راهی برای نجات زندگیم نمانده بود، البته اگر بشود اسمش را زندگی گذاشت. علی کوچولو خواب بود، در یخچال را باز کردم، جعبهی قرصها را برداشتم و نزدیک به ۷۰ عدد قرص را یکی یکی خوردم، میخواستم برم تو تخت کنار پسرم که زنگ خانه را زدند، در را باز کردم، سمیه بود، بعد از اون چیزی یادم نمیاد.
وقتی چشمم را باز کردم ، سمیه بالای سرم بود، ساعت حدوداً ۵ صبح بود، اتاقی که بیماران مرگ مغزی در آن بستری بودند، چقدر عصبانی شدم و فریاد زدم وقتی فهمیدم هنوز زنده هستم. اینقدر تقلا کردم و سعی کردم از جام بلند شم و فریاد زدم، که گویا بهم مسکن قوی زده بودند و دوباره به خواب رفتم.
بعد از بیداری، روانپزشک با چند پرستار که ظاهراً یک تیم بودند کنار تختم جمع شده بودند. دکتر که از زندگی آشفتهی من خبر نداشت، گفت خانم کوچولو یک جر و بحث ساده که اینهمه جنجال نداره، به سمیه که پایین پام ایستاده بود نگاه کردم، با اشاره چشم به من فهماند که چیزی نگم. چند سوال احمقانه از من پرسید و بعد به بخش منتقلم کردند.
سمیه ۴ روز بیمارستان مانده بود به خاطر من، با وجودی که بچه کوچیک داشت، گریه میکرد و میگفت چرا به پسرت فکر نکردی؟ چطور دلت اومد با خودت اینکار رو بکنی؟ تو فکر کردی اولین زنی هستی که شوهرش ازدواج مجدد میکنه؟ همین الان که ما داریم با هم حرف میزنیم هزاران زن در همین شرایطی هستند که تو الان هستی. من که کاملاً بیحس شده بودم فقط گوش میدادم و داشتم فکر میکردم حتی توی مردن هم شانس ندارم. چرا باید سمیه اون ساعت میومد و من رو میرسوند بیمارستان؟
از حرف های سمیه متوجه شدم آرش اصلأ بیمارستان نیومده، انگار یک کاسه آب سرد ریختن رو سرم و به طرز عجیبی آروم شدم، یک جورایی از همه چیز و همه کس بریدم، فقط دلم میخواست تنها باشم.
از بیمارستان مرخص شدم، سمیه و بهرام همراهم بودند. بهرام مرد شوخ طبعی بود و سعی میکرد با حرفاش منو بخندونه، اما من انگار اصلاً چیزی نمیشنیدم، خالیِ خالی شده بودم.
رسیدیم جلوی در خونه، سمیه پیاده شد، در ماشین را باز کرد و گفت: آفتاب، مادرم ناهار درست کرده، بریم بالا. من که اصلاً نه اشتها داشتم و نه دلم میخواست کسی را ببینم. گفتم: میخوام برم خونه دوش بگیرم. بهرام ماشین را پارک کرد و اومد گفت: نه دیگه، نشد، با خنده گفت: ما عزرائیل را مایوس کردیم، یادت باشه گردنت حق داریم. اینکه الان شاد و سلامت هستی از برکت وجود من و سمیه است، پس روی حرف ما حرف نزن. مجبور شدم برم بالا. بعد از ناهار بلند شدم که برم پایین ولی باز سمیه اصرار کرد که چون تازه از بیمارستان مرخص شدی و نیاز به مراقبت داری بهتره همینجا بمونی.
چون راحت نبودم و دلم یک گوشه خلوت میخواست، ازشون تشکر کردم و اومدم پایین. سمیه پشت سرم اومد گفت: آفتاب، خواهش میکنم خودت رو کنترل کن باید یه چیزی بهت بگم. گفتم: میشه باشه برای بعد؟ الان باید برم خونه. و از پلهها اومدم پایین، کلید، دست سمیه بود، گفتم: لطفاً کلید رو بده من، نمیتونم سرپا بایستم.
سمیه هول شده بود و من متوجه این همه دستپاچگی اش نمیشدم، کلید را از دستش گرفتم و رفتم پایین. سمیه دنبال اومد و تا خواست چیزی بگه در رو باز کردم و رفتم داخل. صحنهای که میدیدم برام غیر قابل باور و غیر قابل تصور بود
شرمینه نروانی از عکس یادگاری با ظریف تا گزارشگری برای راشا تودی ( تلویزیون :من و توی” پوتین در غرب )
http://gooyadaily.com/entertainment/sharmineh-narvani.html
این خانم که ایرانی است ، با ظریف عکس دو نفره گرفته ، با خالد مشعل ، …..
– مثل امیر طاهری و برزگر همه جا هست , برای کی مینویسد ؟
– این مقاله های آمریکا ستیزانه که در گاردین ، یو اس تودای ، نیو یورک تایمز ، فارین پالیسی ، هافینگتن پست ، بریکس پست … میبینید توسط امثال همین خانم می اید که انشای ان شایسته سبک روسی است
در رسانه های روسی ـ عربی ،
1) ارگان آلقاعده مثل آلجزیره ،
2) بریکس پست چپ روسی بولیواری ,
3) اسپوتنیک , راشا تودی مافیای پوتین (که حالا به جای خمینی بت شکن کیانوری ، و خامنف مسیح چهره پوتین ، آبراهیم رئیسی بت شکن پوتین پیدا کرده ) ،
یا در کیهان تهران و کیهان لندن !
این مقاله ها آز همین خانم و امثال او می اید . ببینید که او در دانشگاه کلمبیا درس خوانده همانجایی که مزدوران توده ای مثل دیاشی و صدر , احمدی نژاد را بردند با سلام و صلوات تا امریکا ستیزی و دشمنی احمقانه با اسرائیل را داخل امریکا تبلیغ کنند ،
با کسی که پوتین او را تنفیذ کرد !
فردای نابود کردن جنبش ناسیونالیستی لیبرالیستی سبز ، ضد روسیه و سوریه و فلسطین توسط زرافشان ، عمویی ، رئیس دانا ، موسوی و کروبی و ابراهیم نبوی (اسب تروا)
همان کسی که همین مارکسیست های روسی داشتند رهبر اپوزیسیون می کردند ،
اما یکدفعه غیبش زد !
الان کجا است ؟
ان ادعاها علیه خامنف و روحانف و ساواما کجا رفت ؟
– همین رسانه ها بنی صدر و مجاهدین را سانسور میکنند
– همش نمایشنامه های پوتین است .
– میدهند به زرافشان و کانون نویسندگان ،
انها هم میدهند به حسین شریعتمداری و سلیمی نمین و عبدی و نرگس و پیمان و پارسا و بقراط و کشتگر و فتاه پور و پورمندی و میلانی و سجادی و بخشی و سپیده و ستوده و نوریزاد و نوریزاده و چالنگی و بقراط و برزگر و امیر طاهری و تابان و نیکفر و طاهری پور و شکوه و عبادی و نوری علا و بهبهانی و همایون و رسول اف ، واحدی و مهدوی ازاد و سرکوهی و شعله سعدی و پرواند و بارسقیان و اسدی و باستانی و رسانه های من و تو ، ایران اینترنشنال ، ایران پرس نیوز ، کیهان لندن ، اخبار روز ، میهن ، مشروطه ، ….
ما با نسل جدیدی از جاسوسان روسیه روبرو هستیم که در دانشگاه ها ، تینک تنک ها ، رسانه های امریکایی وا روپایی نفوذ کرده اند
کار اینها
1) پروپاگاندا برای پوتین و مارکسیست های روسی ،
2) فاشیست های ورشکسته بولیواری ،
3) ملاهای روسی (هسته اصلی)
4) تروریست های تجزیه طلب ،
5) بعث فاسد جنایت کار روسی ، …
و همه امریکا ستیزان است . در عین حال لجن پراکنی به امریکا و اروپا و متحدان انها ، دموکراسی ، لیبرالیسم ، توسعه ، فمینیسم ، ازادی بیان ، اقتصاد ، سیاست ، فرهنگ ، امنیت غربی و مدرنیته . سانسور و ترور شخصیت کسانی که روسی نیستند ، یا امریکا ستیزی نمیکنند .
همان گونه که اینها من و تو و ایران اینترنشنال را ساختند با ظاهر غربی تا همان مزخرفات تلویزیون جمهوری اسلامی و راشا تودی و کیهان را لابلای ظاهر غربی به خورد مردم ایران بدهند ، چون مردم به تلویزیون ملاها گوش نمی کردند ،
این مزدوران جاسوس را هم ساختند تا به عنوان کارشناس و متخصص روابط بین الملل بدون چادر و برقع همان حرفها وا دعاهای خامنف علیه امریکا را غرغره کنند.
جاسوس کارش همین است دیگر ! به شکل مردم کشور قربانی در می اید تا خیانت کند