یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

مهدی قاسمی

داستان کوتاه کریسمس اکبر لبو!
اکبرلبو بچه ناف شهر بود که سر خیابون اصلی محله، بساط سیگار فروشی داشت. اکبرعلیرغم هیکل درشتش، پسر سربه زیر و لوتی بود. بعداز مدتی با سفارش احمد آبادانی نگهبان و دربان فروشگاه بزرگ شهرداری ش!. اکبرلبو پسری بور و زال با چشمای کم سو و صورتش قرمز و سرخ بود و به خاطر همین بود که اهل محل اکبر لبو صداش می کردند.
مدتی بود که در او انقلاب روحی و عقیدتی روی داده بود .او همه خلافاشو کنار گذشته بود و اگر هم گاهگاهی با جمع رفقا مثلا یک گیلاس مشروب میزد به احترام این ماه محرم و صفر، اصلا همان خلاف کوچک رو هم نمی کرد و مشروب نمی خورد تنها خلاف اکبرلبو سیگار کشیدنش بود که اونهم تواین شبها کنار می گذاشت و نمی کشید. اکبر مدتی بعد از همین دو کارش یعنی نوشیدن گهگاه مشروب و کشیدن سیگار توبه کرد و دیگه اهل هیچ خلافی ریز و درشتی نبود.
اکبر هرساله رو شبهای محرم تو دسته های مراسم سینی زنی یک دست سیاهپوش میدیدی در حالی که یک مَشک آب دوشش بود و با پای عریان به سینه زنان توی یک لیوانی که با یک زنجیر به مشک وصل شده بود آب شرب میداد. اکبر یک عادت عجیب هم داشت و اون اینکه هر سال تو کریسمس یا همون شب تولد مسیح با پوشیدن لباس پاپانوئل با بساط شیر داغ نذری میداد وعجیب اینکه اون شب و جلوی مسجد محل نذرش را ادا می کرد. همین شده بود که چند بار بساط نذری اش توسط بچه مسجدی ها بی دلیل به هم ریخته شده بود ولی او دست بردار نبود و به کارش ادامه می داد.
چون صورت سرخ و سفیدی داشت و ریش تقریبا سفید و موهای مجعد با پوشیدن اون لباس خیلی شبیه پاپانوئل میشد.


تو محله ما یک کلیسای کوچک خانگی قدیمی بود و تعدادی هم محله ای مسیحی و ارمنی که اون شب، بلااستثناء مشتری اکبر بودند و با اون عکس یادگاری می گرفتند اونهم جلوی در مسجد محل! همین شده بود که حساسیت بیشتر بچه مسجدی ها رو تحریک می کرد. اگر نذری دادن هر ساله اکبر تو شبهای محرم نبود بی شک همین ها انگ تغییر دین بهش زده بودند و بارها حکم ارتداد و اعدامش در آومد بود. اما اون سال یک اتفاق نادر افتاده بود و اینکه کریسمس افتاده بود وسط شبهای محرم! وهمه منتظر بودیم که اکبر بالاخره چکار میکنه
با شروع محرم، طبق معمول اکبر، سیاه پوشیده بود، و با مشک آبش تو دسته ها آب می داد. روز هشتم محرم مصادف بود با شب کریسمس و شب عاشورا. همه بچه مسجدی ها آماده بودند که اگر اکبر جلوی مسجد اونم تو شبهای محرم بساط پاپانوئل به راه بندازه همینو بهانه کنند و او را ادب کنند.
شب فرارسید و اکبر با لباسهای مشکی و مشک آبش و یک گونی بزرگ نزدیک شد. اون شب از مراسم عاشورا برمی گشت و به محض رسیدن و دم دمای نیمه شب لباسهای سیاه را از تن درآورد و جامعه های قرمز پاپانول به تن کرد و در حال راه اندازی بساط شیر گرم شد.
به پا کردن بساط همانا و هجوم مسجدی ها به او همان. اون شب اگر کمک بچه محل ها که اکبر رو خیلی دوست می داشتند و تعدادی ریش سفید محل نبود، معلوم نبود اکبر زنده از زیر دست و پای بچه مسجدی ها به جرم هتک حرمت شبهای محرم زنده در میومد یا نه! سر و صورت زخمی اکبر شبیه یاران حسین در شب کربلا خونین و شکسته بود . او گوشه دیوار مسجد تکیه داده بود ودرحالیکه از گوشه لب و سرش خون جاری بود و یکی در حال پانسمان زخمهای او بود. گویا این همان اکبری نبود که تا یکساعت پیش از مجلس عزاداری برمی گشت و اونها حرمتش را نگه نداشتند و اورا اینگونه کافر و ملحد می دانستند…
اونشب، هم محله ای های مسیحی و ارمنی دور از معرکه نگران اکبر بودند و پس از ساعتی تعدادی از آنها به او نزدیک شدند و اورا دلداری می دادند و اکبر را زخمی و خونین با خود به محفل خود بردند و از او پذیرایی کردند .اون شب اکبر بعد از عزاداری حسین، در جشن تولد عیسی مسیح شرکت کرده بود! آری دنیا پر از تناقضات است و آدمها پراز سوال، و اکبرهایی که به دنبال عقیده ها و آموخته های خود.
اما بعداز اون سال دیگه کسی اکبر را در هیچ مراسمی ندید! نه شبهای محرم و نه شب کریسمس! اکبر بعداز مدتی دست از سیر و سلوک کشید و سرش تو کلاه خودش بود! آهسته میرفت، سرش گرم زندگی خودش بود و تنها جایی که تو محله میدیدش، غروبها بود که از سر کار به خونه برمی گشت. اکبری که آدم لوطی و سر به زیر و مشتی و لوتی آفاق و شهره محل بود، سربه زیر و آرام و ساکت و حتی جواب سلام هیچکس را نمیداد…
سالها گذشت و گذشت تا اینکه اکبر بر اثر بیماری درگذشت. اون روز محله، غوغایی بود. تو محله دو تا طبق بزرگ عزاداری از اکبر گذاشته بودند. یکی بچه های محل در سرسری وردی محله و دیگری اهالی ارمنی محل در منطقه خودشان! همه اهل محله در فراق اکبر متاثر بودند . اما پیش نماز محل اجازه برگزاری مجلس ختم اکبر را در مسجد نداد چراکه به مسلمانی مردن او شک داشت مخصوصا در سالهای اخر عمرش! اهالی مجبور شدند در عمارت آقا مصطفی یکی از خیرین محل مجلس ختم اورا برگزار کنند.
اون سال مراسم باشکوهی برای اکبر در محل، توسط خیرین برگزار شد، و در مراسم باشکوهی هم به خاک سپرده شد. اما اینکه میگن خاک مرده سرده از سال بعد اکبر به طور کامل به فراموشی سپرده شد، اما ارمنی های محله که یاد و خاطره اکبر همواره در دلشان بود، هر ساله مصادف با تولد مسیح با تزیین عکس اکبر در مراسم ربانی شان یاد و خاطره اکبر را همواره گرامی می داشتند…

Facebook Comments Box

About مجید شمس

Check Also

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

ثانیه های پایانی! مهدی قاسمی فوتبالم خوب بود، هافبک وسط تیم بودم، از کوچه های …

یکشنبه ها با کافه طنز آقا مهدی

“اولین هوس” نوشته: مهدی قاسمی عاشقش بودم، چقدر سرکوچه کنار پیاده رو ایستاده بودم و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *