عروسی ماه مَلک
شبی بی نظیر، عروسی ماه مَلک دختر خان آبادی یکی از پرشکوهترین عروسی هایی بود که در تاریخ آبادی نظیرش دیده نشد.
آن شب قرار بود ماه مَلک تک دختر شیرین عقل و پرافاده خان که توی پرقو بزرگ شده بود و هیچ خدایی را بنده نبود با هیرداد پسر باکلاس و خوش برو . رو و تحصیل کرده فرنگ پیمان زناشویی ببندند.
اینکه ماه مَلک چطوری توانسته بود مخ هیرداد را بزند خود داستان مفصلی است، اما داستان اصلی اینه که معمولا همیشه اونهایی که صاحب قدرت هستند برنده میدان هر رقابتی هستند.
هیراد؛ جوان باادب و خواستنی و اصیل اهل آبادی، هم در آبادی خود و هم هفت پارچه آبادی آنطرفتر هم خیلی از دخترهای بلاد عاشق و خاطرخواه او بودند، چون هم جمال داشت، هم ادب، هم تحصیل کرده، اما چی شده بود که قسمت دختر خان آبادی شده بود، اونهم ماه مَلک که نه قیافه داشت، نه ادب و نه فرهنگ و سواد درست حسابی، تنها امتیازش این بود که دختر خان بود و بس.
دختر خانی که قبل از اون با نصف پسرهای آبادی که برو رو داشتند سر و سری داشت و دیگه تو آبادی دیوار سالم نگذاشته بود!
گلنار دختر کدخدا و همبازی قدیمی ماه مَلک میگفت: زن خان و مادر ماه مَلک داماد را دعا خور کرده وگرنه هیرداد عاشق سینه چاک او بوده که قاپشو با دعا دزدیده بودند.
مرجان دختر سید یوسف آسیابان میگفت: افاده ها طبق طبق! آخه ماه مَلک کجا، هیرداد کجا؟ حتماخان یا اونو تهدید کرده یا وعده و وعید چرب و چیلی بهش داده…
اما بی بی حلیمه ندیم دختر خان داستان و قضیه اصلی وصلت ماه مَلک و هیرداد را اینگونه بر ملا کرد:
هیرداد بعداز تحصیل در فرنگ برای دیدن پدر و مادرش به ایران برمیگردد. پدر هیرداد از دوستان قدیمی و یکی از شرکای تجاری خان بود که با او داد و ستد میکرد. در یکی از تجارتهای مشترک، پدر هیرداد ورشکسته میشود و خان شرط کمک به او و نجات از ورشکستگی را ازدواج پسرش با دختر خان مشروط میکند و …
حالا که داستان اصلی این ازدواج برملا شده بود، زبیده دختر عاشق پیشه حاج محمد علی مباشر خان که از شدت حسادت زنانه و رقابت قدیمی کم و بیش با دختر خان به فکر چاره ای میافتد که هر طور شده این عروسی را درهمان شب به هم بزند و نگذارد که ماه مَلک به هیرداد برسد.
اون شب، زبیده نقشه ی عجیبی کشید. او قبلا یک داروی مسهل از حکیم باشی، عطار آبادی گرفته بود و همون شب و دور از چشم همه اون مسهل را همون اول شبی تو نوشیدنی ماه مَلک ریخت، چیزی نگذشت که ماه مَلک با اون لباس سفید عروسی یک پاش تو دستشویی بود، یک پاش وسط مجلس …
اونجای داستان جالب شد که میهمان یک صدا فریاد میزدند: عروس باید برقصه … از خان هم نترسه! اما همینکه عروس خانم رفت وسط مجلس و اولین چرخ رقص رو زد داروی مسهل نهایت اثر خودش را گذاشت و عروس خانم حتی فرصت نکرد به دستشویی برسد … چشمتون روز بدنبینه تور سفید عروس خانم زرد زرد و چسبناک شده بود. وضعیت خیلی بد و اسفناکی بود …
اون شب عروسی به هم خورد، داماد همون شب بدون عروس به شهر برگشت و قید وصلت با ماه مَلک را زد. خان حمایت مالی اش را از پدر هیرداد قطع کرد و قرارداد تجاری اش را با او لغو کرد.
آری گاهی باید حتما یک گندی به هیکل زندگی و انتخابت بخورد تا مجبور شوی قید کسی یا چیزی را بزنی.
مردم عزیز ایران منتظر گند عروس منتخب خود باشید، عروسی که بدون هیچ مزیتی و به خاطر اجبار در زندگی و فرار از مشکلات مجبور به انتخابش میشوید. او به شب عروسی هم نمیرسه و خودش را خراب میکنه.
شب دراز است و قلندر بیدار، دختر لوس خان؛ رئیس جمهور منتخب آقا، شک نکنید تا آخر مراسم خودش رو زرد میکنه…