نگاهی به نمائی ۷
جمشید گشتاسبی
قشنگ بود و با وقار. حضورش زیبائی بود و آزادی، خانهاش طبیعت. قفل را نمیشناخت چنانکه حبس را و گناه را. مزاحم نبود و با نیرنگ بیگانه بود. آرام بود و بی آزار.
عکس را در پوشه “حیات وحش”، در مجموعهای از “طبیعت” در کنار دیگر تصاویری که در دل طبیعت گرفته بودم جای دادم.
بسیار پیش میآمد که به دلایلی در ارتباط با عکاسی و مرور یا جستجوئی در عکس ها به او سر بزنم و اندکی به زیبائی و وقارش نگاهی دو باره بیندازم تا دو سال بعد و بعد از خواندن رمان “هزارخورشید تابان” نوشته “خالد حسینی” نویسنده خوب افغان و فرازی از این رمان که بی اختیار مرا یاد او و دیگر موجودات در دل طبیعت انداخت:
طارق گفت یکی از هم سلولیهایش پسرعموئی داشت که بخاطر نقاشیاش از فلامینگوها در ملاء عام شلاق خورده بود… وقتی طالبان نقاشیها را پیدا کرده بودند، در ساقهای برهنه و بلند پرندگان گناه غیرقابل بخشش دیده بودند… وقتی کف پاهاشو با شلاق خوب خون آلود میکنند به او پیشنهاد میدهند یا نقاشیها را ازبین ببرد یا فلامینگوها را محجبه کند. پسرعمو هم قلم موی نقاشی را برداشته و شلوارهائی پای فلامینگوها ترسیم میکند. او همهی شلوارها را با آبرنگ کشیده بود. وقتی طالبان رفتند، آبرنگها را شسته بود.
سوژه عکس من فلامینگو نبود اما پاهایش چون فلامینگوها شلوار نداشت. نام پوشه مرا به تأمل واداشت. احساس کردم “حیات وحش” آدرس عوضی دادن است. چرا “حیات وحش”؟ کدام توحش؟ برای اینکه با درخت و سبزه و آب و کوه و دشت و چشم اندازهائی از این دست مخلوط نشود به “جانداران طبیعت” تغییرش دادم.
و راستی توحش، نه تنها در همسایگی که زیر سقف “تمدن” بیشتر حضور ندارد تا در دل طبیعت؟!