افسانه رستمی
میلیاردها انسان بر روی این کره خاکی زندگی میکنند که هرکدام درد مخصوص خود را دارد.
شما نمیتوانید حتی یک نفر را پیدا کنید که بدون رنج زیسته باشد؛ چه غنیترین و چه فقیرترین؛ همهی ما درگیر مسایل و مشکلاتی هستیم که بسته به شرایطی که در آن قرار داریم با دیگری متفاوت است.
برای درک چیستی و چرایی این اجباری که نامش زندگی است، بسیار افرادی بودهاند که به قیمت از دست دادن تمام داراییشان و گاها حتی جان شیرینشان، راههای پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشتهاند.
اما همیشه از دست دادن به معنی بازنده بودن نیست. گاهی ما چیزهایی را در زندگیهایمان از دست میدهیم که در خیال و تصورمان هم جدایی و دوری از آن داشتهها یا دلبستگیها، مانند کابوسی بیانتها تا مرز جنون میکشاندمان اما در عوض دستاوردهای همین دردها و تلخیها ما را به گنجی عظیم و ثروتی ابدی پیوند میدهد که آن چیزی نیست جز حسی فناناپذیر به نام عشق به میهن که لبریز است از عنصر آزادگی و توانِ مقاومتی مثال زدنی در فرود نیاوردن سر تعظیم مقابل استبداد و یاوهگوییها!
ما همواره مقابله با ظلم و ایستادگی در برابر ظالم را در محیطهای کوچکی مانند خانواده، مدرسه، محله، فضای کار و… میآموزیم. من هم در آن روزهای سراسر عذاب که عزیزترین و تنها دلخوشی زندگیم را از من گرفته بودند و تنها و بیپناه میان آن جماعت خودخواه رهایم کرده بودند، با وجود تمام شکنجههای روحی و جسمی، برای گرفتن حق زندگی و دیدار با فرزند دلبندم هر روز جسورتر میشدم اما این کافی نبود. گویا چشمم بر روی حقایقی باز شده بود که تا قبل از آن حتی فکر نمیکردم من به عنوان یک زنِ توسریخور و بدون پشتوانه بتوانم از پسش برآیم…
سرگذشت آفتاب – فصل سوم/ قسمت اول
Facebook Comments Box