پور مزد کافی (منظر ) (۵۸)
“شایگان شعر من”
آنچه از دامن دل رفت بسی سر معانی باشد
می نشاید به تو گفتن که همه زخم نهانی
باشد آخرم کشت مرا نقد نگاه کز بر تو
بر بیاید چو شمیمی و مرا نکهت جانی باشد
دست بر رفعت یلدای خیالت نتوانم بردن
که مرا نوش یکی لمحه ی تو رطل گرانی باشد
عشق چون راه تنعم به خطر فرموده است
سالک آن نیست قضا را پی ی نانی باشد
آنکه در دایره ی سحر تو سرگردان است
لوح تعویذ تواش باد خزانی باشد
جعد مشکین تو آن دوزخ بی تدبیر است
نفس سوخته ی باغ نشانی باشد
نیست در دایره ی شب گذری از بر تو
شایگان را هفت دریا به میانی باشد
خاطر یار ترا منظر دگر باره چراست؟
بوستان را سر هر باره کیانی باشد
فروردین ۲۵۷۸ شاهنشاهی (۱۳۹۸)
مارس ۲۰۱۹ آلمان
Facebook Comments Box