مجموعه اشعار هیـــــــــــوا

هیــــــوا

اسم رفتنم را
فراری گذاشتی
یا رهایی
اما
نمی دانستی
تنها، زندانی بزرگتر را
با زندان کوچکتر تاخت می زدم
قسمتی از من جا ماند
قسمتی از من نیامد
من تمام جیب های آینه را گشته ام
ورق زده ام خشت خشت دیوارها را
اینجا چیزی کم است
که با هیچ چیز زیاد نمی شود
دیدم ، گفتم ، خواستم
که فراموش کنم زمان را
در هیچ فروشگاهی تخم آلزایمر نمی فروختند
اما تا دلت بخواهد
بر هر مچی، هر دیواری، هر ستونی
ساعتی کوک بود !
با دقت کوک می زنم
بر سینه ی عروسک پارچه ای کم حرفی
که نمی دانم
می گرید یا می خندد
که نمی دانم
قلب پنبه ای اش را
به کدام گلوله بخشیده است
نمی دانم …
دینگ دینگ دینگ
پرواز تهران لغو شد
پرواز تهران تاخیر دارد
پرواز تهران به زمین نشست
لعنتی
گوشم را پر کرده
پیجر سالن انتظار فرودگاه …
یک فنجان چای می ریزم
چشمهایم را می بندم
لبخند عمیقی می زنم
می بینی
کنج این اتاق کوچک
به چه چیزهای بزرگی
باید فکر کرد..

Facebook Comments Box

About مجید شمس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *