پورمزد کافی (منظر)
(۸۷)
از شب نترسیدم
از بغض سرد صنوبر
به هاویه تب نترسیدم
گر همه فریاد خامشم
از فروافتادن برگ بود
و گر به هر دامچاله ای
که در افتاده ام
تنها به تجربه مرگ بود
از شب نترسیدم
از ماهِ ریخته بر جلگه های ویرانی هم
نترسیدم
اگر چه از شقاوت شب مُردم
اگر چه جور شب دژم هم
به خاطره استخوان خویش بردم
وان غریو تلخ عریان
به سینه فرو خوردم
از شب نترسیدم
از پروای پرسه های پروانه دلم
در این حوالی مغموم هم نترسیدم
وزین بوفک پیر
چنین ایستاده
بر این سرایش شوم هم
نترسیدم
آه
هرین این شب دشخوار را
به پاسخ من تو بیا
بیا به شیوه نسیم
و بخوان
به لهجه عشق
آبان ۱۳۹۶ _ نوامبر ۲۰۱۷ آلمان