رضا کوین!
مهدی قاسمی
رضا بچه برازجون بوشهر از بچگی عاشق تخم مرغ شانسی بود، متخصص بازی گل و یا پوچ، بعدها هم پیگیر برگه های بخت آزمایی، یه کم که جلوتر رفت کارش شرکت در قرعه کشی های بانک های مختلف و شرکت در برنامه های تلویزیونی که با فرستادن اس ام اس در انتظار دریافت اقبال و شانس بود. اون حتی زنش رو هم در لُپ لُپ پیدا کرد، میپرسید چطور؟ یک روز که رفته بود مغازه سوپرمارکتی، یک لپ لپ خرید که اولین شانس های زندگیش و شاید آخرینش توی لپ لپ، یک انگشتر بدل طلایی رنگ بود که دست بر قضا همون موقع هم، یک دختر با چادر گل قرمزی جلوش سبز میشه و انگشتر رو دست رضا میبینه و میگه: وا چه انگشتر خوشگلی! رضا هم اون انگشترو میده به اون؛ دادن انگشتر همون و چند سال بعد پای سفره عقد نشستن با صغری خانم همون!
این شور و اشتیاق رضا به ریسک و قمار زندگی و پریدن یکهویی تو پاتیل عسل کم و بیش سرجاش بود که آق رضای ما زد تو کار بورس.
من که تا اون روز فرق بورس و برس را نمیفهمیدم و فکر میکردم بورس همان برس هست ولی آق رضا در عرض نیم ساعت با رسم نمودار و دیاگرام و تفسیر تخصصی آنچنان از مزایا و سود و بهره بری بورس و از بازرهای بورس دنیا تحلیل میکرد که وزیر اقتصاد و دارایی ایران که هیچ، برای آمریکا و چین و ژاپن هم بایستی پیش آق رضا لنُگ می انداختند از این مدل تحلیل هاش…!
آق رضا اونروز مجبور شد که همه دار و ندارش به اضافه موتور وسپا و خونه ی تو برازجونش رو بفروشه و بزنه به بازار بورس. او با حساب سر انگشتیش، و آقایی که شما باشید در عرض یکماه سیصد و هفتاد و پنج هزار و سه ریال سود کرد. بایستی آق رضای مارو میدید که تازگی با یک عینک کوچک دور گرد ذره بینی و یک کیف سامسونت و شلوار پاچه گشاد چطوری تو شهر سینشو جلو انداخته بود و عرض و طول بازار برازجون و وسط صنف موتورسیکلت فروشها بالا و پایین میکرد و همه رو برای مشارکت بیشتر در بازار بورس دعوت میکرد.
آق رضا آن چنان با آب و تاب و از سودهای احتمالی بورس از شاخص بورس شرکت دمپایی کهنه جمعکنان محله سعدآباد برازجون تا شاخص نفت دریای برنت را تعریف و تفسیر و تشریح میکرد که از ننه غلوم با تنها دارایی چهل و پنج هزار تومن یارانه بگیر تا سید غلوم حسین ماستبند و حتی مهندس شعبانپور مدیر عامل بازنشسته شرکت گاز پارس جنوبی را راغب به فعالیت در بورس و صاحب سهم کرد.
اوضاع آق رضا همچنان بر وقف مراد بود و چه شرکتها و کارخونه هایی که فقط یا یک کلنگ دارائیشان بود یا یک تابلو تمام نشانیشان بود، به کمک آق رضا در بازار بورس خرید و فروش میشد و مردم برازجون از پیر و جوان، دارا و ندار، سهامدار کارخونه جات بی نام و نشون شدند و به امید سود و ثروت یک-شبه فراوان همه دار و ندارشان را در بورس سرمایه گذاری کردند.
سهام بورس اما یک یا شاید دو ماهی روی چرخ خودش می چرخید و آب از لب و لوچه خلق الله دایم روان و لبخند آویزان بود که یکهویی ندا رسید که بازار بورس حبابی بیشتر نبوده و همه مردم برازجون، علی الخصوص آق رضا را به خاک سیاه نشاند و دار و ندارشون به فاک رفت.
اما واقعیت این بود که بازار بورس در ایران حبابی بیشتر نبود و با تلنگری از هم پاشیده و رضا فقط یک وسیله بود…
چند مدتی گذشت که یک روز سرد زمستانی یکهویی سر و کله رضا در شهر پیدا شد. مردم فوج فوج به سمت رضا حمله ور شدند که با کمک پلیس، رضا از دست مردم فرار کرد و بر پشت بام مسجدی در شهر رفت و با بلندگویی که در دست داشت شروع کرد به سخنرانی:
درسته که من و همه شما قربانی سیستم فاسد و متزلزل اقتصادی کشور شدیم و با اعتماد بیش از حد به این سیستم میلیونها تومن ضرر و زیان دادیم، ولی دلیلش سیستم اقتصادی ناپایدار ما به علت تحریم ها، نداشتن پیوندها و ارتباطات مالی بین المللی و پایین آمدن ارزش پول ملی مان است. ما باید خودمان را به اقتصاد قوی دنیا گره بزنیم و من اینجا آمدم تا شما را از این بردگی و وابستگی به این اقتصاد بیمار برهانم و شما را وارد اقتصاد مالی جهانی کنم.
همانطور که همه مردم با چشمانی از حدقه در آمده کم کم آرام شده بودند، و در حالی که کودکان در گوشه ای ساکت، پیرزنان و پیرمردان بر صندلی یا تخته سنگی نشسته و بازاریان با بساط قلیان و چای وسط میدان شهر و جلو مسجد تمام گوش و محو سخنان رضا بودند، او ادامه میداد:
من قصد دارم شما را با بیت-کوین که نوعی ارز دیجیتال بین المللی است و میتوانید با آن خرید کنید، سفارش آنلاین انجام دهید، برای هر کسی که دوست دارید در هر نقطه از جهان پول بفرستید یا حتی آن را به عنوان نوعی سرمایهگذاری در نظر بگیرید. احتمالا شما در فضای مجازی درباره بیت-کوین پادشاه ارزهای دیجیتال چیزهایی شنیده اید و در میان گشتوگذارتان در سایتهای مختلف با مطالبی تحت عنوان اینکه بیت-کوین چیست و یا چطور میتوانید بیت-کوین رایگان به دست بیاورید، برخورد داشتهاید…
خلاصه آق رضا هی داشت از این حرفهای قلمبه و سلمبه میزد و مردم با دستهای زیرچانه به او گوش میدادند. او اینقدر حرف زد و حرف زد و با اینکه مردم حتی یک کلمه از حرفهای او را نفهمیدند، اما پس از پایان سخنان او، همگی حتی مش علمدار با اون پاهای مصنوعیش بلند شده و ایستاده تا بیست دقیقه برای آق رضا کف میزدند…
این بود که اینبار همه از نون شبشون هم میزدند، حتی همه کولر گازی های خونه و لامپ و چراغ های اضافه خانه هایشان را خاموش کردند و همه مشغول سرمایه گذاری و استخراج بیت-کوین و یا راه اندازی مزرعه تولید آن شدند. این شد که از اون روز به بعد آقا رضا معروف شد به رضا بیتکوین یا خیلی خلاصه رضا کوین!، که البته هیچ ربطی به استیو مک کویین هنرپیشه معروف هالیودی آمریکا نداشت، مخصوصا دماغ درازش…
مدتی گذشت تا که به وضوح میشد دید، چه شبهایی که حتی برق برای روشن شدن یک لامپ تو خونه ها نبود و بچه ها زیر نور چراغ موشی و شمع تو مدرسه درس و مشقشان را میخودند، ولی همه در انتهای همان رسیدن یک-شبه، بدون زحمت و تلاش به فکر پول بودند حتی به قیمت حماقت شان.