ببین
ز آشوب دلم
بر نطع عشق تو
به روشنی ی آفتاب
ترا چه جای انکار است؟
و ترا
حدیث کوچ هزاران پرستو
از آشیانه ی دل من
چنان نبود
که بدانی که حادثه در کار است
در باغ تو
به خاکستر نشسته است
هر آن کاو ز داغ گلت
کمر به درد شکسته ست
و آن دگر
که خم شد از تردید
شکست و فرو ریخت
برفت و دوباره نیامد
به صد پند گرفتم
به از آموزگار
روزگار
ولی مرا
یکی شرح این درد
به چاره نیامد
گّرّم تو را
حدیث ِ دلتنگی
ز گلبرگ ِ گل میگفتم
به تلخی
همان بود
که در بارگاه ِژاله
ز مرگ ِ گل میگفتم
آه، سمنم
که پر پر شده دلم
بر تارتار خونین چمنم
ایستاده
بر هر گذر که تویی
چراغی ست تاریک
کز هر سو که بخوانی اش
منم
مهر ۲۵۷۷ شاهنشاهی (۱۳۹۷)
اکتبر ۲۰۱۸ (آلمان)