پورمزد کافی (منظر)
(۹۳)
همه شد بهار عمرم ز غم و درد نهانی
به نفیر ظلمت شب به ره و رسم خزانی
که در این شب سترون نبود گذار و راهی
تو در این ره پر از غم صنما چه می توانی
همه مرغ آرزویم به ره تو پرگشاید
چه رسد تو را که او را به شب سیه برانی
نه فقط نظر ببازم به شمیم آرزویت
که نگار نکهت تو بنمایدم جهانی
به زبان شکوه گل نه تفالی توان زد
نه سواد باغ و گلشن بّرّدم به بوستانی
ز خطوط سرخوش می تو بخوان نصوص قلبم
که مرا نشان روشن شّوّدت به بی زبانی
تو ز لافِ جام مستی برِ خوان آرزویی
نه چو منظر از تغابن دم باد مهرگانی
آبان ۱۳۶۲_ ایران