیند که کارآموخته آتش نشانی نیست؟ کسی که کسی را دردمند و برزمین افتاده می بیند تکان نخورد که دانش آموخته پزشکی نیست؟ کسی توهمی و درخواستی داشت که آن یکی آتش نشان و این دیگری پزشک نیست؟
زنده یاد محمدرضا شجریان که بر سر نظام ولایی فریاد کشید که یا فضا را برای هنرمندی بگشایید یا آوازم را از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش نکنید کنشگر سیاسی بود؟ بهتر سکوت و لبخند بازیگر و کارگردانی است که در پیشگاه جهانیان جایزه می گیرند و سختی از همتایان دربند افتاده درون مرز نمی گویند و یادی از پیشکسوتان دورمانده در برون مرز نمی کنند که کارشان سیاسی نیست؟
از ایشان نپرسیدیم که چرا و مگر این همان نیست که هر بار در رسانه ای فرصتی می یابید بزرگ اش می دارید و بر پایمال کردن اش از سوی جمهوری اسلامی می نالید؟ نپرسیدیم چون می دانستند و می دانستیم که دادخواستی که گیر امضای این و آن، گیرم با آوازه ای چنین و چنان، باشد از همان آغاز گور زاد است. بباید دانست کار اندیشه ورزی پرتو افکنی بر سختی های فرد در جامعه و پاسداری از حقوق اوست. خواست آزادی تکلیف شهروندی است نه کار سیاسی!
«استقلال و بی طرفی». دوستان روزنامه نگار پر پیشینه هم بودند، که دستینه بر پای نامه « هدف ملی: برپاداشت دمکراسی!» نگذاشتند و به اشاره فهماندند که می خواهند روزنامه نگار مستقل و بی طرف بمانند.
از ترس آن که مبادا پرسش را گدایی دستینه شان ارزیابی کنند، جای آن نبود که از ایشان بیشتر بپرسیم. اما این جا در پیشگاه همگان می پرسیم: استقلال از چه و بی طرف بین که؟ مگر نامه درپی پیوستن به بیگانه بود، که امضای آن غیرت استقلال طلبی را بخلد؟ یا مگر خواهان پشتیبانی فلان دسته سیاسی در بهمان کارزار انتخاباتی بود، که بی طرفی را بشکند؟ استقلال و بی طرفی در برابر نامه ای که خواهان برپاداشت حاکمیت مردم و دموکراسی است به چه معناست؟
پشتیبانی همواره «خبرنگاران برون مرز» از دموکراسی و آزادی و فرستادن دادخواست و نامه به این و آن، نه تنها در غرب، بلکه در گوشه و کنار جهان، برای پاسداشت استقلال و بی طرفی روزنامه نگار است یا از میان برداشتن آن؟ شگفتا از روزنامه نگارانی که میان خودکامگی ولایی و خواست دموکراسی «مستقل و بی طرف» اند!
«عدالت جویی». برخی پایوران «ردّ» نامه «اقتصاد بازار بنیاد»، یکی از پنج اصل آن را بر نتافتند و آوردند که با پیمان نوین مشکلی ندارند، اما هر چه باشد دوستدار عدالت اند و نمی توانند از نامه ای که اقتصاد بازار را پاس می دارد پشتیبانی کنند.
وارد گفتگو نشدیم و نمی شویم، چرا که بحث با پیروان آگاه و نا آگاه ایده های اشتراکی «رهی به دهی» نمی برد و سودی ندارد. مگر در پیشگاه مردم، همچون در این گزارش، تا مردم از هر دو سوی بحث آگاه شوند و خود داوری کنند. این چند نکته را برای آگاهی و داوری خواننده می آوریم.
گیرم که «اقتصاد بازار بنیاد» بد و دفاع نکردنی. دوستان «چپ» خرده گیر بر اقتصاد بازار بنیاد، که در نامه ای آشکار و بی پرده از پیمان نوین شاهزاده پشتیبانی کردند، این قدر نفهمیدند که در آن به سه سازمان اقتصادی بین المللی اشاره رفته که هر سه همخوان و پشتیبان اقتصاد بازار بنیادند؟ «سازمان مشارکت بینالمللی بودجهای»، «آژانس چندجانبه تضمین سرمایهگذاری» و «انستیتو داوری استکهلم». از پیمان نوین پشتیبانی کردند و ندانستند که در آن چه آمده؟
از پی نبردن به جانمایه اقتصادی پیمان نوین گذاشته، عدالت جویان نمی دانند که گزینه رقیب اقتصاد بازار بنیاد، اقتصاد مسلک اشتراکی و در دست گرفتن مالکیت به اسم عدالت اجتماعی است؟ البته می گویند جداسری از اقتصاد بازار بنیاد به معنی پیوستن به اقتصاد دولتی و مسلک اشتراکی نیست. اما مگر در سپهر اقتصادی گزینه ای جز این دو هست؟ چنانکه در سپهر سیاسی، مگر گزینه ای جز دمکراسی و دیکتاتوری هست؟ راستی «عدالت جویان» چپ، همچنان که در عنوان نامه شان آمده، به کدام سامانه اقتصادی اشاره دارند که نه بر پایه مالکیت خصوصی است و نه مالکیت اشتراکی؟
این که در اقتصاد بازار بنیاد بر پایه مالکیت خصوصی، به چه اندازه از سود و دستمزد مالیات گرفته شود تا به کار برساختن سرمایه انسانی و از میان بردن رنجیده گی شهروندان آید، می ماند برای برنامه اقتصادی دولتی که به رای و انتخاب مردم، اداره کشور را برای دوره ای به گردن می گیرد. هم چنان که در سپهر دموکراسی سیاسی، چگونگی حکومت، پادشاهی یا جمهوری می ماند به رای مردم در همه پرسی (رفراندم) یا آنگونه که نگارنده، همچون بسیاری دیگر می پسندد، مجلس مؤسسان.
کوته سخن این که رهیدن از تنگدستی و رسیدن به شکوفایی در اقتصاد را، آزادی شهروندان فراهم می آورد و نیز تأمین اجتماعی تا سرمایه انسانی و توانمندی ایشان را بسازد و برای بهره مندی از آزادی و کوشندگی اقتصادی آماده کند. این هر دو در نامه «هدف ملی: برپاداشت دمکراسی!» آمده.
قیم گری اقتصادی به اسم عدالت برای مردم در هر کجای جهان که تجربه شد، سود و دستآوردی که نداشت هیچ، بلکه روزگار مردم را سخت تر کرد و ایشان را به دریوزگی و مهاجرت کشاند. اقتصاد دولتی نظام ولایی برای «خودکفایی و درون زایی» نمونه آن است. به راستی که: هرکه ناموخت از گذشت روزگار ٫٫ نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
نپیوستن دوستان چپ «عدالت جو» به نامه، البته که دلپذیر نبود. اما شاید که همان به. نه این است که نامه خواهان آزادی و خودفرمانی هر ایرانی است؟
سرخوردگان از شاهزاده رضا پهلوی. کم نبودند کسانی که از نامه پشتیبانی نکردند چون در آن اشاره به پیمان نوین رفته بود و ایشان سخت از رضا پهلوی سرخورده بودند. از تجربه خویش می گفتند که شاهزاده می آید و برمی انگیزد و می رود و دیگر هیچ. نمونه هم می آوردند از «بنیاد میهن»، «شورای ملی ایرانیان»، «ققنوس»، «فرشگرد» و نیز نشست و برخاست های کوچک و بزرگ برای به راه انداختن ابتکار و طرحی نوین. می گفتند که آن همه به کجا رسید که دل مان را به این یکی خوش کنیم؟ و نه این است که «آزموده را آزمودن خطاست»؟
در گردآوری دستینه برای پشتیبانی از نامه «هدف ملی: برپاداشت دمکراسی!»، اگر کسی دست «رّد» بر آن می زد و امضا نمی کرد، پاسخی به وی نمی دادیم و کوششی برای اقناع نمی کردیم. سپاسی و امید دیداری و همین. اما به سرخوردگان از رضا پهلوی پاسخی دادیم که در این گزارش هم می آید که بماند: هدف نامه دعوت به انجمن ایرانیان بر پایه حقوق شهروندی و پاسداشت رنگین کمان باورهای یکدیگر است و نه گرد آوردن ایشان در پی چهره ای یا در چارچوب سازمانی.
به دیگر سخن، نامه «هدف ملی: برپاداشت دمکراسی، انتخاب فردی: پادشاهی یا جمهوری!»، همچنان که از عنوان اش بر می آید، ایرانیان را به پیوستن به شاهزاده رضا پهلوی فرا نمی خواند. بلکه ایشان را به پیمان بر سر حقوق بشر و یکپارچگی میهن و دموکراسی و اقتصاد آزاد و دوستی با جهان دعوت می کند که شاهزاده نیز به آن پیوسته است.
اگر بر پایه دمکراسی و حقوق شهروندی انجمن کردیم، گام بزرگی برای مردم سالاری امروز و فردا برداشته ایم، حالا چه شاهزاده بیاید و چه نیاید. اما اگر به هر دلیلی انجمن ایرانیان و دمکراسی را در دل مبارزه بر نتابیدیم، حتی اگر از جمهوری اسلامی بگذریم، ولایت دیگری را به جای ولایت فقیه خواهیم نشاند، حالا چه شاهزاده بیاید و چه نیاید.
۲. آن که امضا کرد. داستان «رّد» کنندگان را آوردیم، داستان دوستان نامه «هدف ملی: برپاداشت دمکراسی، انتخاب فردی: پادشاهی یا جمهوری!» را نیز بیاوریم.
اندیشه نامه با رایزنی چند پر پیشینه سیاسی، به ویژه از چپ انقلابی آمده و به آزادی شهروندی پیوسته، پخته شد. از این میان چند نفری رفتند با این دلیل آوری که: اگر نامه چنین گشادهِ در باشد از دوستان قدیمی کسی نخواهند آمد. آن ها که ماندند پاسخ دادند که: از راست گویان نخواهیم بود، اگر دموکراسی و حقوق شهروندی همه ایرانیان را که وعده می دهیم، از همین امروز میان خود به کار نبندیم و به گروه و دسته و کسانی اولویت دهیم.
سپس زمان نگارش نامه رسید و بر سر برداشتن جمله ای و گذاشتن واژه ای کار بسیار رفت. از میان کسانی که تا این جای کار همراه بودند، کسی پیشنهادی داد که پذیرفته و در نامه گنجانده شد. اما امضایش را برداشت و رفت. پس چرا پیشنهاد داد؟ حالا که داد و پذیرفته شد چرا رفت؟ جای شگفتی نیست کار که پیش می رفت، کسانی از برون آگاهی می یافتند و خرده می گرفتند و می خواستند که نامه گور زاد شود. هم کس را توان و انگیزه پایداری در برابر این فشارها نبود.
نامه که آماده شد، نیاز به دستینه برای پشتیبانی بود. می بایستی به بسیاری رو انداخته می شد. تفرعن و تنزه طلبی «رّد» کنندگان دلپسند نبود. اما به سخت کوشی بسیاری این کار شد و نتیجه داد. این مهم به پیگیری آفرین برانگیز آن کهنه سربازان سیاسی شد که همچون هواداران تازه کار به سراغ بسیاری رفتند. و دست اندرکاران سازمانی که نامه را برای پشتیبانی به میان هموندان خود بردند و با پشتیبانی باز آوردند. نیز خبرنگاران پر پیشینه ای که همچون برای گزارشی پا به میدان گذاشتند و با دست پُر بازگشتند. هنرمندانی هم بودند که قلم و صحنه و تابلو را برای چندی به کناری گذاشتند تا ایرانی را به ایرانی فرا خوانند. بسیاری دیگر نیز کوشیدند. شگفتا که هیچ یک از این کوشندگان پاس و سپاس را برنمی تافتند که: هر چه کردیم برای ایران بود.
نامه سرانجام نشان بسیاری، جمهوری و پادشاهی خواه، چپ و راست به قولی، سیاسی و اجتماعی و هنرورز و کارورز از درون و برون مرز شد. بیش از ۱۰۰ دستینه که در این روزگار بد گمانی کار بزرگی است.
نیروی اپوزیسیون در حال تحول بزرگی است. کهنه سربازان اپوزیسیون کاری کردند کارستان. کژروی های نظام ولایی را همواره رسوا و افشا کردند و نگذاشتند که در نزد ایرانی و انیرانی و دولتی و مدنی، یکه تاز و ناافتادنی به چشم آید. اما گویا این کهنه سربازان را بیش از این کاری برنمی آید، که اگر می آمد از فرصت های ناتوانی رژیم، بهره ها می بردند. گذار از نظام ولایی، نه به پیروی از کسی و دسته ای، بلکه به انجمن کسان و دسته ها نیاز دارد. گویا کهنه سربازان اپوزیسیون را سر و جان با انجمن با یکدیگر نیست.
این را مردم ناخرسند باید بدانند تا چاره ی کار خویش کنند و طرحی نو در اندازند. این کار از ایرانیان برمی آید. ور نه در پی یورش تورانیان و بادیه نشینان و مغولان و ترکان، ایران دوهزار و پانصد ساله نمی شد که شد. مردم که بدانند و کار خویش را به دست گیرند، شاید که کهنه سربازان اپوزیسیون هم به خود آیند.