مهدی چینی!
مهدی قاسمی
من قیافم از بچگی عین چینی ها بود.
از اول دبستان بچه ها منو مهدی چینی صدا میکردند.
این شد که کلاس سوم که شدم سر کلاس تاریخ از معلمون پرسیدم چین کجاست؟
آقای منظری معلم تاریخ بادی در سینه انداخت و گفت :چین یک کشور پرجمعیت است که مردمش بی دین هستند و زبان خیلی سختی دارند و در طول تاریخ دارای سنن و عقاید پایداری بودند و…
بعد که تو یکی از جشن های مدرسه فیلم اژدها وارد میشود بروسلی را در پروژکتور دیدم و فهمیدم که که ژاپنی ها چه ظلمی به چینی ها کردند و چینی ها رو مردمان مظلومی می دیدم.
اولین باری که قوری چینی چای خونمون از دست مادرم افتاد و ترک خورد و مادرم اونرو برای ترمیم به چینی بند زیربازارچه سپرد فکر خامی میکردم که چینی ها چه شکننده اند و باید همیشه مواظبشان بود تا ترک نخورند!
حتی اونموقع که یه شعر و ادبیات علاقمند شدم این جمله سهراب سپری همیشه تو گوشم بود:
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
این شد که همیشه فکر میکردم چینی ها هیچی نیستند و با تلنگری میشکنند … تا اینکه بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم که چه خیالهای خامی داشتم و این تشابهات فقط برای فریب افکارعمومی بوده، چینی ها اینقدر هم شکننده نبودند و حالیا که همچون اژدهای خفته ای بیدار شد و قصد احداث امپراطوری خود در جهان را دارند. حال چی شد که به این حقیقت پی بردم خود داستانی دارد …
لیسانس بازرگانی که گرفتم در یک شرکت صادرات وواردات به عنوان مسول فروش استخدام شدم.
از دست قضا بیشتر مزادوات تجاری ما با کشور چین بود مدیر شرکت منو به کلاسهای زبان چینی فرستاد و چون قیافه ام هم شکل چینی ها بود منو مسؤول بخش تجارت و بازرگانی با چین کرد.
دوسالی طول کشید که تا حدودی به زبان چینی آشنا شدم. یک پام چین بود یک پام ایران… تو خیابون و شرکتهای چینی که میرفتم همه فکر میکردند چینی هستم و به خاطر همین خیلی در معاملات برای شرکت منفعت مالی داشتیم.
بعداز مدتی رییسم گفت که باید اسمتو عوض کنیم و در شناسنامت یک اسم چینی بزاریم تا ازشرکتهای چینی بتونیم تخفیف بیشتری بیریم. این شد که بعداز کلی دوندگی و پارتی بازی اداری اسممو از مهدی به معادل آن در زبان چینی:
rin ku ri te ki
یا به اختصار” رینکوری” که معادل اسم چینی بود تغییر دادند.
شما حساب کنید من مهدی چینی با اون چشمای بادومی و اسم چینی رینکوری دیگه چی میشدم.!!
مردم چین که حتی تو خیابونهای شلوغ پکن و شانگهای که سگ صاحبشو نمیشناسه به سرعت نور یک غیرچینی رو مثل آب خوردن از چینی تشخیص میدادند، ولی هیچوقت نفهمیدند که چینی نیستم، اینوگفتم تا دستتون بیاد چقدر قیافه من چینی بود…
آوازه قیافه و کارهای من بالا گرفت و به گوش دولت مردان رسید و پس از مدتی از من خواستند که نماینده اتاق بازرگانی ایران-چین و بعداز مدتی نماینده تام اختیار سفارتخانه ایران در چین در شاخه اقتصادی شدم …
بگذریم که در این مدت چه جنس های بنجل و به درد نخوری واردایران کردیم و نمیخوام زیاد به اون بپردازم ولی داستان اصلی مهدی چینی با این همه توصیفات از آنجایی شروع شد که….
ویروس کرونا از چین شروع به شیوع کرد و من هم از بخت بدم اون روزها در ووهان چین مرکز شیوع ویروس درچین بودم.
اونروز من در آپارتمانم بودم و به علت ممنوعیت سفر در خانه مانده بودم. روزهای خیلی بدی بود که ماهها این اپیدمی وضعیت بحرانی در چین داشت.
یکی از همون روزها که کمی از شدت بیماری کاسته شده بود به درخواست سفارت باید در جلسه ای با سران چین شرکت میکردم.
در آن جلسه عنوان شد که مدتی بعد دولت چین وارد عهد قراردادی بیست و پنج ساله باایران خواد شد و میبایست افکار عمومی در ایران را برای این قضیه آماده میکردیم.
در این وسط نقش من به واسطه قیافه ظاهری و تسلط به زبان چینی طی سناریویی بسیار جلوه میکرد …
سناریو این بود که من باید خودرا به عنوان یکی از اعضای مهم دولت چین جا میزدم و برای بستن قرارداد با طرفین ایرانی وارد ایران میشدم!!
سه ماه آموزش لازم گفتار و رفتار و پوشش نزد چینی ها لازم بود که من مهدی چینی با نام مستعار “رینکوری” وارد ایران شوم و پای اصلی عقد قرارداد بیست وپنج ساله ایران وچین و از طرف چینی ها باشم!!
قراردادی که نه من از مفاد آن اطلاعی داشتم و نه درست وحسابی طرفهای ایرانی از مفاد آن سردرمی آوردند ولی به هر قیمتی باید امضا می شد.
اونروز تلویزیون و رسانه ها نشست طرفین مورد قرارد را با آب و تاب فراوان تحت پوشش مستقیم رسانه ای خود قرار میدادند و ….
همانطور که میدانید بعداز آن زمان و به سرعت اعتراضات زیادی از طرف ایرانیان در داخل وخارج از کشور پیرامون این قرارداد انجام میشد و مردم قریب به اتفاق مخالف عقد این قرارداد بودند …
من که ماموریت خود را تمام شده میدانستم در حالی که در خودرو بنز تمام اتوماتیک خودم به سمت منزل در حرکت بودم و،در طول مسیر مردمی را دیدم که دورادور مجلس نمایندگان جمع شدند و درحال اعتراض به این وضعیت هستند. اونروز یک قرار ملاقات در مجلس با یکی از نمایندگان داشتم از درب اصلی مجلس قصد ورود داشتم که یک مرتبه مورد هجوم مردم خشمگین واقع شدم.!!!
اولش نفهمیدم موضوع چی هست ولی خیلی زود که با شعار” مرگ بر چین” و “چینی برو گم شو !” مواجه شدم و قیافه ی خودم یادم افتاد فهمیدم که داستان چیه و خیلی زود از در خروجی و با پوشیدن صورتم از دید مردم فرار رابر قرار ترجیح دادم!
خلاصه از اون روز به بعد این قیافه و اسم و شغل و حرفه برای من آفت جان شده بود …
هرجا میرفتم یا به بهانه کرونا ماسک کامل میزدم با یک عینک دودی بزرگ که کاملا صورتم را میپوشاند.
حتی برای ورود به آپارتمانم و محل کار هم جرات نداشتم که ماسک و عینک دودی ام را بردارم…
این شد که پس از مدتی دوباره با زحمت فراوان اسمم را دوباره به مهدی تغییر دادم و با یک جراحی پلاستیک چشمهای بادامی ام را مثل چشم های غزال کردم! و ازکار در آن شرکت هم استعفا دادم و به شغل آبرومندتری مشغول شدم …
آری اونموقع بود که فهمیدم وای به حال چینی ها اگر این قرارداد به سرانجام رسد، مردم ایران در طول تاریخ نشان دادند هرچقدر هم بیخیال باشند اما از مام میهن، خاک، تاراج منابع و تجاوز و استعمار هر کشور بیگانه ای آرام نمیشینند و از این به بعد چینی ها توسط مردم وطن دوست یک روزخوش نخواهند دید و به زودی به زبالدان تاریخ خواهند ریخته شد!
آخرش یاد قوری چینی مادر افتادم که چطوری با یک ضربه شکست، یاد آن شعر سهراب افتادم و فهمیدم که چینی ها شکننده تراز این ها هستند وقتی که مردم ما هشیار باشند!
Facebook Comments Box