چنگیز امیری
اصطلاح سلطنت ددان(لویاتان) را آلبر کامو در مورد نظام توتالیتر استالینی بکار برد. لویاتان یکی از هفت شاهزاده جهنم و از مظاهر “شر “مجسم است و نام کتابی از توماس هابز. هابز معتقد بود که دولت مظهر “شر”است اما جامعه بدون دولت هم امکان بقا ندارد. بنابراین دولت از نظر هابز “شری لازم ” است. او دولت و اندامهای اداره کننده جامعه از قبیل وزارت خانه ها /ادارات / ارتش و …را به بازوهای یک اختاپوس و دد شروری بنام “لویاتان” تشبیه کردکه از قعر دریا ها برمیاید. در دولت لویاتانی مردم تمام حقوق طبیعی خود که شامل آزادیهای فردی و اصل “قرارداد اجتماعی ” که قراردادی بین دولت و ملت در نحوه اداره جامعه میباشد و در یک کلام دست شستن از حکومت دموکراتیک در ازای داشتن امنیت و صلح را به حکومت تفویض میکنند. یعنی دست حکومتگر در ازای ایجاد امنیت و صلح (اگر بتواند محقق کند) در هرکاری باز است. از منظر فلسفه سیاسی حکومت استالین نمونه بارز نظام لویاتانی است
کمونیستهای فرانسوی , مدافعان لویاتان روسی بسرعت حساب کامو را که سیاست را ” خانه خویش آباد کنیم” میدانست را رسیدند و “وجدان فرانسه” را در صف ضدانقلاب رده بندی و مصلوب کردند. سارتر در خیابانهای پاریس اومانیته میفروخت و از ددان استالینی دفاع جانانه میکرد . وقتی از کشتارها و مفقود شدنها و به اردوگاههای کاراجباری فرستاده شدن میلیونها نفر در روسیه سخن بمیان میامد, با این جمله کوتاه اکتفا میکرد “خشونت ضروری”. کشتار میلیونی مردمان روس به فرمان استالین به ضرورت تقلیل پیدا میکرد تا همه چیز عادی جلوه کند.
تناقض غیر قابل حل در آنجا بود که سارتر در فرانسه دموکراتیک زندگی و از مواهب دموکراسی برخورددار بود و میتوانست بدون هراس از بازداشت و محاکمه در خیابانهای پاریس اومانیته ای را بفروشد که حکومتگری لویاتانی یعنی بی حقوقی مردمان در برابر حکومت را تبلیغ میکرد. او در سمت تاریک و دهشتناک تاریخ ایستاد و از جهنمی ترین حکومت همه اعصار و از ددی بنام استالین دفاع کرد. اینهمه برای متفکری چون او قابل تصور نیست ,مگر اینکه روح و وجدانش را به( لویاتان) (1) فروخته باشد. سارتر مرد, اما بدان مشهور شد که پیش از خودش , فلسفه اش مرده بود
انقلاب لویاتانی اسلامی
چهل و سه سال پیش در اثنای یکی از تاریک ترین برهه های تاریخ ایران روشنفکران!! مسخ شده و روح خود به لویاتان فروختگانی , از قماش سارتر , دولتشهر مستقر مدرن را به نفع ایمانشهر اسلامی قربانی و با ددان از قعر تاریخ آمده ای که عدالت اسلامیشان را با آتش زدن سینما رکس و کشتار نزدیک به پانصد انسان بیگناه به اثبات رساننده بودند پیمان مودت بسته و در سمت ظلمانی تاریخ ایستادند. کسانیکه بقول آلبر کامو “صندلی خویش را در مسیر تاریخ گذاشته بودند ” در برقراری سلطنت ددان هرآنچه در چنته داشتند را خالصانه در طبق اخلاص نهادند
نوزایی فرهنگی
نقش بی بدیل فرهنگ و بازگشت به اصول انسانی را در انقلاب جاری اینروزهای کشور بخوبی میتوان دید که برخلاف انقلاب ویرانگر 57 که سرلوحه حرکتش تسخیر قدرت به هرقیمت بود و لشگریان انقلاب خواسته و ناخواسته و حتی ندانسته مبشران “شری” از نوع استالینی/ مائویی بودند و یا از سویی دیگر پاچه ور مالیده های مار خورده و افعی شده حوزوی و پایوران کراواتی شان نظیر شریعتی و آل احمد که بقایشان در تحمیق و نا “اندیشیدند گی” جامعه خلاصه میشد , انقلابی کاملا متفاوت و عمیقا اجتماعی و بیداری ایرانیان است که تاروپود همه برزخ های فکری را در هم پیچیده و از نابالغی و نا اندیشگی رها و بند ناف خود را از بربیت اسلامی/ لنینی بریده و خود را نه تنها در دهکده آزادجهانی تعریف بلکه مبشر و پیام آور ارزشهایی شده که جهانیان را حیرت زده کرده است
اگر “شر” لویاتانی از نوع زمینی اش که محصول خردورزی بی واسطه انسان در بریدن از مرجعیت آسمان و حاصل غمبارش از بی تجربگی و نا آزمودگی انسانی که بر پاهای لرزان خویش ایستاده و بدون حضور خدا حاکمیت را تعریف کرده بود (حکومت هابزی)ناشی میشد,” شر رادیکال” ی که انقلاب 57 در پی دا شت و لویاتانهای حوزوی را تحت نام ” ولایت فقیه” بر ما مسلط کرد , حاصل جمع لویاتانی اندیشیدن زمینی و لویاتانهای آسمانی باهم بود که با نام لنینیسم و چپ اسلامی و حوزوی بهم گره خورد و نتیجه آن شد که می بینیم
کانت “شر رادیکال ” را آن نوع از “شر” نامید که مجری “شر” با علم به “شر” بودن عملش بی هیچ عذاب وجدانی آنرا مرتکب شود, مانند آتش زدن سینما رکس آبادن که مجریان این تبهکاری حتی قربانیان را نمیشناختند و فقط بنا بر ایمان اهریمنیشان در به مقصد رساندن هرچه سریعتر قطار توحش اسلامی , شرراتی در این اندازه هولناک را مرتکب شدند یا مثال نزدیکتر همین جنایات اخیر سپاه در شلیک به هواپیمای اوکرائینی
تبهکاری در حکومتهای لویاتانی درهر دو نوع زمینی و آسمانیش در ابعدادی است که بقول خانم هانا آرنت در زندگی و حیات بشری برای چنین تبهکاریهای هیچ مجازاتی در خوری در نظر گرفته نشده یعنی اساسا هیچ مجازاتی برای این بعد از جنایات وجود ندارد. مثلا چه مجازاتی برای امثال خلخالی / لاجوردی/ رئیسی / هیتلر/آیشمن/ استالین/ مائو/ خمینی/خامنه ای/ اسامه بن لادن/ ملا عمر/ ابومصعب الزراقاوی/ سلامی و حاجی زاده و ……. درارتباط با تبهکاریهایشان باید در نظر گرفت که عدالت در مورد شان اجرا شده باشد؟ تبهکاریهای لویاتانی, فقط در کشتار بی دلیل و از سرهوس رهبران بیمار و روانی خلاصه نمیشود ,بلکه ابعادش فراتر از بشر به از بین رفتن محیط زیست/ کشتار حیوانات/ خشکاندن دریاچه ها و رودخانه/ قطع درختان و در یک کلام برهوتی کردن دنیاست.(آهنگ زیبای “برای” تجسم ساده و قابل فهم حکومت لویاتانی است)
چطور اسطوره های توانمندفرهنگی بدادمان رسیدند
اتفاقات و تحولات اجتماعی چه خیر و چه شر بدون پشتوانه های قبلی فرهنگی و به یکباره حاصل نمیشود . اینکه به یکباره از زمین خاورمیانه ای که قرنهاست جز داعش و القاعده و انقلاب اسلامی و حزب الله و حشدالشعبی گیاهی نرویانده است , نهالی چنین خجسته با پیامی انسانی میروید که همه جهان را خیره کرده حتما منشا و مبدا خیری میباید داشته باشد
شگفت انگیزی و درست تر گفته باشم نوزایی انقلاب عمیقا فرهنگی / اجتماعی این دوران در رجعت به فرهنگ روداری و انسانی نهادینه شده ای است که در اساطیر و فرهنگ نیاکان ما ریشه دارد . مردم در خیابانها و در نبرد بر علیه اهریمنان حاکم دست در انبان گشاده فرهنگی برده , دو عنصر نور و تاریکی و خیر وشر جاودانه را در برابر هم نهاده و اساطیر را به میدان ها و خیابانهای شهرها کشانده اند. اشباح “خیر و شر” در خیابانهای شهرها در گشت و گذارند, روح بیقرار و نگران رستم, نماد قدرت و شکست ناپذیری/فریدون, نماد پادشاهی فرزانه و دا دگری/ سیاوش نماد اخلاق نیکو و نگه دارنده پیمان/ بیژن نماد دلاوری و بیباکی / کاوه نماد پرچمدار ی برعلیه اهریمن / تهمینه نماد زن آزاده ای که خود همسر خویش برمیگزیند و گردآفرید نماد دختری دلاور و حافظ مرزهای کشور در جوانان حلول و پیکر جسمانی میگیرد , روح اهریمنی ضحاک هم در ولایت فقیه تجسم می یابد . دماوند منتظر بلعیدن نماد سیاهی است. جنگ, جنگ نور و ظلمت و تمدن و توحش است. به تعبیر فردوسی بزرگ هر آنچه از ” نامردمی” بر مردمان روا شود “شر” و ناشی از اهریمن و هر آنچه نیکو و “مردمانی ” است “اهورایی” و از جنس خیر است
ز بیدادی شهریار جهان همه نیکوی باشد اندر نهان
نزاید به هنگام در دشت گور شود بچهٔ باز را دیده کور
نپرد ز پستان نخچیر شیر شود آب در چشمهٔ خویش قیر
شود در جهان چشمهٔ آب خشک نگیرد به نافه درون بوی مشک
ز کژی گریزان شود راستی پدید آید از هر سوی کاستی
این ابیات زیبا و خردمندانه را گویا حکیم توس در وصف حال ایران امروز ما سروده است . چشمه ها خشک/ طبیعت نامهربان/” پیروز” در حال انقراض/ درختان خیابان پهلوی در حال پوسیدن/ جوانان بر دار/ دخترکان طناز و زیبایمان در خانه های عفاف! سیاه دلان اسلامی
چون هیچ “خیر و شری” بدون منبع و ماخذ نیست , بنابراین سرچشمه این همه “شر” که انسان و گیاه و حیوان را در بر گرفته , از کجا ناشی میشود؟ رستم فرخزاد سپهسالار ایران در جنگ با اهریمنان اسلامی به فرماندهی عمر خلیفه مسلمین در نامه ای به برادرش سرچشمه “شر” و آینده تیره وتار را اینطور ترسیم میکند . فردوسی که در دوران ددانء غز که خود را سیف الاسلام مینامیدند میزیست, از زبان رستم فرخزاد آشفتگی/ بیداد /تباهی/ فتنه گری/ حرص و آز و نامهربانی مردمان نسبت بهم را پس از قدرت گیری ددان اسلامی اینگونه توصیف میکند
چو با تخت منبر برابر شود همه نام بوبكر و عمر شود
تبه گردد اين رنجهاي دراز شود ناسزا شاه گردن فراز
برنجد يكي ديگري بر خورد بداد و ببخشش كسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي گرامي شود كژي و كاستي
ربايد همي اين از آن , آن از اين ز نفرين ندانند باز آفرين
بد انديش گردد پسر بر پدر پدر همچنين بر پسر چاره گر
ز ايران و از ترك و ز تازيان نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان , نه ترك و نه تازي بود سخنها به كردار بازي بود
چنان فاش گردد غم و رنج و شور كه شادي به هنگام بهرام گور
پدر با پسر كين سيم آورد خورش كشك و پوشش گليم آورد
زيان كسان از پي سود خويش بجويند و دين اندر آرند پيش(2)
چنان فاش گردد غم و رنج و شور كه شادي به هنگام بهرام گور
در سنگنوشته داریوش یکم در نقش رستم میخوانیم “خدای بزرگ (است) اهورامزدا، که این زمین آفرید، که آن آسمان آفرید، که مردم آفرید، که از برای مردمان شادمانی آفرید”
مقایسه نمادین فاش شدن یا آشکاری غم و رنج و شور در حکومت ددان اسلامی که ایران پهناور را در صحرای کربلا میخکوب و سرنوشت این کهن دیار را به ۷۲ بیابانگرد بی نام ونشانی که حتی در جهان اسلام هم قدر و منزلتی ندارند گره زده و ایران را در عزاداریشان پایدار نگه داشته ,را با شادمانی که “لوریان” یا همان کولیهای شادمانی که یکجا زیست نبودند و زندگی را با گشت و گذار و شادمانی و چنگ و آواز و شادخوری گذرانده و بدستور بهرام گور از هند به ایران آورده شدند تا در ایران پهناور بگردند و باعث شادمانی مردمان باشند ,چه شباهت بی نظیری با حکومت ددان اسلامی در این چهل و سه سال دارد.
اینجاست که فرهنگ پرتوان و اسطورهای سربه فلک کشیده فرهنگ ایرانی بداد ما ایرانیان آمد. در این دوران سیاه و تباهی چهل و سه ساله هیچگاه مردم ایران شادمانی را از دست ننهادند, مراسم نوروز را هرسال از سال قبل با شکوهتر برگزار کردند , همه چهار شنبه سوری ها, بمیدان جنگ حکومت و جوانان تبدیل میشد و به یک کلام مردم تسلیم لشگر غم و اندوه و سیاهی دین و تباهی اسلام نشدند
شادمانی و شادمان زیستن , این صفت اهورایی راز زنده ماند ملت ایران شد. در تواریخ سیستان آمده است :« وقتی که سپاهیان “قتیبه” سیستان را به خاک و خون کشیدند مردی چنگ نواز در کوی و برزن شهر که غرق خون و آتش بود از کشتارها و جنایات “قتیبه” قصه ها می گفت و اشک خونین از دیدگاه آنانی که باز مانده بودند، جاری می ساخت و خود نیز ، خون می گریست … و آنگاه بر چنگ می نواخت و می خواند “با این همه غم در خانه ی دل / اندکی شادی باید که گاه نوروز است. مجید رهنورد جوان تازه بر دار شده که روح اساطیرمان در او پیکر گرفته است بی تزلزل در برابر انبوه دژخیمان گفت “در سوگ من گریه نکنید و قرآن نخوانید بلکه رقص و پایکوبی کنید”
استقامت فوق تصوری که حکومت ددان در کشتار جوانان از خود نشان میدهد هراس گذر کردن فرهنگ ایرانی از ضد فرهنگ بدوی اسلامی است. لویاتان اسلامی که پایه های حکومتگریش بر حجاب و تحقیر زنان است خودش گرد آفریدها و فرنگیسها را بمیدان نبرد آورده است