درکوی تو !(شعر)

پورمزد کافی( منظر )
(۱۳)”در کوی تو”
بی تو نه منم در همه روزان و شبانم
سر گشته ی کوی تو و بر بسته دهانم
ایام شد و مژده ی وصلی نرسیده ست
از لاله رخ و سلسله ی لاله رخانم
کو نطع که جان بر سر جانان بگذارم
مست از قدح نرگس تو جامه درانم
در کوی تو از مستی ی خویشم حذری نیست
طرحی ست ز آتش که منش جمله زبانم
آری که من از دایره ی نار گذشتم
گو تش بِدّرّد هر چه پلشتی که در آنم
بر بام دلم پای نهادستی و رفتی
باز آ و مِی از طره ی گیسو بچکانم
بی نرگس شوخت به سر آید سمن و گل
خونین شودم باغ و بخشکد گل جانم
ای مهر تو انگیزه ی بشکفتن هر گل
می باش که جان بر سر مهرت بفشانم
زینگونه که گل از غبنت جامه دریده ست
وقتست که دل بگذرد از جان و جهانم
تا منظر از آیینه ی رویت بشود مست
یک لمحه از آن نرگس جادو بنشانم
آن نقطه ی پرگار که جود نگه توست
دامی ست که من مرغ گرفتار همانم
مهر ۲۵۷۸ شاهنشاهی(۱۳۹۸)
اکتبر ۲۰۱۹ آلمان
Facebook Comments Box

About بابک رحمتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *