“در محاق ابلیس”
هبوط ِ آدم بود
یا لعنِ ابلیس گجسته ؟
که سر بر نمودنِ این عجوزه ی پیر را
مجال می نمود
و مرا
جهنم ِ در محاق ِ ردای تو
به دایره ی وهم هم
محال می نمود
دریغ و درد
که طلسم ِ چشمه ی حیات ِ خضرم
ز آهِ گیاه
و فغانِ جان
نگشود
و نخوت ِ بودنِ تو
کفایت ِ سوگواری ی زمینم بود
آنجا که توئی
شمشیری
در عشق نهاده اند
که فریب در سخن است
و پرنده ی مهر را
به دشنه ی وحشت
نشانه میکنند
تو
بر خاک
چنان در نگریستی
که روئینه ای بر علف
و دریغا
سار و سرود و سرو و ستاره
که تاوانِ بودنِ تواند
پور مزد کافی (منظر)
اسفند ۲۵۵۰ ملی (۱۳۷۰)
فوریه ی ۱۹۹۲ _ آلمان