از دیروزهای دور تا امروز و حسرت های هنوز
در جستجوی خواص و مناسبت های وجودی سازمان ملل متحد و زیرمجموعه های آن در گوگل می گشتم که گذرم به ویکی پدیا افتاد و در این گردش چشمم به ژوئن 1862 خورد و اعلام ممنوعیت برده داری توسط کنگره ی ایالت متحده ی آمریکا. بی اختیار یاد اسپارتاکوس افتادم و فیلمی که استانلی کوبریک نزدیک به یک قرن بعد از این اعلام ممنوعیت قانونی برده داری ساخته بود و من اول بار تین ایجر بودم که آن را دیدم. و تازگی ها برای چندمین بار تماشایش کرده بودم.
در نوجوانی انتظارمان از فیلم آشنائی با یک قهرمان بود و قهرمانی هایش در مصاف با آدم بدها.
از اسپارتاکوس، قیامش برای آزادی برده ها در ذهنم قهرمانی ماندگار ساخته بود و از همان دوران ظلم ستیزی او به دلم نشست؛ فارغ از هر اطلاعات تاریخی و اجتماعی.
حالا پس از چند دهه و اینکه استانلی کوبریک کارگردان را می شناسم؛ دالتون ترومبو سناریست فیلم و نفر اول لیست سیاه مک کارتی را می شناسم و هواردفاست نویسنده را؛ اما انگار هنوز با حسی و حالی از جنس دیروزها و همچون کودکی شصت و چند ساله محو تماشای فیلم می شوم.
احساس می کنم جهان دور و برم هنوز پر از برده و گلادیاتور هست و البته امپراطوری های زور و ثروت نتوانسته اند اسپارتاکوس ها را بر صلیب هم ازپا درآورند. تنها اینکه گویا داستان در ابعاد و اشکال و صحنه آرائی هایی دگر ادامه دارد.
وقتی رومی ها از بردگان شکست خورده می خواهند برای رهائی از به صلیب کشیده شدن، اسپارتاکوس را معرفی کنند، آنها یکی یکی برمی خیزند و فریاد می زنند: منم اسپارتاکوس، منم اسپارتاکوس، منم اسپارتاکوس و حالا به نظر می رسد میلیونها نفر در جهان البته در چینشی مدرن چنین فریاد می زنند. آرایش صحنه عوض شده اما بی عدالتی و استثمار در گوشه و کنار عالم و پس از گذشت بیش از بیست قرن بیداد می کند. آنکه قدرت و ثروت دارد وحشی می شود و آنکه رنج می برد و آزادی می خواهد باید بجنگد ولو آنکه همچون اسپارتاکوس شعر را بیشتر از جنگ دوست داشته باشد!
انگار هنوز فریاد ” منم اسپارتاکوس” در هوای دور و بر ما می پیچد.
در این دهه ی سوم از هزاره ی سوم میلادی که دیگر صلیب برای مجازات اسپارتاکوس ها نیست و پس از تصلیب مسیح تا کنون دیگر نماد عشق و البته رستگاری در جهان مسیحیت است، گرسنگی و فقر به گونه ای مدرن و در اشکالی قانونی آدم می کشد. گاه این پروسه ی مرگ همچون محکوم میخ شده بر صلیب، البته طولانی ست.
صدها میلیون نفر در سراسر جهان در فقر شدید زندگی می کنند. رقمی نزدیک به هفتصد میلیون نفر زیر خط فقر بانک جهانی یعنی 1.9 دلار در روز زندگی می کنند و تقریباً نیمی از جمعیت جهان یعنی چیزی نزدیک به چهار میلیارد نفر با درآمد خانوار زیر 2.5 دلار زندگی می کنند.
به وقت فجایع زیست محیطی همچون زلزله، سیل، توفان و سونامی هم فقرا بیشترین ویرانی ها را متحمل می شوند. همه دیده ایم نظیر عکس مردی که تا کمر در آب پیش می رود در حالیکه تشکی یا صندوقچه ای بر سر دارد.
بلایای طبیعی همه جا رخ می دهد اما میزان فقر هرجا، عمق خسارات و تلفات را تعیین می کند و فارغ از فجایع طبیعی بلاهائی دیگر نیز، فقرا را در کار و ضمن کار هدف قرار می دهد و درواقع از آنان بردگان مدرنی می سازد که پیوسته در اشکال مادی و معنوی رنج می برند.
امروز کارخانجاتی در جهان هست که کارگرها را موظف به پوشیدن پوشک کرده اند تا برای دقایقی اندک جهت رفع قضای حاجت هم خط تولید را ترک نکنند.
و اما از مقصد دور نشویم. در عنوان این مطلب اشارتی ست به درازنای تاریخ از اسپارتاکوس تا استیو جابز که آیفون های مقدس این روزهای مان را از او داریم.
آیفون ها توسط شرکت اپل در سیلیکون ولی کالیفرنیا طراحی شده و در چین مونتاژ می شوند. یکی از اماکن مونتاژ، کارخانه ی فاکس کان است. برایان مرچنت روزنامه نگاری ست که حاصل مشاهداتش در سفری به چین و این کارخانه را در کتابی به نام ” یک دستگاه “، نقل کرده و این عنوان را هم از توصیفی که خود استیو جابز از آیفون کرده به عاریت گرفته.
او از شرایط بد و سخت کارگران نوشته. از ساعات طولانی کار، فشار روحی بر کارگران، سخت گیری مدیران، تحقیر و تنبیه توسط کارفرما، جریمه های ناعادلانه و عدم پرداخت پاداش ها. شرایطی که بعضی کارگران را چنان به ستوه آورده بود که اقدام به خودکشی می کنند. تعدادی از آنها که خود را از پنجره های طبقات بالا به بیرون پرت کرده بودند کشته می شوند. مدیر عامل شرکت دستور می دهد تورهای بزرگی بیرون ساختمان و جلوی پنجره ها نصب کنند تا مانع مرگ افراد درحال سقوط شوند.
کم کم توجه ی رسانه ها هم به این حوادث جلب می شود.
استیو جابز در پاسخ برخی گزارشگران مدعی می شود که ” ما روی ماجرا سوار شده ایم.” می گوید میزان خودکشی ها در محدوده ی میزان خودکشی ها در چین است و از نرخ خودکشی در ایالات متحده ی آمریکا پائین تر است!
نمی خواهم او را با کراسوس یا دیگر مردان سنای روم در عصر اسپارتاکوس مقایسه کنم چرا که دوران دیگری ست این دوران. در قدیم حاکمان هم مثل سربازان سوار بر اسب و شمشیر بر دست می جنگیدند و حالا دیر زمانی ست که دیگر صاحبان قدرت و ثروت حضوری در جبهه ی نبرد ندارند. تنها مردم در تیررس گلوله ها هستند. اما نمی شود منکر تلفات و فجایع ناشی از جنگ به هر شکلی و در هر شرایطی شد.
کارگران در شیفت های دوازده ساعته و تحت فشار مدیرانی هستند که اغلب کارگران را توبیخ می کنند که کُند کار می کنند. کارگران در خط مونتاز به نوعی جان می کنند. کارگری می گفت روزی 1700 آیفون از زیر دستش می گذرد. او می بایست موم خاصی را از روی شیشه ی آیفون پاک کند. یعنی دوازده ساعت در روز، هر دقیقه سه صفحه ی نمایش را بایستی موم زدائی کند.
آقای جابز تا پایان سال 2010 حدود 90 میلیون آیفون فروخت. هنگام مرگ در سال 2011 ارزش دارائی او 10.2 میلیارد دلار بود و امروز ارزش دارائی وارث او یعنی همسرش 22 میلیون دلار است.
به گفته ی برخی دوستان او به نیویورک تایمز، جابز حس می کرد می تواند توسعه ی بهتر اپل را انجام دهد تا این که به امور خیریه کمک کند!
گمان می کنم این روزها بر اساس قانون، برده داری به شیوه ی دوران اسپارتاکوس ممنوع شده اما شکل مدرن و متمدنانه ای از آن رایج است که اسباب فخر و مباهات هم هست.
در ایران ما امروز 97% قراردادهای کارگران موقت است یعنی بسیاری قراردادهای ثابت گذشته را و ازجمله در صنایع نفت به موقت، تغییر داده اند. نمی دانم ! شاید بشود نامش را پروژه یا پدیده ی اسپارتاکوس سازی گذاشت! چنانکه خبر می رسد زباله گرد بخت برگشته ی بازداشت شده هم تحت فشار است برای اعتراف اجباری! چه کمیک ارزیابی شود چه تراژیک، تلخ است.
به کدامین سو می رویم و چه باید کرد؟ شکی نیست که اسپارتاکوس ها در همه ی کشورها و ایران ما نیز تکثیر شده اند اما حیرت اینجاست که جهان و سازمان ملل انگار بعضی ها را نمی بیند.
در خلال جستجوئی که در ابتدا از آن یاد کردم دیدم در همین ماه زوئن به همت سازمان ملل روزجهانی کارگران جنسی، روزجهانی کودکان بی گناه قربانی خشونت، روز جهانی پناهندگان، روزجهانی مبارزه با کار کودک، روز جهانی مبارزه با فاشسیم و روز جهانی وحشت هم داریم. فارغ از اینکه این مناسبت ها چقدر در کیفیت معادلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اثر گذار باشند یا بتوانند موثر باشند گمان می کنم روز جهانی اسپارتاکوس ها از قلم افتاده است.
به نظر می رسد روز به روز شکاف طبقاتی در جوامع بشری دارد بیشتر می شود یعنی رنج عمومی سیر صعودی طی می کند. هر جا هم صحبت از رنج و تباهی باشد سهم ما نیز شوربختانه کلان است!
گاهی خیال می کنم اگر ملت ها را در خانه های یک جدول کلمات متقاطع بگنجانند انگار سهم ما تنها خانه های سیاه است و کسی از احوالمان چیزی نمی داند. انگار ما را نمی بینند.!
به راستی چه باید کرد؟
جمشید گشتاسبی
ژوئن 2021