مرز عشق و شهوت!(داستان کوتاه)

اثر فرهاد صادق زاده
مرز عشق و شهوت!
اثر فرهاد صادق زاده
داستانی که در زیر  مطالعه خواهید کرد، به قلم «فرهاد صادق زاده» است که گاه به مسائل ایدیولوژیک  و گاهی وارد سیاست میشود این داستان  اشاره به رنسانس هم  دارد.در این میان اختر نیوز ، هیچگونه دخالتی در این مقاله ندارد. ما  فقط ادیت این نوشته ها را برعهده داشته ایم. مسئولیت محتوی  مقاله بر دوش خود نویسنده است. / تحریره اختر نیوز
داستان عشق و شهوت اثر فرهاد صادق زاده،
یه جوری چنبره زدی،هر کی ندونه فکر میکنه باورت شده که حضرت باری تعالی رحمان و رحیم،جبار،کریم،قادر و توانا … این جهان رو تو شش روز درست کرده و روز هفتم استراحت کرده.گردآفرید ادامه داد؛نه جانم اینا همه لاطائلات ی بیش نیست.البته،اینکه رمز و راز این دنیا چیست؟فردوسی میگه؛ “همه تا در آز رفته فراز / به کس بر نشد این در راز باز”
خیام میگه؛در دایره ای که آمد و رفتن ماست /او را نه بدایت نه نهایت پیداست.
نگین جان ما یک منبع داریم به نام بشر که اگر فرهنگ و تمدن رو ازش بگیریم، فقط یه موجود متوحش میمونه،زیرا که تداوم در سایه توحش است.یعنی تغذیه کردن از دیگر جانداران حیوانی و گیاهی.نگین سرش را از روی دستانش که بر روی زانوهایش گذاشته بود،برداشت و بدونه اینکه حرفی بزنه به گردآفرید نگاه می‌کرد.دور چشمهای درشت و قشنگش، روی گونه های برجسته و دماغ کشیده اش خیس و سیاه شده بود.سرمه اش توی صورت زیبایش پخش شده بود.گردآفرید جعبه دستمال کاغذی ها را برداشت و رفت کنار نگین روی زمین نشست.چند برگ دستمال به نگین داد و دستش را دور گردن او انداخت.سر نگین را روی شانه اش گذاشت و گفت؛گوش کن نگین جان،یه شخصیت از سه عنصر غریزه، احساس و اکتسابی شکل میگیره.تمام فعالیت‌های ما از انگیزه‌های ما نشات میگیره و به دو دسته تقسیم میشن؛ذاتی و اکتسابی.ذاتی رو هنوز بشر پاسخ روشنی براش نداره.یعنی معلوم نیست که طینت نیک و بد از چه نشات میگیره.اما اکتسابی؛تحت تاثیر والدین، خویشاوندان، نظام آموزشی،اجتماع،مدیا و قوانین،که همه اینها برآیند فرهنگ اند.نگین گفت؛مذهب رو فراموش کردی.گردآفرید گفت؛نه.همه میگن که مذهب هم زیر مجموعه فرهنگه ولی من میگم؛مذهب میتونه فرهنگ یه ملت رو تحت الشعاع قرار بده،مخصوصا مذهب اسلام که در تار و پود هیچ هم ورود میکنه.براش فرق نداره،مادی باشه یا معنوی،البته با معنویات خیلی هم کار نداره.چرا هیچی نمیگی؟نظرت راجع به دو استکان چای چیه؟نگین پاسخی نداد.گردآفرید گفت؛سکوت علامت رضاست.شانه اش را آرام از زیر سر نگین کنار کشید و در حالی که به سمت نگین چرخید،سرش را با دو تا دست گرفت و بوسید.گردآفرید نیم خیز شده بود که نگین دستش را گرفت.دست نگین را با مهر فشرد و گفت؛الان با دو استکان چای بر میگردم.اینم یک چای لب سوز،لب ریز و قند پهلو! برو یه آب به دست و صورتت بزن تا  سر حال بیای.نگین کش و قوسی (کش کووار)به خودش داد و بلند شد.صورتش را شست و برگشت.نگین،استکان چای را در مشتش گرفته بود طوری که انگار گرمای چای از طریق کف دستش به تمام بدنش انتقال داده می‌شود.رو به گردآفرید کرد و پرسید؟همه اینا که گفتی،از افسانه آفرینش و چه و چه،چه ربطی به داستان من داره؟گردآفرید  نیش خندی زد و گفت؛میخندم به تعریف این دنیا.همه اینا به هم ربط دارند و حال بد تو هم تحت تاثیر همین چیزهاست.چند دقیقه پیش بهت گفتم، که مذهب،فرهنگ رو تحت الشعاع قرار میده و انسان بدون فرهنگ و تمدن یه جاندار متوحشه و یه جاندار متوحش دست به هر کاری میزنه.از دایره ادب خارج میشه،دروغ میگه،حسادت میکنه،کینه توزی میکنه،آزمنده،خیانت میکنه،جنایت میکنه و آدم هم میکشه.پس نتیجه میگیریم که اخلاق یک مقوله قائم به ذات نیست و یک برساخت بشریست.تا که بشر بتونه مسالمت آمیز کنار هم زندگی کنند،که شوربختانه موفق هم نبوده.اگر کسی کاری میکنه که در چهار چوب اخلاق و قانون تعریف نشده،دلیلش این نیست که از طینت پاک بشری خارج شده،بلکه دلیلش اینه که نتونسته خودش رو تو چهار چوب اخلاق و قانون تعریف کنه و این خودش معلول و علل متعدد و گوناگونی داره.حالا می‌رسیم به افسانه آفرینش که چگونه پیچیده ترین ماده که مغز انسان است را مسموم میکنه و حالهای بد رو رغم میزنه.البته اول پاشو و یه زنگ به مامانت بزن و بگو که اینجایی،تا منم بلند شم و یه فکری به حال خوراک بکنم.اگه بخوای میتونیم بریم بیرون.بیرون؟اصلن حوصله بیرون رو ندارم.در ضمن به مامانم هم زنگ نمیزنم، دلم ازشون پره.نگین یه موقع سوتفاهم برات پیش نیاد،اشاره م به پدر و مادر تو نیست.خیلی از پدر،مادرها فقط از یک زاویه به مسائل نگاه می‌کنند و همه چیز رو لحاظ می‌کنند،بجز خلأهایی که درون بچه هاست.مثلن آبرو(ترس از قضاوت)،گناه(ترس از مذهب)،مخاطره( از استبداد).در جوامع فلک زده درصد زیادی از والدین به علت محدودیت‌های زیاد بچه ها رو قربانی نیازهای خودشون می‌کنند.درصد زیادی هم هستند که مبتنی بر هیچ،در رابطه با هر چیزی استادن و دیکتاتور مطلق.نظرت راجع به کباب شامی چیه،دوست داری؟من اصلن اشتها ندارم.بوش که بپیچه اشتهات باز میشه.میتونی بیای تو آشپزخونه کتاب بخونی یا همینجا بشینی و فیلم ببینی.البته اگه بیای تو آشپزخونه از مباحث فلسفی من نجات پیدا نخواهی کرد.من معتقدم که کشورهای متمدن و پیشرفته را فلسفه نجات داده،تنها چیزی که راه گشاست،حکمته .منم میام کمکت که در حین پخت و پز درباره افسانه آفرینش و ارتباطش با حال بد من حرف بزنیم.گردآفرید موازی با نگین ایستاد وگفت؛قدم رو،پیش به سوی آشپزخونه. خب،چی نیاز داریم؟سیب زمینی،گوشت چرخ کرده،پیاز،پیازچه هم خوشمزه ش میکنه.آخ بدم میاد از این روشنفکر نماها که تا یه بحثی میشه،میگن؛مشکل ما مگه شکمه ؟نه مشکل ما شکم نیست ولی یکی از اساسی ترین مشکلات بشره،که روشنفکرهای واقعی و همه و همه،تلاش می‌کنند تا تضادها از میان برداشته شن و شکم همه سیر شه.نه اینکه رهبران مزدور (سیاسی و مذهبی)فربه شن و مردم گشنه و بدبخت.به نظر من تمام مشکلاتمون از همین روشنفکر نماها نشات میگیره.
گردآفرید.جان گردآفرید، عجب حرفی زدی!روشنفکر کیه؟کسی که به مسائل از زوایای گوناگون نگاه می‌کنه و دانش را معیار قرار میده.خب،برگردیم به افسانه آفرینش.این مکاتب(ادیان ابراهیمی)مشخصن اسلام.ادعا می‌کند که پیام آور خالقیست،که این جهان(زمین و آسمان)و تمام سیارات و کهکشان‌ها را خلق کرده.البته فقط میگن؛زمین و آسمان،زیرا که از دیگر سیارات بی اطلاع بودند.ادعا میکنند؛خدایی که پیامبرشان را فرستاده،انسان را ساخته و این درصورتیست که کمترین اطلاعی راجع به طبیعت بشر ندارند.برای همین است که از ابتدا تا به امروز همیشه بین انسان آزاد و پیروان این مذهب بحث بوده.البته باید بگم جدل زیرا که اینان بحث را نمی‌شناسند.بحث یعنی گفتگو با دلیل و برهان مبتنی بر دانش.اینان تخصص دارند در تبدیل بحث به جدل.میدونی چرا دلم از مامان پره؟نه،چرا؟چون اصلن نمیشه باش حرف زد،سریع بحث رو تبدیل میکنه به جدل.گردآفرید گفت؛میدونی چرا؟نه،چرا؟زیرا که ما همه تحت تاثیر آموزه‌های اسلامیم .خوب که نرفتیم بیرون.گردآفرید پرسید،چرا؟زیرا که با هر یک از این واژه ها،ده بار سنگسارمون میکنند.نگین ادامه داد؛اصلن دین یعنی چه و برای چی اومده؟چرا از ابتدا خدا ما رو یه جوری دیگه خلق نکرد؟میگم؛این کشورهای متمدن و پیشرفته دین ندارند؟یا اینکه دینشون فرق میکنه؟یعنی هر کشوری که بدبخته بخاطر مذهب؟گردآفرید چشمانش را گرد کرد و به نگین گفت؛یه کم نفس بکش.این همه پرسش،کامپیوتر هم هنگ میکنه!پرسش آخرت رو پاسخ میدم تا بعد از خوراک،میریم سراغ دین.هر جامعه ای که بدبخته بی شک تحت تاثیر جهل و جوامعه ای هم که تحت تاثیر دین بدبختن،یعنی اینکه تو جهل موندن.بیا کمک کن اینا رو ببریم،میخوام سفره بندازم بشینیم رو زمین خوراک بخوریم،موافقی؟آره،چه کیفی داره.گردآفرید،میتونم یه چیزی بپرسم؟البته نمیخوام ناراحتت کنم،اگه اذیت میشی،نمیخواد درباره ش حرف بزنیم.بپرس.مجیدرضا سیاسی بود؟ گردآفرید مکث ی کرد و در لحظه به خودش آمد.کفگیر را برداشت و به نگین گفت ؛بشقابت رو بده تا برات برنج بکشم.نه،سپاس من خودم میکشم.تو برای خودت بریز.گردآفرید بهره را به نگین داد و گفت؛ما همه سیاسی هستیم.حتی اونایی هم که میگن ما سیاسی نیستیم،سیاستشون ایجاب میکنه که بگن ما سیاسی نیستیم.دو دسته سیاسی داریم،یک دسته،منافعشون رو در گرو منافع دیگران میبینند؛مثل مجیدرضا و سرلوحه کارشون شرافته و یه دسته دیگر که منافع دیگران را در گرو منافع خوشون میبینند و بی شرفی را سرلوحه کارشون قرار میدن.اینجاست که مرز بین عشق و شهوت مشخص میشه.دسته اول عاشقن و دسته دوم شهوتران.

ادامه دارد

Facebook Comments Box

About بابک رحمتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *