خاطرات دوران کرونایی، فروغ

خاطره ی ۱۸ – فروغ

با درود به تموم دوستان و یاران سرزمینم. من هم تو این ایام مثل همه شماها خاطرات کرونایی زیاد دارم ولی یکی شون که واقعا روی من اثر گذاشت و روحم را آزرد از دست دادن یکی از دوستان خوب مون در کلن بود. خیلی هاتون خاطرات شاد و جالبی داشتید ولی من هدفم از گفتن این خاطره غم انگیز زنده نگه داشتن یاد و خاطرات و نام اوست. مرگ او تلنگری شد برای همه ماها تا از هم غافل نباشیم حتی در روزهای قرنطینه.


ساعت ۱۲ شب هفته های اولیه قرنطینه بود که رضا یکی از دوستانم که مثل یک برادر بهم نزدیکه تو واتس آپ بهم پیام داد: فروغ، خواهری، بیداری؟! گفتم آره بیدارم. گفت: میخواستم یه چیزی بهت بگم! گفتم: بگو … گفت: مصطفی رحمت خدا رفت! گفتم: مصطفی کیه؟ گفت: مصطفی خودمون!… و ادامه گفتمان…
تقریبا سکته بنفش زدم. ترسیدم… تموم وجودم به رعشه افتاد. مگه میشه؟ مگه امکانش هست؟! چطور ممکنه؟ مصطفی که همش ۳۰ ساله شه! سنی نداره! تازه تونسته بود از هایم راحت بشه خونه بگیره! قبولیشو گرفته بود! همه سختی های راه رو به جون خریده بود تا تونسته بود خودشو برسونه آلمان… جواب ردی داشت! حالا که قبول شده، حالا که خونه پیدا کرده، حالا که پاسش تو دستشه، حالا که کار پیدا کرده و به خونواده اش تو ایران کمک میکنه، حالا که همه چیش روی غلطک افتاده باید بمیره؟! نـــــــــه امکان نداره! نــــــه! حتما رضا مست کرده و داره سربسرم میزاره! آره حتما همینه. بهش پیام دادم مست کردید؟! گفت: نه خداشاهده به جون بهرادت (منظورش پسرم) مست نیستم. مصطفی رفت فروغ! بی مصطفی شدیم!? آخ… خدای من. انگار واقعیت داره! این پسر رفت! خدایا به خانواده اش چی بگیم؟! چرا مرد؟! رضا گفت: تو خونه اش تو تخت خودش همون جوری که خوابیده بود و یه دستشم زیر سرش تموم میکنه. ایست قلبی! اوووف از این ایست قلبی! اووووففف ? قیافه اش تو ذهنم و صداش تو گوشم و حرکاتش جلوی چشممه! وایی خدایاا این دیگه چه حکمتیه؟ اصلا حکمته؟! انصافه؟! چرا اینجوری بردیش؟ چرا حتی نمیتونیم برای آخرین بار ببینیمش؟ بابا جان تولدمو روز ۴ آپریل بهم تبریک گفت! اینو به کی بگی آخه؟!? وقتی میگن آدم از یک ثانیه بعد خودش هم خبر نداره یعنی این!
به کمک تموم دوستان و به همت اعضای کلیسای ایرانیان در کلن توانستیم طبق آخرین خواسته و آرزوی همیشگی مصطفی که دوست داشت ایران دفن بشه، پولی فراهم کنیم و با کمک خانواده اش مصطفی رو به ایران فرستادیم. سرنوشت غم انگیز و پایان دلخراش مصطفی که یادش همیشه تو قلبها و در ذهن مون باقی میمونه، اینجا به پایان رسید.این چه اومدنی بود و چه رفتنی؟!
مصطفی جان یادت همیشه در یاد و قلب مون می مونه دوست خوبم?

Facebook Comments Box

About ادیتور

Check Also

یلدا، شبی برای زنده نگه‌داشتن نور و همبستگی!

اثر: محمود مهمیر یلدا شبی نمادین با مفاهیم عمیق! محمود مهمیر صبح شب یلدا در …

از این اندوه (شعر )

  از این اندوه (شعر ۱) پورمزد کافی ( منظر )  برای مادرم شب بی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *