رنه دکارت/ محمدعلى فروغی
اصولا اين فرهنگ و تمدنی كه بشر امروزی توانسته سرچشمه زندگي قرار بدهد، آبشاری بوده كه سير حكمتش از اروپا به وسعت جهان ما جاري شده است. با اینهمه برای حكما هنوز معتقد نقطه اغازش روشن نیست و مورد بحث و جدل است. اينكه يونان خودش را در جنبش روشنايی سوق داد و بيش از دوهزار و پانصد سال چراغ بينايی را در اذهان روشن كرد و آثار پر ارجی بجا نهاده، شكی نيست. اساطیر یونان تا پيش از امدن دين مسيح بر ستارگان و اب و هوا و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و عقايد اساطيری باور داشتند تا اينكه در واقع حكمای هفتگانه پا به عرصه وجود گذاشتند و تحولاتي شگرف در زمينه فلسفه و علم ارائه دادند كه در واقع چشمه زلالی بود كه به رودخانه دانش سرازير شد و امروز پس از هزاران سال بشر در دريايی از حكمت و علم شناور است.
اين حكمای دانشمند كه نوع روابط اجتماعي و قوانين را برای ان زمان مردم وضع كردند به “هفت خردمند” معروف شدند كه عبارت بودند از: بياس Bias، پيتاكوس Pittacus، كليبول Cleobule، ميزون Myson، خيلون Chilon، و سولون Solon. اين افراد كه البته در خصوصشان روايات مختلفی هست، در واقع ميتوانند شاخصترينهایی باشند كه حكمت را با قوانین خود در زمان خودشان دگرگون كردند! متاسفانه آثاري از ایشان بجا نمانده اما قديمي ترين دانشمند يوناني تالس ملطي Thales de Milet كه در هندسه و نجوم دستي داشت توانست كسوفي را که در سال٥٨٥ پيش از وقوع پیشبینی کند و بودند كسانيكه که سلسله مراتب اين رشته علم را به يك ديگر منتقل ميكردند.
برای مثال انكسيمندروس شاگرد تالس بود و معتقد بود: “موجود چيزي است غيراز متعين و غيرمتشكل، بي پايان و بي انجام و جاويد و جامع، اضداد خشكي و تري و گرمي و سردي. و هر گاه اضداد از يكديگر جدا شوند، ظهور و بروز و تولد و حيات روي ميدهد و چون باز هم مجتمع گردند، مرك و در واقع رجوع به اصل مي شود و از آن ماده غير متشكل از تاثير سردي و گرمي عناصر ساخته ميشود. خاك سرد و اتش گرم و آب متمايل به سردي و هوا متمايل به گرمي از اين چهار عنصر ساخته شده كه به ترتيب روي هم جای گرفته اند.” حكيمي كه شاگرد او بود اما نظرات ديگری داشت بنام انكسيمانوس Anaximene „هوا را ماده المواد مي نامد و قبض و بسط آن را موجد عناصر ديگر میپندارند. نام آوران آن دوران كه سرآمد بودند عبارتند از: هراقليوس/فيثاغوريان/انباذ قلس/ذيمقراطيس/انكساغورس/كسينوفانوس/برمانيدس/زينون و بسیارانی كه در سير تحولات علم و نجوم، حكمت و فلسفه حرفی براي گفتن داشتند تا اينكه سقراط ظهور ميكند …..
سقراط، افلاطون و ارسطو
در طول دويست يا ٢٥٠سال از زمان تالس به اين طرف مردان بزرگی در حكمت و معرفت ظهور كردند كه آثار بسيار ارزنده اي از خودشان بجا گذاشتند تا عاقبت مردانی چون سقراط و افلاطون و ارسطو ظهور كردند كه هر كدام به شيوه خاصی در جهت ترقی و رشد انديشه های پيشين نه تنها كمك كردند، بلكه نظراتی دادند كه تا به امروز هم در دانشگاه های بزرگ جهان تدريس ميشود و همچنین گام هايی ارزنده در آن زمان براي مردم برداشتند و در رد و اثبات فرضيه های پيشينيان نظرات و تئوری های قابل تعمقی ارائه دادند.
سقراط كه ظهور كرد بعنوان خداوند اخلاق در حكمت شيوه تازه اي بدست داد که و آن ابتدا توسط شاگردش افلاطون و شاگرد او ارسطو دنبال و تكميل شد و اینها حكمت را به اوج و ترقي رسانيدند واز اين رو سقراط بزرگ حكماٌ و استاد فلاسفه است و چون در راه تعليم و تربيت و جان سپرده است، از بزرگترين شهداي عالم انسانيت نيز بشمار ميرود. سقراط همانطور كه ميدانيم معاصر اردشير دراز دست و داريوش دوم بود. در خصوص زندگي و احوال سقراط رنه دكارت در كتاب “حكمت سقراط” مفصل پرداخته و علاقمندان میتوانند بدان مراجعه کنند.
سقراط فلسفه را از آسمان به زمين آورد!
شيوه اش در مباحثه دست انداختن و استهزا بود، آنقدر طرف را سئوال پيچ ميكرد و سئوال و جواب و مجادله ميكرد و طرف را بقول خودمان آنچنان “فتيله پيچ ” فلسفي ميكرد، براستي که در اين فن ماهر هم بود،ذکه کس را توان مباحثه با او بود. از همین رو حرفیان خود را منقلب مي نمود و كساني كه او را وجودي خطرناك شمردند، در هلاكتش پافشردند. زیرا به قدرت و تاثير فکری او به درستی واقف گشته بودند.
سقراط چون تعليمات اخلاقياش روي موعظه و نصحيت نبود و بيشتر سعي ميكرد با طرح موضوعاتی چون «شجاعت چيست»؟، عدالت كدام است؟ و پرهيزكاري يعني چه؟ راه تشخيص درست اينها را درست تعريف كند. بخاطر همين است كه يافتن تعريف صحيح در حكمت سقراط كمال اهميت را دارد كه بعدا افلاطون و ارسطو دنبال انرا گرفتند. سقراط براي رسيدن به تعريف صحيح، شيوه استقرا بكار مي برد واز جزء تدريجا به كل ميرسيد. در كل ميتوان گفت پس از استقرا به شيوه استنتاج و قياس نير مي رفت و در هر صورت مسلم است كه رشته استدلال مبتني بر تصورات كلي را سقراط بدست افلاطون و ارسطو داده واز اين رو او را موسس فلسفه مبني بر كليات عقلي شمرده اند كه مدار علم و حكمت بوده است.
متاسفانه عقايد سقراط را در اصول فلسفي بدرستي نميتوان باز نمود، چرا كه هرگز اظهار علم قطعي نميكرد و تعليمات خود را نمي نوشت. هر آنچه كه هست از پيروانش، گزنو فون، افلاطون و ارسطو نقل ميشود. همانطور كه دكارت اشاره ميكند ماخذي براي پي بردن به تعليمات او نداريم ….در رابطه با خداشناسي سقراط، معتقد بود كه چون عالم به نظام است، امور دنيا قواعدي طبيعي دارد كه قوانين موضوع بشري بايد آنها را رعايت كند اما در خصوص سياست ميگفت: به قهر و زور راهبر نيست و بابد مردم را با مدارا و اقناع همراه کرد. به عبارت ديگر سياست را نيز مبني بر حكمت مي دانست.
افلاطون
وي در سنه ٤٢٧ پيش از ميلاد بدنيا آمد. عمرش نزديك به هشتاد و نسبش بزرگ زاده بود. در هيجده سالگي با سقراط آشنا میشود (معاصر داريوش دوم و اردشير دوم بوده است.) فلسفه افلاطون معروف به حكمت آكادمي و پيروانش را آكادميان مي خوانند. اثار كتبي اش سي رساله است كه نفيس ترين آنها در حكمت و بلاغت است. مقام علميش در رياضيات عالي بود، ميگويند بر سر در ِ باغ آكادمي نوشته بودند: هركس هندسه نميداند وارد نشود.
و باز دكارت اشاره ميكند كه: افلاطون از سقراط طريق كسب معرفت و شيوه مكالمه و مباحثه آموخت و متوجه حدّ و رسم و كليات عقليّه گرديده و به عوالم معنوي و مراتب اخلاقي و شناخت نفس پي برد. به افكار و آراء دانشمندان پيشين از فلاسفه سوفسطائيان مخصوصا از تعليمات هرقليطوس، فيثاغورس و … بهره كامل برده بود. سقراط مباحثات خود را به امور اخلاقي محدود ساخته بود. حكمت افلاطون هم به ویژه به اخلاق و سياست متوجه است. اما به حقيقت عالم خلقت نيز نظر دارد. وی اگر چه به امور طبيعي چندان نپرداخته ولی میتوان گفت که تا اندازهای علم الهي مدیون او است.
افلاطون عالم ظاهر را، يعني عالم محسوسات، كه عامه درك مي كنند مجاز مي داند ولی حقيقت در نزد او عالم معقولات است كه مشهور به «مُثل» است. وبا اين بيان مشكلاتي را پيش خود حل نموده و متعقد است كه عالم ظاهر حقيقت ندارد. اما عدم هم نيست نه بود است نه نبود، بلكه نمود است. از این طريق میتوان دانست که يگانگي كجا و كثرت چراست/ ثابت كدام است و متغير چيست؟ چه معلومي از معلومات ما متغير و كداميك بي اعتبار هستند. دكارت ميگويد: اساس حكمت افلاطون براين است كه محسوسات ظواهرند نه حقايق و عوارضند و گذرنده، اصيل و باقي و علم بر انها تعلق نميگيرد، بلكه محل حدس و گمانند وآنچه علم بر آن تعلق ميگيرد عالم معقولات است.
افلاطون چه در «مُثل» و يا سير سلوك، همچنين مراتب مُثل، حقيقت مطلق، يا اشراق و عشق، وجود باري، جان و تن انسان، اخلاق و سياست بحق سرآمد بود. افلاطون حكمت را بي سياست ناقص و سياست را بي حكمت باطل ميخواند. وی براي همه آن موضوعات كه بالا اشاره كردم حرف براي گفتن داشت وبسيار از سقراط و گذشتگان اموخته بود. بخاطر همين است که سقراط موسس حكمت خوانده شده و به اعتبار آنست كه افلاطون را پرورش داده ودر حقیقت نمي توان اين دو وجود بزرگوار را از يكديگر تفكيك نمود واز بركت تربيت انها ارسطو به عرصه آمد و مستعدًين خلف دنبال اين سه نفر افتادند و كاروان حكمت و عرفان را تشكیل دادند.
ظهور ارسطو
ارسطو در سال ٣٨٤پيش از ميلاد در استاگيرا از بلاد مقدونيه متولد شد، خانواده اش يوناني و پدرش طبيب بود. در ١٨سالگي به آكادمي ِ افلاطون در آمد و تا وفات افلاطون بمدت بيست سال از شادگردان او بود. در ٤١ سالگي به معلمي اسكندر مقدوني معروف تعيين شد. چند سالي به تربيت وي پرداخت و سپس به آتن برگشته و در شهر لوكايون به تعليم پرداخت. لوكايون را فرانسويان ليسه گفته اند و بخاطر همين حكمت ارسطو را حكمت ليسه مي گفتند. اما حكمت ارسطو بيشتر معروف به «حكمت مشاء» است كه پيروانش را مشائي ميگويند. ارسطو تا زمان مرگ اسكندر آتن را محل تدریس خود برگزید. چون آتنیها از آن پادشاه دلخوش نبودند، پس از مرگ او ارسطو نتوانست در آتن بماند و مهاجرت كرد و سال بعد در ٦٣سالگي در گذشت.
از ارسطو نوشته های بسيار باز مانده كه تقربيا جامع همه معلومات آن زمان است. بجز نوشته های ریاضی وی، باقی نوشتهٔهای به جای مانده حاصل تحرير شاگردان اوست و از قرار انچه در دست است به قصد تدریس برای شاگردان از سوی ارسطو تهيه شده بود. ارسطو براي عامه هم رسالاتي نظير آنچه از افلاطون هم در دست است، نوشته است كه متاسفانه باقي نماندهاند. البته بين افلاطون و ارسطو اختلاف نظر بود و در آن زمان میان اين دو در بين اهل فن حرف و نقل بسيار. وی منتقد نظرات افلاطون بود و از جمله در رد و ابطال رأي افلاطون در باب مُثل و بعضي امور ديگر خودداري. جمله ی „افلاطون را دوست مي دارم امّا حقيقت را بيش از افلاطون” در همین رابطه شهرت یافته است.
ارسطو بزرگترين محقق و متبحرترين فيلسوف است و تدوين و تنظيم كننده علم و حكمت. وی حكمت فلسفه را به سه قسمت منقسم ميداند، صناعیات و عملیات و نظریات كه هر كدام فسلفه اي جدا دارند. مايه و بنياد كار ارسطو در كشف طريق، تحصيل علم و دنبال كردن تحقيقات سقراط و افلاطون بود. آثار ارسطو كه در زمینهی فلسفه شمرده ميشود، بدینقرارند: «طبيعت يا سماع طبيعي»، «آسمان»، «زکون و فساد»، «نفس»، «حيوانات» و «مابعدالطبيعه» كه همين مابعدالطبيعه را الهيات يا حكمت اولي ناميده اند.
تعريف ارسطو از فسلفه اين است كه ميگويد: علم به وجود از حيث اين كه وجود است. يعني نه علم به اين وجود يا آن وجود يا فلان وجود، بلكه علم بوجود بطور مطلق و علم به حقيقت وجود و مبادي و علل و احوال و اوصاف اصلي آن. تمامي بحث هاي ارسطو انچنان گسترده است كه در اينجا نمي گنجد! من از متن هاي اصلي بقلم دكارت به رسم امانت براي شما گراميان خلاصه نويسي فشرده كردم، باشد كه سر فرصت نگاهی به سير حكمت در اروپا بيندازيد واز درياي حكمت و دانش پيشينان بهره مند شويد.
براي پايان سخن، خلاصه عقايد ارسطو در باب سياست را می آورم: طبع انسان مدني است و افراد آن بايد به اجتماع زيست كنند و به يكديكر ياري نموده و كارهاي زندگي را ميان خود تقسيم نمايد تا حوایج ايشان برآورده شود و خوشي زندگاني و سعادت كه اصل مقصود و غايت مطلوب است، حاصل گردد. در ضمن ارسطو را موسس علم ثروت ملل نيز میدانند. تعليمات ارسطو مدت دو هزار سال در دنيا مدار دانش و معرفت و اساس فلسفه و حكمت بوده و هنوز هم بسياري از تحقيقات، او به اهميت خود باقي و محل استفاده است.
فلسفه اسكولاستيك
چون در قرون وسطي بحث علمي و حكمتي تقریباً يكسره منحصرا در مدارس دِیر و كليسا واقع ميشد و تعليمات مقيّد بود به قيود مدارس مزبور يعني دستور اولياي دين مسيح و مدرسه را نیز به زبان لاتين اسكولا مي گفتند از اين رو علم و حكمت آن دوره را منتسب به اسكولا نموده و آن را اسكولاستيك ناميده اند. در واقع طرفداران اين نوع تفكر كه به اسكولاستيكها شهره هستند همان كساني هستند كه ميگفتند: ايمان بر عقل مقدم است يعني براي ايمان فهم لازم نيست. اول ايمان بياور، سپس در صدد فهم بر بيا! چه تا ايمان نباشد فهم حاصل نشود. آنها معتقد بودند كه استقلال فكر و آزادي راي در كار نيست، همه باید متكي به دين و اولياي دين باشند و هر كس از اين تعليمات تخطي كند مورد حبس و تكفير و آزار قرار ميگيرد. (حالا همين نوع نگاه و تفكر اسكولاستيكهاي قرون وسطي را در اين عصر در ايران و با اسلام مقايسه كنيد.)
در ممالك اسلامي هم از چندين قرن به اين طرف جريان امور معارفي كاملا مانند اوضاع اسكولاستيك اروپا بوده است و اين حالت بيشتر از اين جهت شگفت آور است كه شرع مقدس اسلام بنياد احكام و كليه امور را بر عقل گذاشته و تعليمات هيج حكيم و یا فيلسوفي را ضروری برای دين نشمرده است. با اين همه فضلاي ما هم همان جمود و ركود اصحاب اسكولاستيك را داشته اند و نتيجه يكسان بوده است و عجب تر اينكه مردم كشور ما در علم و حكمت نسبت به اروپائيان پيشقدم بودند و مغربيان به واسطه معاشرت شرقيان معرفت آموختند وليكن آنها به زودي بساط اسكولاستیکها را بر چيدند و وارد مراحل جديد شده و هفت شهر علم را گشتند و ما هنوز بقول معروف اندر خم يك كوچه ايم.
بهرحال در آن دوران بودند حكمایی كه در تغيرات نوع نگاه به اسكولا تحولاتي بوجود آوردند و رفت بسوي جهش هاي فلسفي و پيشرفت علم كه رجر بيكن يكي از انها بود كه به ازادي راي و استقلال فكر اعتقاد داشت و حكماي گذشته را قبول نداشت و از پيشروان ترقيات علوم و مبتكر راه هاي تازه علمي بشمار ميامد كه چون از مذهب مختار تجاوز ميكرد، دچار عقبات شد و چندين سال را در زندان سپري كرد. بعدها کسانی ظهور كردند كه راه استقلال فكر را طي كردند.
سیر و سرچشمه حکمت
اين واقعيت بود كه علم حكمت در نزد يونانيان سير تكاملی خودش را در سده چهارم پيش از ميلاد به اوج و رونق رساند تا جايي كه تا سده ششم بعد از ميلاد چه در يونان و چه در كشورهاي زير دست روميان رواج و شيوع یافت. در سده ششم متاسفانه امپراطوري روم بساط حوزه علميه را برچيد. بعدها با استیلای قوم عرب بر ممالك روم و ايران، از سده هفتم، خاموشي چراغ علم و حكمت را به كمال رساندند.
اما ديري نپائيد كه در سده هشتم بساط بحث و تحقيق تعليم و تعلم گسترده شد. چنانچه بر اهل علم و آگاهي معلوم شد و در ظرف سيصد سال به اوج كمال رسيد. نخستين دانشگاه ها در بعضي كشورهاي اروپايي تشكیل و در حمايت پاپ و پادشاه از مزايا و استقلال برخوردار شدند. متاسفانه در سده چهاردهم و پانزدهم ايران زير سُم سواران مغول افتاد. ولی خوشبختانه اروپائيان براي نهضت علمي واقعي مستعد شده بودند و در سده شانزدهم جنب و جوشی در راستای رنساس در گرفت.
خلاصه كنم: حكمت يا فلسفه در نزد قدما پس از آن كه مدونّ گرديد منشعب بود به حكمت نظري و حكمت عملي. حكمت نظري مشتمل بود بر الهيات يا حكمت عليا يا فلسفه اولي. رياضيات و طبیعات معروف شد به حكمت وسطي يا حكمت سفلي. حكمت عملي مشتمل بود بر سياست و اخلاق و تدبير منزل. آنچه بالاختصاص آن را علم مي گفتند همان حكمت نظري بود كه در مقدمه آن علوم ادبي و منطق را نيز تحصيل مي كردند. اصول و اساس حكمت در اروپا تا سده شانزدهم و در نزد ما تا چندي پيش همان تعليماتي بود كه از يونانيان، خاصه سقراط و افلاطون و بالاخص از ارسطو براي ملل متمدن به ارث رسيده بود و محققان اروپا آن تعليمات را با اساس ديانت مسيحي تطبيق و فلسفه اسكولاستيك را براي تقويت عقايد عيسوي تاسيس كرده بودند ……والخ.