چنگیز امیری
سرنگونی جمهوری اسلامی «خیر مطلق» است!
جنبش این روزهای ایران را بحق بزرگترین و بینظیرترین انقلاب زنانه جهان نام نهادهاند. انقلابی که همانند انقلاب کبیر فرانسه سرفصلی نوین در تاریخ تحولات مدرن جهانی خواهد گشود. دختران و پسران جوان با خلاقیتهای بیمانند و طراوت و سرزندگی که مختص جوانیشان است عرصه را بر کفتارهای حوزوی و درندگان قزلباش ولایت تنگ کرده و لشکر ذخیره هنرمندان بازیگران و نویسندگان و سیاستمداران روشناندیش ایران و سراسر جهان را در همبستگی با خود به میدان کشاندهاند. تا کنون هیچ جنبش اجتماعی نتوانسته تا این اندازه همدلی و همراهی جهانیان را به سوی خود جلب کند. جهانیان با شگفتی به شجاعت باورناکردنی مردم ایران مینگرند و انگشت حیرت بر دندان میگزند از جسارت این دخترکان نازکاندام و زیبا که از یکسو همچون آهو میخرامند و از سوی دیگر چونان مادّه شیری غرّان به گله کفتارهای درنده ولایت حمله میکنند و روسریهای بندگی را در آتش میاندازند و دلبرانه در میانه میدان میرقصدند. جهان شاهد توأمان ترکیبی از خشم پولادین و دلبریهای ابریشمین این نازنینان است.
اندیشمندان جهان باید فصلی نوین، فصلی منحصر به فرد، در مبارزات اجتماعی را برای ایرانیان بنویسند. فصلی که میرود تا نه تنها ایران بلکه جهان را از دوران رعب و وحشت اسلامی برهاند.
جامعه بیدار و نجیب ما در حال گذار از انقلابی واپسگرایانه و ایمانشهری به سوی انقلابی روشنگرانه و نوزایی دولتشهر مدرن دموکراتیک است.
رهبران این جنبش بیگمان بازندگان اصلی انقلاب منحوس ۵۷ یعنی زنانی هستند که هست و نیست حیات اجتماعیشان در ایلغار انقلابیون چپ و مذهبی به یغما رفت. این جنبش برخلاف انقلاب منحوس ۵۷ که حامل ژن ناپاک و معیوب ایدئولوژیگراهای دینی/ قومی/ طبقاتی بود و از بطن آن هیولایی متولد شد که نه تنها ایران را در سیاهچاله قرون وسطا فرو برد بلکه دورانی تاریک برای خاورمیانه در بازگشت به ایمانشهرهای اسلامی را رقم زد و منطقه را در لجنزار توحش اسلامی افکند، در بطن خود ژن سالم انسانگرایی، حقوق برابر زن و مرد، حمایت از کودکان و سالمندان، بازسازی محیط زیست ویران شده و از همه مهمتر احیای اتحاد ملی مخدوش شده را دارد.
با نگاهی کوتاه به دو انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب ارتجاعی اسلامی در ایران و تاثیری که بر حوزههای فرهنگی خود گذاشتند به اهمیت انقلاب زنانه کنونی برای ایران وجهان باز میگردم. پیامدهای ناگزیر انقلابها مخصوصا در کشورهایی که حوزه فرهنگی بزرگی را شامل میشوند نظیر حوزه فرهنگی منحصر به فرد ایران برای آسیا و کشورهای اسلامی و فرانسه با دریایی از تفکر اندیشمندانه برای اروپا در محدوده کشور انقلابی باقی نماند و پیامدهای مثبت و منفیاش دامنگیر کشورهای همجوار شده و حتی با تاثیر بلندمدت بر جهان سایه افکند. انقلاب فرانسه با وجود ایدههای نو و مترقی و به پشتوانه اقیانوسی از تفکر اندیشمندان عصر روشنگری نظیر ولتر، دیدرو، منتسکیو، روسو و جان لاک انگلیسی در خون خفه شد و انقلابیون دوران سیاه ترور و گیوتین را بر فرانسه مسلط کردند.
اما چون ماهیت و نفس انقلاب فرانسه مترقی و در جهت پایان دادن به مرجعیت کلیسا در زندگی اجتماعی و برقراری دولتشهرهای مدرن بود، پیامد ناگزیرش به دولتمداری مدرن و پایان دادن به دولتهای ایمانشهری مستقر در سراسر اروپا و قرون وسطا منجر شد. پس از انقلاب کبیر فرانسه دومینوی دولتمداری مدرن و بریدن بند ناف حکمرانی از مرجعیت دینی و کلیسا رقم خورد و دموکراسیهای نوین به تدریج و پس از دولتهای مدرن سکولار در سطح اروپا پدیدار شدند. از سویی دیگر دستاورد منفی و بلافاصله انقلاب فرانسه با وجود ثمرات مثبتاش که در بلندمدت نمایان شد، رعب و وحشت و دوران سیاه ترور برای فرانسه و به آتش کشیده شدن اروپا در جنگهای بیپایان ناپلئون بود.
هانا آرنت در خون غوطهور شدن انقلاب فرانسه را که به لعنت فقر مبتلا بود، محصول پیشی گرفتن گرایش انقلابیون به عدالتخواهی میدانست. منطق ناگفته در انقلاب از آن رو که لعنت فقر فرانسه را در نوردیده بود حکم میکرد که شعار برابری و عدالت نقش برجستهتری یافته و این گفتمان مُهر خویش را بر پیشانی جنبش بزند. هگل از منظری دیگر در خون نشستن انقلاب فرانسه و سپس جنگهای بیپایان ناپلئون را که اروپا را در خاکستر نشاند، حاصل «آگاهی بیپشتوانه» به معنای آنکه این نوع از آگاهی از ذهنی بودن گذر نکرده و تعقل و تفکر عمیقی در پشتش نهفته نبود میدانست.
یعنی از دید دو متفکر برجسته عصر مدرن، در خون شناور شدن انقلاب فرانسه و جنگهای اروپا حاصل پیشی گرفتن عدالتخواهی بر آزادیخواهی و از منظر هگل فهم سطحی از مفاهیم عمیق تحولات اجتماعی بود. تا اینجا تاثیر انقلاب فرانسه بر اروپا از سویی مثبت است از آن رو که به مرجعیت کلیسا پایان داد و باعث به وجود آمدن دولتشهرهای مدرن در اروپا شد و از سویی منفی است چون دو ژن معیوب عدالتخواهی و آگاهی بیپشتوانه باعث فاجعههای پیاپی و «تمرین خودسرانه قدرت» شد.
انقلاب نامبارک اسلامی که نسخه معکوس انقلاب فرانسه بود علاوه بر اینکه هردو ژن معیوب انقلاب فرانسه یعنی عدالت ادعایی و آگاهی بیپشتوانه را در بطن خود داشت، مسیر معکوس انقلاب فرانسه در پایان دادن به ایمانشهر با مرجعیت کلیسا را نیز پیمود و دولتشهر مستقر مدرن را به نفع ایمانشهر با مرجعیت روحانیت ساقط کرد. انقلابیون ایرانی در دو وجه عمده اسلامی و لنینی و به پشتوانه دریایی از آگاهی بیپشتوانه یعنی فهم نادرست و غلط از مفاهیم مدرن و سرسپردگی محض به عدالتخواهی به دنبال ساختن ایمانشهرهای ماقبل قرون وسطایی با مدل گرفتن از دولتهای صفوی، قاجاری و بلشویکی بودند. برخلاف انقلاب فرانسه که انقلابیون شمشر را از رو برای کلیسا بستند انقلابیون چپ ایران نه تنها کاری با مرجعیت فکری دینی نداشتند بلکه مرجعیت دینی رانده شده از قدرت و به حاشیه رفته در دوران شاهان پهلوی را ملجاء و پناهی در مبارزه با دولتشهر مستقری میدیدند که مدتها بود آرزوی اندیشمندان عصر روشنگری در بریدن بند ناف دولتمداری از مرجعیت دینی را متحقق کرده و «بیشترین خیر برای بیشترین مردمان» را که سرلوحه انقلاب در خون نشسته فرانسه بود، بطور مسالمتآمیز به مرحله اجرا درآورده بودند.
در این بلاهت و بازگشت به عصر حجر، چپ جهانی نیز به یاری خمینی آمد. میشل فوکو خمینی را گاندی شرق خواند و ضد ارزشهای دینی وی را فرهنگ ناگزیر جهان اسلام قلمداد کرد. به یک معنی، ذخیره جهانی انقلاب ارتجاعی ۵۷ از افرادی مانند میشل فوکو، سیاستمداران طماع غربی که تسلط ایران بر اوپک و قیمتگذاری منطقی نفت را علیه منافع خود میدانستند و از این رو چشمان خود را بر فاجعه سیاه انقلاب بستند و بلوک شرق تشکیل میشد که خودبخود در جبهه مخالف نظام پیشین ایران ایستاده بود. اینهمه با همراهی مؤثر فرستنده بیبیسی در تبلیغ شبانهروزی برای خمینی انقلاب ارتجاعی ۵۷را به ثمر رساند.
انقلاب ایمانشهری و عدالتمحور سال ۵۷ درهر دو وجه «عدل علی» و «عدالت بلشویکی» حقوق فردی انسان را به رسمیت نمیشناخت و از دو گفتمان غالب بر انقلاب، گفتمان دینی که بیشترین بخش از تودهها را در حیطه اختیار داشت غالب میدان شد و پیامد بلافاصله انقلاب کشتار افسران دریادل ارتش و بهاییان و بیحقوقی و سرکوب زنان ایران بود. زنان که تنها حامی واقعیشان یعنی دولتشهر پهلویها را از دست داده و مورد بیمهری جامعه پدرسالار بودند، اولین و بزرگترین قربانیان رژیم برآمده از انقلاب شدند. حاکمان شیعه به درستی حجاب را سنگر انقلاب نامیدند. آنها میخواستند به هر قیمت بنیان دولتشهر مدرن مستقر را که محصول انقلاب مشروطه بود از بیخ و بُن براندازند . شرط لازم و کافی برای بازگشت به عصر قجری و در بند کردن جامعه با قوانین ارتجاعی شیعی و سرکوب سیستماتیک جامعه مدنی از کانال ضعیفترین و بیپناهترین گروه اجتماعی یعنی زنان که پنجاه درصد جامعه را تشکیل میدهند میگذشت.
مدرنترین دستاورد انقلاب مشروطه یعنی آزادی زنان که در زمان پادشاه فقید حقوقشان رسمیت قانونی یافته بود، در مسلخ انقلاب ارتجاعی ۵۷ قربانی شد و همراهان انقلاب از چپ و ملی و ملی/مذهبی در سکوت تاییدآمیز نظارهگر این قتل عام فرهنگی بودند. همچنانکه انقلاب فرانسه تاثیر مثبت و منفی خود را بر اروپا و سپس جهان باقی گذاشت، پیامدهای یکسره دهشتبار و مخوف انقلاب ۵۷ هم نه تنها دامن ایران بلکه دامن خاورمیانه و جهان غرب را نیز گرفت.
پیامد فاجعه شوم انقلاب فقط دامنگیر زن و جامعه مدنی ایرانی نشد بلکه امواج سیاه این بلا از ایران به عنوان تاثیرگذارترین کشور منطقه به تمام خاورمیانه رسید و گفتمان اسلامی را جایگزین گفتمان دموکراتیک و سکولار کرد. با برآمدن توحش اسلامی و دوران ترور و تفتیش عقاید در ایران، وحوش اسلامی در سراسر منطقه از رخوت درآمده و عصر ترور و رعب وحشت بر سرتاسر آسیا و کشورهای اسلامی سایه افکند تا آنجا که حتی سکولارترین کشور منطقه یعنی ترکیهی لائیک نیز به دامان اسلامگرایانی نظیر اردوغان افتاد.
ویروس اسلامگرایی که غربیها هنگام انقلاب ایران چشم خود را بر آن بستند چنان همهگیر و بیماریزا شد و تا آنجا پیش رفت که شاهد ۱۱ سپتامبر و پیامدهای نامطلوب آن بودیم و در پی آن یورش همجانبه و ترورهای کور و بیمنطق اسلامگرایان به اسامی مختلف در اروپا و سراسر جهان و همچنین گروگانگیری به عنوان دیپلماسی اسلامی را شاهد شدیم. همه شواهد نشان از آن دارد که منشأ ویروس ترور و رعب و وحشت و آدمربایی از انقلاب اسلامی ۵۷ ناشی شده و تا پرونده این انقلاب شوم یکبار و برای همیشه بسته نشود در بر همین پاشنه برای جهانیان و به ویژه اروپاییان خواهد چرخید.
جنبش زنان جنبش آزادیخواهی در معنای واقعی کلمه است
انقلاب زنانانه اخیر آزادیخواهانه است از آن رو که برخلاف انقلاب ارتجاعی ۵۷ گرایش آن نه به سوی مدینههای فاضله دینی و طبقاتی و قومی بلکه سرلوحه حرکتش نجات از بردگی قانونی شده خانگی و جنسی است. پشتوانه این جنبش که بعد از چهل سال افت و خیز اینک میرود تا به ثمر بنشیند پنجاه سال آزادی و مشارکت در حیات اجتماعی و سیاسی کشور بوده که خرمن هنوز به بار ننشستهاش پس از انقلاب و با دست ارتجاع مذهبی یکسره درو شد. حاصل بلافاصله انقلاب ۵۷ قانونی کردن بردگی زنان و پس گرفتن همه حقوق انسانی چه در خانه به عنوان برده جنسی و چه در حوزه عمومی به عنوان زیردست مردان بود.
جنبش زنان هماینک پناه و سنگر همه دستهها و گروههای اجتماعی از قبیل معلمان/ اساتید دانشگاهها/ موسیقدانان/ اهالی سینما و تئاتر/ نویسندگان و اهل قلم/ وکلا /نقاشان و مجسمهسازان/ ورزشکاران و دهها گروه دیگر اجتماعی است که جمهوری اسلامی یک به یک سنگرهای اجتماعیشان را فتح و آنها را به موجوداتی ابتر و بیخاصیت تبدیل کرده و در حقیقت آنها را به زندگی گلخانهای و نباتی قانع کرده و حیات اجتماعیشان چیزی بین مرگ و زندگی بوده است. در حقیقت زنان لشکر اصلی اصلاحات مدرن آغاز شده در کشور بوده و هستند. پیش از انقلاب شوم ۵۷ آنان برخوردارترین گروه اجتماعی از شعار «بیشترین خیر برای بیشترین مردمان» بودند. تشخص یافتن و پدیدار شدن زنها در حیات اجتماعی با حمایت آگاهانه حکومت وقت بود که با گذراندن قوانین مترقی از مجلس شورای ملی حق زنان بر سرنوشت خویش را تحقق میبخشید.
تشکلهای متعدد و مدرن زنان را شهبانو فرح پهلوی حمایت میکرد و تمام این کارها بدون حمایت و در غیاب معنادار روشنفکری انجام میشد که مرجعیت فکریش را یا از مذهب یا از لنینیسم میگرفت. ۴۳ سال مقاومت مدنی زنان که با آهستگی و پیوستگی تداوم یافته اینک به درخت تنومندی مبدل شده که به مرحله باردهی رسیده است. زنان این لشکریان اصلی مدرنیسم با ذخیره پنجاه درصدی جامعه هماینک چون رودی خروشان در خیابانهای کشور جاری شده و همه گروههای اجتماعی که سنگرهایشان را نظام اسلامی فتح کرده همچون نهرهای کوچکی به این موج خروشان میپیوندند. این جنبش تا آنجا قوی و موثر است که همه گروههای سیاسی را که هنوز یک پایشان در ایمانشهر و یک پایشان در دولتشهر است نیز مجبور به تمکین از اراده آزادیخواهانه خود کرده و همبستگی ملی را رقم زده است.
هیچیک از جنبشهای سالهای اخیر نتوانسته بودند چنین همبستگی ملی در داخل و همدلی و همراهی بینالمللی را سامان دهند. این جنبش اگر بتواند شیشه عمر غول ارتجاع مذهبی را در ایران بشکند، که بیگمان چنین خواهد شد، پیامدهای مثبت و ناگزیرش در وحله اول رهایی زنان افغانستان و پایان طالبان بر این کشور رنجدیده و سپس پایان تسلط حزبالله بر لبنان در هم شکسته شدن حشدالشعبی در عراق و پایان تروریسم حوثیها در یمن و در نهایت پیروزی مردم سوریه بر اسد جنایتکار خواهد بود.
اگر اروپاییان دست از مماشات با این رژیم بردارند و به یاری جنبش مدنی ایرانیان بیایند آنگاه خواهند دید که پیامدهای مثبت نبودنِ جمهوری اسلامی در چه مقیاس بزرگی شامل حال آنان نیز خواهد شد و دیگر هراسی از ناامنی شهرها و ترور شهروندانشان نمیبایست داشته باشند؛ سیل مهاجرت از ممالک اسلامی به سوی آنان نه تنها پایان خواهد گرفت بلکه مهاجرت معکوس ایرانیان به سرزمین مادری را شاهد خواهند بود و دیپلماسی گروگان گیری نیز تمام میشود. برخلاف انقلاب فرانسه که خیر و شرّ توامان را برای اروپاییان با هم داشت، سرنگونی جمهوری اسلامی فقط خیر مطلق است و علاوه بر اینکه ترور، گروگانگیری، مهاجرت و ناامنی را از آنان دور خواهدکرد بلکه بازار گسترده ایران با برخورداری از زیرساختهای نسبتا خوب و لشکر عظیم تحصیلکردگان نه تنها شریک بسیار خوب و مطمئنی برای آنان است بلکه منابع عظیم نفت و گاز کشور آنان را از ابلیسی به نام پوتین بینیاز خواهد کرد.