پورمزد کافی (منظر)
(۹۴)
هیچم نرفت
مگر از آن دست
که بر گشایشِ دردی بود
و نه
هیچ آوارِ زخمِ فاجعه را
کشیدن° به دوش
مردی بود
نه ماهی
به جوف ِ شب می شد
و نه کمندِ روشنی
از آفتاب
بر آیینه می فکند
آه که فرزانگان ِ ماهتاب و آینه را
از آواز کدام چاووشی پر شور
به بام هاله ی خورشید
برنشست؟
و خواب° نازِ کوتاهشان
در خاک ِ زخمی من
به سنگ کدام آشوب
درشکست؟
بر این گزاره ی سخت
شکیبایی فروتنانه ی مادرانی باید
که دست
بر گونه های خونین آهوان
میکشند
و بهار می شود.
آبان ۱۳۹۶
اکتبر 2017_ آلمان