از ديرينه شناسي تا تبارشناسي
به نظر فوکو دیرینه شناسی به این معناست که در هر دوره و جامعهاي فرهنگ خاصی غالب است که پایۀ این فرهنگ شرایطی است که باعث شده این فرهنگ پدید آید و ایـن شـرایط به زبان و گفتمان حاکم در آن فرهنگ بازمیگردد. گفتمان هر دورهاي باعث میشود در هـر دوره یک علم غالب باشد و انسان به عنوان یک ابژه خاص مورد شناسایی قرار گیرد. در دیرینه شناسی، فوکو درصدد توضیح قواعد صورتبندي است که به گفتمانها ساخت میدهد و شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی را فراهم میآورد. دیرینه شناسی، بـر اصـل گسست و عدم تداوم تکیه میکند و در پی آن است که دوره هاي مسـتقل و متمـایز را در تاریخ بشناسد و عناصر همسوي یک نظام زبانی معرفتی را گردآورد و قواعد حاکم بر آنها را معین کند. ۱
بنابراین در آثار بخش دیرینه شناسی فوکو که تعداد آن از آثار تبارشناسـی بیشـتر اسـت ، فوکو در اینباره بحث میکند که چه چیزي بر گزارهها حاکم است و گزاره هـا چگونـه بـر یکدیگر حکومت میکنند تا جایی که باعث میشوند قضایایی پدید آید کـه از نظـر علمـی پذیرفتنی است. پس در اینجا سوژه هیچ جایگاهی ندارد. فکر و عقل نیـز جایگـاهی نـدارد که در هر دوره علمی به وجود آید، بلکه روابط بین گزارهها و قدرتی که در پـس آنهاسـت باعث میشود که فرهنگ خاصی حاکم شود و علم خاصی پدید آیـد . در دیرینـه شناسـی از سیاست گزارههاي علمی بحث میشود روش تبارشناسی را نخستین بار نیچه طرح کرد. فوکو هم به تبعیت از نیچه همـین روش را طرح میکند. در نتیجه تبارشناسی میخواهد بگوید حقیقت واحدي وجـود نـدارد و در تاریخ تداوم و پیوستگی نیست که در سیر متداولی کـه در تـاریخ هسـت بتـوانیم بـه پیشرفتهاي عقلی و علمی انسان دست یابیم، بلکه آنچه وجود دارد گسست و عدم تـداوم اسـت. در تـاریخ مقـاطع مختلـف تـاریخی وجـود دارد. در هـر دوره بـر اسـاس سـامان دانایی(اپیستمه) خاصی که وجود دارد؛ فرهنگی که پشت آن و گفتمان حاکم بـر آن جامعـه اصولی در آن رعایت میشود و بر اساس آن اصول میتوانیم نتیجهاي پیدا کنیم، ولی دلیلی وجود ندارد که همین دلایل را در دورة دیگري به کار ببریم.
روش و موضوع تبارشناسي
تبارشناسی تاریخیت پدیده ها و اموري را که فاقد تاریخ شمرده شده اند باز مینماید و نشان میدهد که دانش وابسته به زمان و مکان است. روش تبارشناسی بـه منظـور کشـف کثـرت عوامل مؤثر بر رویدادها بر بی همتایی آنها تأکیـد مـی کنـد. ۲ روش تحقیــق و روش تحلیــل ساختگرایی، دیرینه شناسی و تبارشناسی فوکویی است. در باب تبارشناسی نیز به اشکالاتی میتوان اشاره کرد.. مهمترین انتقادي که در این زمینه به فوکو وارد است، این است که او قادر نیست چگـونگی و چرایـی رونـد تحـول از یک حوزة معرفتی به حوزه دیگر را شرح دهد. رهنمودهاي تبارشاسی فوکو، رهنمودهـا یی سلبی اند، نه ایجابی، این رهنمودها صرفاً منهیاتی هستند که به مورخ نقاد گوشـزد مـی کننـد که گمان نکند، مشخصه ذاتی کلیت تاریخ همان پیشرفت یا عقلانیـت یـا غایـت نگـري یـا آزادي و یا الزام است.
قدرت بعنوان نیروی شکل دهنده گفتمان
یکی از مهمترین نکات قابل توجه در کار فوکو این است که او نیروی شکل دهنده گفتمان ها در هر دوره تاریخی را قدرت میداند. اما شکل قدرت فرق کرده. قدرت در جهان ماقبل مدرن متمرکز و خشن بود و در دست نهاد ها افراد و دولت ها متمرکزبود، اما در دنیای مدرن ، این قدرت پراکنده است و همه جا می توان حضور آن را مشاهده کرد.قدرت در گذشته فقط در موارد معدودی مانند مجازات جرمی خاص اعمال می شد وهمه اجتماع را در بر نمی گرفت، اما در عصر مدرن قدرت انضباطی یا قانون همه جا حاضر و همواره گوش به زنگ است و حتی مسئولین را کنترل میکند. قدرت در شکل جدید خود نامحسوسه. قدرت در شکل جدید خود توسط یک شخص (پادشاه) اعمال نمی شود بلکه بیشتر بر نوعی توزیع تنظیم شده نهادهای نظارتی استوار است. و در نهایت این که قدرت مدرن همیشه سرکوب گر نیست بلکه برعکس در بیشتر مواقع مثبت و مولد است..
غالباً تصور میکنند که قدرت چیزی نیست جز توانایی افراد یا گروه های قدرتمند، در اعمال اراده خویش بر مردمی بی قدرت، و واداشتن آنها به کارهای که خود نمیخواهند. فوکو به نقد این نگرش میپردازد، و میگوید قدرت بیشتر چیزی شبیه به «راهبرد» است، شکل انجام کارهاست، نه چیزی که میتوان به چنگش آورد. نظامی از روابط است که در سرتاسر جامعه، خانواده و اداره و مدرسه و روابط زن و مرد، گستردهاست و روابط افراد را تعریف میکند، نه این که صرفاً در نهادهای خاصی مانند دولت و پلیس جای گرفته باشد و تنها نقش سرکوبگر داشته باشد.
بر خلاف مارکسیستها که میگفتند باید با انقلاب، قدرت را از طبقه حاکمه گرفت و جامعهای آزاد ساخت، فوکو معتقد بود: انقلاب به معنای آزادی از قدرت سرکوبگر نیست، بلکه نوعی متفاوت از تنظیم همان روابط قدرت است. قدرت مجموعه ای از تقابلهای دو سویه نیست، بلکه شبکه ای پویا از منازعات است؛ بنابراین روابط مربوط به قدرت بیش از آنکه مربوط به سلطه یک گروه بر گروه دیگر باشند، چرخشی اند. به عقیده وی هنگامی که طبقه غالب سقوط کرد و شورشگران قدرت یافتند، انقلابیون، باز همان شیوههای طبقه حاکمه سقوط کرده را ادامه خواهند داد. فوکو میگه آنچه باید با آن مبارزه شود، افراد و گروهها نیستند، بلکه روشها و شکلهای قدرت است.
فوکو میگوید که هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است. اما، او یادآور میشود که هر رابطهٔ قدرت، الزاماً به سلطه ختم نمیشود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکهٔ دانش-قدرت) است که فرد را در درون خود جا میدهد به این معنا که فرد، زمانی که بعنوان یک شهروند شناخته میشود، مرئی میشود و به این ترتیب، تحت سیطرهٔ قدرت قرار میگیرد. ۳
ایا می توانید مدلی برای گفتمان ایرانی تببین کنید؟
در اینجا من در ابتدا میخوام از دیدگاه دکتر جمشید بهنام در مورد تفاوت بین مدرنیته و مدرنیزاسیون بهره ببرم. ایشون میفرمایند زمانی که از مدرنیته سخن بمیان می آید منظور، فقط آن اتفاقاتی است است که در اروپا ازقرن ۱۵ ام به بعد راه افتاد که بر چند عنصر اصلی خردگرایی،اومانیسم و دموکراسی تکیه داشت که عناصر اصلی شکل دهنده شکل دهنده مدرنیته غربی است. اما این چیزی که در ایران بوده را مدرنیته نمی گویم بلکه مدرنیزاسیون یا تجدد خواهی می گویم. مدرنیته امری است درونزا اما مدرنیزاسیون امری است وارداتی.مدرنیته فقط یکبار صورت گرفت انهم در غرب قرن ۱۵ میلادی اما مدرنیزاسیون پدیده ای است که باید با فرهنگ همان کشور پیوند بخورد. یعنی تکنولوژی، علم و غیره رو از غرب میاریم و با فرهنگ خودمون هماهنگ می کنیم. روند مدرنیزاسیون ژاپن با هند و ایران با غرب فرق دارد. حالا بریم سر مبحث فوکو. فرهنگ یا بقول میشل فوکو زبان مردم ایران، پادشاهی خواهی است چرا که تاریخ چندهزار ساله پرشکوه ایران چنین چیزی رو عملا نشان میده. ما می تونیم مظاهرش رو از اثار باستانی در شهرهای مختلف، ازشاهنامه فردوسی و …ببینیم. به عقیده من مدرنیزاسیون ایرانی از سیستم پادشاهی میگذره، نه جمهوری. مثالهای عینی ان سلطنت رضاشاه هست که مدرنیزاسیون رو به ایران اورد و تنها مورد جمهوریت هم همین رژیم سفاک حاکم بر ایرانه. دکترجمشید بهنام می گوید مدرنیزاسیون ایران، آمرانه بود. و رامین جهانبگلو هم همونجا (بعنوان مصاحبه گر) میگه پس مدرنیزاسیون الزاما روندی دموکراتیک ندارد و مثلا می توان با روش های بیسمارکی یا وابستگی(مثلا هند/ نقل از منه)، در روند مدرنیزاسیون وارد شد.
گفتیم که فوکو طی مثالی که زد راه برون رفت المان از بحرانی که در نتیجه جنگ جهانی اول با ان روبروشد را گفتمان ناسیونال سوسیالیسم یا نازیسم دانست. الان هم میگم گفتمان پادشاهی و بازگشت به ایران قبل از اسلام راه نجات ایران از این فلاکتی است که جمهوری اسلامی باعث و بانی ان هست. چرا؟ چون زبان مردم ما پادشاهی خواهی است و فرهنگ سیاسی ما اینو نشون داده.دلیل اینکه هیچ گفتمانی در طول این ۴۴ سال در جمهوری اسلامی موفق نبوده است مفاهیم یا کانسپتهایی است که با فرهنگ اریایی ما همخوانی نداره. مفاهیمی چون دموکراسی، عدالت اجتماعی، ازادی و حقوق بشر مدل اسلامی با مفاهیمی که در دوران پرافتخار ایران قبل از اسلام داشت فرق می کنه در حالی که ایران پادشاهی، اولین منشور حقوق بشر را نگاشتند.
جمعبندی یا نکات کلیدی اندیشه فوکو
او را ویرانگر علوم اجتماعی دانسته اند و آثار او در حوزه های تاریخ، فلسفه، روانشناسی (روانکاوی) سیاست و علوم اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته است. برای همینه که برخی فوکو را یک «نوساختارگرا» میدانند اما اغلب او را اندیشمندی «پساساختارگرا» تلقی میکنند. هر چی هست فوکوساختار برخی معرفت ها رو زیر و رو کرد البته اینو که میگم دال بر درستی افکار ایشون یا لااقل بخشی از افکار ایشون نیست بلکه میگم به مسائل و پدیده های اجتماعی و سیاسی بصورت ساختاری نگاه می کند. او در مورد کاربرد واژه تاریخ به معنای سنتی آن بسیار حساس بود و به جای آن از دیرینه شناسی استفاده می کرد.شهرت فوکو در آن است که او نخستین کسی است که از فرضیهٔ روشنگری دربارهٔ عینی بودن شناخت خلع ید کردهاست. فوکو عنوان کرد که زبان، حقیقت جهان را بیان نمیکند بلکه بازتابی از تجربهٔ شخصی فرد است. او در مطالعات انسانشناختی خود مطرح میکند که میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد، به گونهای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز جنبهٔ ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی- سیاسی آنها عمل میکند. نزد فوکو، وظیفهٔ هرمنوتیک خلع از قدرت نهفته در ورای متنی است که میخوانیم.(یعنی بدون جانبداری از قدرتی که تاریخ درباره ان صحبت می کند). در نتیجه، او نسبت به اسناد تاریخی چنین نظر دارد که همه ذهنی و تحریف شدهاند و در واقع جهان بینی نویسنده و خواننده را بازتاب میکنند. رخدادهای تاریخی ای که ما ضبط میکنیم، آنهایی است که در واقع با میل ما به قدرت تناسب دارند.
…………………………………………….
۱- محمد ضمیران، میشل فوکو، دانش و قدرت، تهران: هرمس، ۱۷۸، ص ۴۸
۲- حقیقى، مانى، سرگشتگى نشانه ها، ترجمه بابک احمدى و دیگران، تهران، مرکز، ۱۳۷۴
۳- صالحی زاده، عبدالهادی، درآمدي بر تحلیل گفتمان میشل فوکو؛ روشهاي تحقیق کیفی،
معرفت فرهنگی اجتماعی- سال دوم تابستان ۱۳۹۰- شماره ۳ .