اختر نیوز،
ویکتوریا آزاد از فعالین سیاسی است که سابقه ی مبارزاتی اش به نوجوانی برمیگردد. او هم اکنون در سوئد زندگی میکند و استاد دانشگاه در رشته مديريت و ساختارسازي در یکی از دانشگاه های سوئد است. ویکتوریا از بنیان گذاران شبکه ی سیاسی ایرانیاران است که از شاهزاده رضا پهلوی حمایت میکند.
وبسایت ویکتوریا آزاد
درددلی از دوران میرحسین موسوی و کروبی
ویکتوریا آزاد
تنها بیست سال داشتم وقتی بجرم پخش اعلامیه علیه حکومت وقت دستگیر شدم. بارها توانسته بودم با استفاده از چادری که در کوله پشتی ام حمل میکردم در مسیر کوچه ها از قافله فرار کنم و خود را نجات دهم، تا گشتاپوها می آمدند چادرم را از کوله در می آوردم و در میان مردم گم میشدم. بعضی وقتها پیش می آمد که درِ حیاط مردم باز بود و من بدون اجازه وارد حیاط میشدم و عجیب است که حتی یکبار نشد که کسی مرا بیرون بیاندازد. در مقابل این مردم شریف من مصمم تر میشدم که با این هیولای تازه به دوران رسیده مبارزه ام را ادامه بدهم.
کم کم احساس کردم وضعیت امنیتی ما بدتر و بدتر میشود. کشمشکها و پیکار مخفی ما در محافل خصوصی ادامه یافت. تشکیلاتی مخفی در آن زمان متشکل از چند زن کارگر و کارمند و دانش آموزان سال آخر دبیرستان تاسیس کرده بودم و به کمک مادرم با آنها یک گروه مطالعاتی تشکیل دادیم و من خلاصه ای از حقوق شهروندان را برای آنها تهیه میکردم و میخواندم و بحثهای مفیدی میکردیم و گاها نتیجه اش توزیع شبنامه هایی درب منزل مردم میشد.
من و دخترخانمی از اعضای سازمان پیکار بنام منیژه را با هم در حال پخش اعلامیه دستگیر کردند و به بازداشتگاه بردند، منیژه دچار وحشت سنگینی شده بود و مرتب فریاد میزد مرگ بر دیکتاتور مرگ بر جمهوری اسلامی، زنده باد آزادی… از منیژه خواستم شعار ندهد، آرام باشد…. او را به زندان بردند و بعد از شکنجه های مفصل و تجاوز جنسی او را اعدام کردند.
در بازداشت پاسداری که میگفت دانشجوی رشته شیمی دانشگاه پلی تکنیک بوده مرا بازجویی کرد، اطلاعات اسلامی من و قدرت به چالش گرفتن این پاسدار، عجیب او را منکوب کرد و گفت شما استعداد اینکه یک خواهر مسلمان جهادی باشی را داری بنظر میرسد فریب این کمونیستها را خورده ای تو را اینبار آزاد میکنم ولی دیگر تکرار نکن… بعد با پدرم تماس گرفت و گفت بیایید دختران را ببرید… عجیب که فردای آن روز نزد پدرم رفته بود و از من خواستگاری کرده بود و البته پدرم خوب رفع و رجوعش کرده بود. باری پدر و برادرم به بازداشتگاه آمدند و مرا تحویل گرفتند. همان شب برادرم کارتن کارتن اعلامیه و کتاب و آلبوم جمع کرد و به بیابان برد و آتش زد….
فردای آنروز مادر منیژه بهمراه مادرم به زندان اوین رفتند که از حال منیژه بپرسند اما با کمال تاسف به آنها اطلاع دادند که منیژه اعدام شد البته به بهشت میرود به این معنای که برادران اسلام بکارت او را برداشتند…؛ و این تنها یک گوشه کوچک از فجایای دوران میرحسین موسوی ست… باشد تا کتابم آماده شود.
با مهر
ویکتوریا آزاد
اشتراکگذاری این:
- برای به اشتراک گذاشتن در توییتر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاشتن فیسبوک خود کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای چاپ کردن کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای به اشتراک گذاشتن روی لینکداین کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی Telegram کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- بیشتر
- برای به اشتراک گذاشتن در رددیت کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی تامبلر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاردن روی پینترست کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- کلیک نمایید تا روی Pocket اشتراک گذاشته شود (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی WhatsApp کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)