نگاهی به نمائی ( 25 )
جمشید گشتاسبی
آنها با هم بودند. بی خانمان هائی ساکن گوشه ایی بر بستر عشق. گرد وخاک زیر پایشان، بی سقفی بالای سرشان و انتظار و امیدشان به دقایقی بعد و بعد تر، و احتمالا فردا و فرداهای دگر از جنس هم بود. به نوعی آسوده خاطر و آرام به نظرم آمدند.
در آن لحظه و در آنها، عشق را خزیده در کنجی دیدم و نشانه رفتم.
کز هر زبان که می شنوم و در هر قاب که می نگرم نامکرر است.
گفته اند “دو آدم بی خانمان اما در عشق، شادترند از ثروتمندی تنها در قلعه اش.” می توان فهمید؛ چنانکه شادی یاد شده را در خیابان ها و درخلال عکاسی خیابانی بارها شاهد بوده ام.
بی عشق، جهان برهوتی بیش نیست و اگر لجوجانه معناتراشی نکنیم جهان پیرامون ما، حتا در این عصر سوپرمدرن، بیشتر از پیش اضافه بار تراژیک دارد و بیشترین فجایع، سانسور و کتمان “همراهی و همدردی” ها ست.
در این بلبشوی حاکم، البته که هنوز عشق سرآمد معنا هاست. معنائی که استخوان بندی زندگی ما را شکل می دهد و در هر حرکت و عمل روزمره ی ما به نوعی حضور دارد؛ در کار، خانه، سفر، کسب دانش، رفاه، سرگرمی و هنرآفرینی.
بی جا نگفته اند فقیر ترین شخص میان ما آدم بدون شغل، ماشین، پول و خانه نیست. آدم بدون عشق است.
فقر عشق بدترین محرومیتی ست که می شود تصور کرد.
در این اُدیسه ی زمینی همه چیز همانا در همراهت خلاصه می شود…..
در رُمان “ماه کامل می شود” اثر فریبا وفی، راوی می گوید: همسفر، مهم تر از خود سفر است.”
خیلی پیش تر ها هم شاعرمان گفته بود یادگاری خوش تر از صدای سخن عشق نشنیده است…..
امید که هر کُنج و سوراخ سنبه ای از این جهان خالی از عشق مباد!
جمشید گشتاسبی