دوستی تلفن زد و با خوشحالی گفت: “هیچ فیلم ایرانی در فهرست نهائی کاندیداهای جوایز اسکار بخش فیلم خارجی امسال دیده نمی شود. اوفییش!”
انگار که بسیاری خوشحال شدند….. تنها در جائی چون ایران ما امکان دارد این ناکامی به کام بسیاری از هموطنان یک فیلمساز مشهور و کاندیدا شده در یک رقابت جهانی خوش آید. و این البته زمانی اتفاق می افتد که فیلمساز خوب، توانا و نام آشنا در جهان، به نوعی از مردم فاصله گرفته باشد.
به راستی چرا و چگونه؟!
فیلمساز خوبی که موفقیت فیلم هایش در مجامع جهانی از او برای هموطنانش یک قهرمان می سازد وقتی چند سال بعد فیلمی به نام “قهرمان” با محوریت قهرمان در محتوا می سازد نه تنها مورد استقبال چندانی قرار نمی گیرد که ناکامی او در راه یافتن برای رقابت های اسکار هم، بسیارانی را نیز خوشحال می کند…… چرا؟!
به نظر می رسد در جغرافیای زیست بومی اصغر فرهادی هنرمند گرامی؛ قهرمان و قربانی به شدت درهم آمیخته است و شاید بشود گفت این روزها چهل و سومین سالگرد این درهم آمیختگی هم بود. بیش از چهار دهه است که در وطن ما و فیلمساز گرامی مان “قدرت”، قهرآمیز و قلدرانه، قهرمانان را قربانی می کند.
نمایش هنرمند معروف ما هم این بار اما، لنگ می زند و قانع نمی کند. درامی که همچنان به مدد مهارت دراماتیک فیلمساز از تعلیق هنری و چالش های دراماتیک بهره ی تکنیکی می برد اما به جهت محتوائی و نمایش جامعه ی امروز ایران همدردی و همذات پنداری تماشاگر را برنمی انگیزد. تو گوئی بیننده آنقدر با رنج و درد قهرمانان زندگی روزمره ی این روزها درگیر است که نمی تواند با قهرمانی برآمده از تخیل دراماتیک فیلمساز ولو با اجرای خوب و آرتیستیک بازیگر نقش قهرمان همذات پنداری کند.
بیننده ی امروزی دیده که هموطن هنرمند و مشهورش، می رود روی تخت سازمان انتقال خون دراز می کشد و آستین بالا زده به مردم غزه خون اهدا کرده و در همانحال واکنش سیاسی نسبت به حنگ درغزه نشان می دهد و این واکنش با توجه به شهرت فیلمساز کم و بیش انعکاس جهانی هم می یابد چنانکه چند چهره ی نامی در عرصه ی سینمای جهان هم به آن سمپاتی نشان می دهند.
او حتی درحمایت از مردم غزه کمپینی فیس بوکی هم راه می اندازد با عنوان “کشتار همنوعان خود را متوقف کنید”. یعنی او با سیاست آشناست گرچه با سخنان ضد صهیونیستی به گونه ای هم از قدرت حاکم دلبری می کند! هرچه هست او قدرت را می شناسد. به عدالت سمپاتی دارد چنانکه به سادگی می شود به یاد آورد پیام فیلمساز را هنگام دریافت دومین جایزه ی اسکارش که کاملا سیاسی و جهت دار بود.
او گفت: “همدردی، چیزی است که ما امروزبیشتر از هر زمان دیگری به آن نیاز داریم.” او معتقد بود درون همبستگی “قدرتی برای مفابله با فاشیسم نهفته است که می تواند در برابر افراط گرائی به پیروزی برسد و در همه جای جهان به قدرت های سیاسی، نه بگوید.”
در وطن اما هیچ نشانه ای از موضع گیری او در برابر افراط گرائی در هیچ موردی دیده نشده و نمی شود. چشم می بندد و لب به سخن نمی گشاید و در تصاویرش هیچ نشانی از سیطره ی یک نوع فاشیسم و دیکتاتوری بر الف تا یای زندگی مردم وجود ندارد! سمت داستان ها و سوژه های دردسر ساز نمی رود. در فیلم او هیچ نوع تلاطم اجتماعی وجود ندارد. هرچه هست دعوای آدمها در چاردیواری عادات و اخلاق خودشان است و نه جامعه و قوانین حاکم. متاسفانه از قهرمان کشی و نخبه کشی در وطنش هیچ نمی گوید. قهرمان کوچک و خلاصه شده ای می سازد که بیشتر به خرده قهرمانان می ماند.
در فیلم “قهرمان”، “فرخنده” قرار است با “رحیم” که به دلیل بدهی در زندان به سر می برد پس از آزادی ازدواج کند. او کیفی پیدا کرده که حاوی چند سکه طلاست و قرار است با فروش آنها بتوانند بدهی مرد را پرداخته تا آزاد شود. زندانی به مرخصی می آید و با دختر تلاش می کنند مبلغ بدهی را با فروش این سکه ها تامین کنند.
اگر قیمت سکه پائین نبود و اگر ماشین حساب خریدار بازی درنمی آورد یا خودکارش کار می کرد سکه ها فروش می رفت و ما قهرمانی در همین اندازه هم نمی دیدیم که تصمیم بگیرد آگهی یافتن کیف حامل سکه ها را به درودیوار بچسباند و بعد همین عمل او به کام زندانبانان محترم خوش آید و از تلویزیون بخواهند گزارشی از این ماجرا تهیه کنند و …..
بازی کارگردان با پیچش دراماتیک و ایجاد تعلیق و توانائی او در خلق تنش و اما و اگر ها کم و بیش موفق است اما حالا هم که کارآکترهایش برخلاف فیلم “جدائی نادر از سیمین” یا “فروشنده” و یا “گذشته” از اقشار متوسط جامعه نیستند و به اقشار پائین و بیشتر تحت فشار و رنج تعلق دارند هم دغدغه ای همدردی برانگیز در بیننده ایجاد نمی کند و هرچه عیب هست باز در خود آدم های درام است و نه سیستم و ساختار برآمده از آن؛ درحالی که بیننده دل پر درد و اندوهی بابت قهرمانان قربانی شده ی بسیار بزرگتری در زندگی خود دارد و چند دهه است که تلخی قهرمان کشی را حس کرده است.
در واقع در این فیلم هم حاکمیت و استبداد که خود رقم زننده ی بسیاری فجایع اجتماعی ست در قصه ها و خرده روایت های پرفراز و نشیب زندگی کارآکترهای فیلمساز حضوری ندارد.
گفتن ندارد که هرجا قهرمان هست ضدقهرمانی هم هست و البته در ولایت ما ضدقهرمان، غالباً سیستم حاکم است که کارگردان ما را با آنها کاری نیست و همینجاست که مردم تصمیم می گیرند که از فیلمساز قهرمانشان هم فاصله بگیرند. اینجاست که اعتنائی نمی کنند فیلم ایرانی در بخش نهائی رقابت های امسال اسکار حضور ندارد. حتا خوشحال هم می شوند. انگاری هم حق دارند. قهرمان ساکت که فقط بلد باشد با لبخند جایزه اش را جلوی دوربین عکاسان و خبرنگاران بالا ببرد را که پیش از این داشته اند!
امروز دیگر قهرمان کسی ست که به سهم خود و در جغرافیای زیست خود دنیا را به مکانی بهتر از پیش تبدیل کند. خرده قهرمانی های روزمره را نمایش دادن و نزدیک نشدن به مقوله ی قلدری قدرت و قهر آن، قهرمان نمی سازد.